راز سلطه استعماری غرب

راز سلطه استعماری غرب

رازهای تمدن جدید غرب (قسمت پنجم)

به‌راستی چرا طی سده‌های شانزدهم تا نوزدهم میلادی به تدریج سلطه استعماری غرب اروپا بر سراسر جهان پدید شد؟ و چرا تمدن‌هایی که پیشینه‌هایی درخشان در پشت داشتند مغلوب مهاجمینی آزمند و بی‌فرهنگ شدند؟ این بی‌شک مهم‌ترین پرسش نظری در عرصه اندیشه سیاسی و تاریخی است.
در سده شانزدهم شاهد یک تکانه عظیم تمدنی در دو کانون شرق اسلامی و غرب مسیحی هستیم. این تکانه در کانون شرق اسلامی سه دولت مقتدر هند، ایران و عثمانی را پدید ساخت و در کانون اروپای غربی امپراتوری‌های مستعمراتی اسپانیا، پرتغال، انگلستان، هلند و فرانسه را. کانون اسلامی پس از یک دوران شکوفایی در سده هیجدهم رو به افول نهاد، کانون اروپای غربی استوار و استوارتر شد و سرانجام سلطه جهانی خویش را تأمین نمود.
پژوهشگران در کاوش برای دریافت راز سلطه استعماری غرب عوامل متعددی را ذکر می‌کنند که مهم‌ترین و پذیرفتنی‌ترین آن فرادستی دریایی غرب اروپا است. از سده پانزدهم میلادی تا به امروز “غرب” سلطان بلامنازع دریاها بوده است و این فرادستی نه مولود “یکتایی” نژادی یا فرهنگی اروپاییان که محصول ویژگی‌های زیست-محیطی غرب اروپاست. موقع اقلیمی سرزمین‌های بهم پیوسته و غنی آسیا و آفریقا هیچ‌گاه نیاز جدی به نیروی دریایی اقیانوس‌پیما را در مردم این سامان برنینگیخت. مردم این سرزمین‌ها تجارت خود را به‌طور عمده از طریق راه‌های زمینی انجام می‌دادند و تکاپوی دریایی آنان محدود به تجارت بندر به بندر و سفرهای سالیانه حج بود. به نیروی رزمی دریایی نیز تنها برای مقابله با دزدان و حفاظت از سواحل و جزایر خود در برابر مهاجمانی هم‌سنگ خویش نیاز بود نه بیش. در این میان ژاپن یک استثنا است.
از سوی دیگر، نیاز شدید مادی سرزمین‌های غرب قاره اروپا، که از دیرباز راه طبیعی ارتباطات‌شان دریاها بود نه خشکی، ایشان را به تکاپویی جدی در اقیانوس‌ها واداشت و درست در این زمان به “کشف” قاره آمریکا نائل شدند. معادنی بی‌پایان از ثروت بی هیچ مدافع جدی در انتظار اروپاییان بود. اینک غرب با پشتوانه سلطه خویش بر قاره آمریکا، و در پرتو ثروت عظیمی که از معادن طلا و نقره این قاره و از اقتصاد پلانت‌کاری به دست می‌آورد، می‌توانست تهاجم جدی را برای سلطه بر شرق و غارت ثروت‌های آغاز کند.

استعمار و تقسیم جهان

ولی این توصیف، راز سلطه غرب را به‌طور کامل بازگو نمی‌کند. ابهام‌ها فراوان است. به‌راستی چرا تمدن‌های بومی قاره آمریکا در زمان ورود اروپاییان تنها در انتظار تلنگری بودند تا فروپاشند و سلطه اروپا بر قاره آمریکا به این سادگی ممکن شود؟ چرا تکانه تمدنی سده‌های شانزدهم و هفدهم میلادی در شرق اسلامی در سده هیجدهم منقطع شد؟ و چرا سایر دولت‌های مقتدر و شکوفای جهان غیراروپایی، چون چین، در زمان تهاجم دریایی غرب در حال افول بودند؟ در اینجاست که پژوهشگران نقش تصادف تاریخی را به جد می‌گیرند.
جامعه انسانی در تاریخ طولانی خود ظهور و افول تمدن‌ها فراوان دیده است و این دگرگونی‌ها معلول هزاران عامل بوده است تا بدان‌جا که توضیحی جامع برای آن نمی‌توان یافت. چرا تمدن مسیحی از درون سرزمین فلسطین، نه جای دیگر، سر برکشید و تمامی شبه‌قاره اروپا را مسخر ساخت؟ چرا تمدن اسلامی از درون شبه‌جزیره عربستان سربرکشید و دو امپراتوری عظیم جهان آن روز، ایران ساسانی و روم، را مقهور خود ساخت؟ چرا اقوام شبان استپ‌های آسیای مرکزی سرزمین‌هایی چون چین و ایران و اروپا را درنوردیدند؟ یافتن “راز” این جابجایی‌ها و استقرار این یا آن قوم، ایرانی و عرب و مغول نه دیگران، در رأس این تکانه‌های تمدنی غیرممکن است. ظهور تمدن جدید غرب نیز چنین است. دیوید فیلدهاوس (۱) استاد دانشگاه آکسفورد، در مقاله “استعمار”، که برای دایرة المعارف آمریکانا نگاشته، در جستجوی توضیح این “راز” بوده و سرانجام به عامل “تصادف” توسل جسته است. او می‌نویسد:
ارائه یک ارزیابی عینی از پدیده استعمار غیرممکن است، زیرا این ارزیابی به آن ملاکی وابسته است که پذیرفته می‌شود. بر اساس معیارهای امروزین، که بر تقدس حق تعیین سرنوشت [ملت‌ها] مبتنی است، استعمار از نظر اخلاقی پدیده‌ای است غیرقابل دفاع؛ زیرا جامعه‌ای جامعه دیگر را زیر سلطه خود گرفته است… ولی این ملاک از نظر تاریخ نامعتبر است زیرا بر این فرض مبتنی است که در مقابل استعمار شقّ دیگری نیز وجود داشت؛ جهانی مرکب از دولت‌های مستقل که در چارچوب یک نظم بین‌المللی مفروض هریک راه تأمین منافع خود را به بهترین شکل دنبال می‌نمودند. حال آن‌که هیچ‌گاه چنین نبود. همه نظام‌های استعماری در اثر جبر فرایند تاریخ و بدون طراحی پیشین پدید شدند. استعمار به عنوان یک واقعیت تاریخی را باید از دیدگاه اخلاقی به عنوان بخشی از یک نظم جهانی ارزیابی نمود؛ نظمی که هرچند قرن یک بار دگرگون می‌شود. (۲)
“ارزیابی اخلاقی” دکتر فیلدهاوس از پدیده استعمار قابل قبول نیست ولی توجه او به “تصادف” و “نظم دگرگون‌شونده تاریخ” حائز اهمیت است. در نقد “معصومیت تاریخی” که فیلدهاوس برای استعمار غرب قایل است باید گفت که نقش “تصادف” تنها تا سده هفدهم پذیرفتنی و معقول است. در سده هیجدهم، که فرادستی غرب تأمین شده بود، باید از نقش مؤثر عامل “برنامه‌ریزی سنجیده” در تهاجم به شرق سخن گفت؛ عاملی که دکتر اوانسون به آن اشاره کرده است. از این زمان است که غرب از فرایند افول دولت‌ها در شرق سود می‌جوید و سلطه خود را تأمین می‌کند. این افول، چنان‌که در نمونه طلوع دولت‌های اود و حیدرآباد دکن دیده‌ایم، به‌معنای مرگ جامعه هند نبود. پس از غروب دولت صفوی شاهد فرایند نوزایی در جامعه ایرانی هستیم که این نیز به دست استعمار غرب پایمال شد. بی‌شک، اتکاء غرب بر پشتوانه ذخایر عظیم قاره آمریکا سهمی مهم در فرادستی و تهاجم آن در سده هیجدهم داشت. و بی‌شک، از این زمان غرب با اتکاء بر فرادستی خود از روند متناوب و طبیعی ظهور و افول دولت‌های شرقی به سود سلطه نهایی خویش بهره جست. در این مرحله، نگرش غرب به شرق مبتنی بر “طراحی” و “مداخله” است نه “تصادف”؛ ما با مهاجمینی سلطه‌گر و قوی‌دست سروکار داریم نه با انسان‌های آرامی که بی‌طرفانه نظاره‌گر حوادث پیرامون خویش‌اند تا در زمان مناسب شانس و اقبال خود را بیازمایند. این مرحله یک سده به طول کشید و سرانجام در نیمه نخست سده نوزدهم به زایش پدیده ای انجامید که تمدن جدید غرب نام گرفته است.

اروپای قرن نوزدهم

تاریخ هند آکسفورد نقش “تصادف” را در استقرار سلطه پرتغالی‌ها چنین مورد توجه قرار داده است:
در زمان ورود پرتغالی‌ها [به شرق] بخت یار آنها بود. در مصر حکومت ممالیک مورد تهدید ترک‌ها قرار گرفته بود، در ایران یک سلسله جدید [صفویه] هنوز در حال استقرار حاکمیت خود بود. شمال هند نیز میان حکومت‌های محلی تقسیم شده بود و لذا تنها گجرات بود که در دست‌های قدرتمند سلطان محمود بیگده قرار داشت و این در زمانی بود که حکومت سلاطین بهمنی در دکن در حال فروپاشی بود. هیچ‌یک از قدرت‌های بزرگ [منطقه] نیروی دریایی، به معنای نیروی دریایی مقتدر، نداشتند. در خاوردور به فرمان امپراتور نیروی دریایی چین محدود شده بود. کشتی‌داران و تجار عرب، که بر تجارت اقیانوس هند تسلط داشتند، فاقد توان لازم برای مقابله با انگیزه نیرومند و اتحاد پرتغالی‌ها بودند. (۳)
این تحلیل کاملاً درست است. در این زمان، در اثر یک “تصادف تاریخی” عجیب، در شرق اسلامی خلاء سیاسی آشکاری پدید شد و هیچ دولت مقتدری، جز حکومت سلطان محمود بیگده در گجرات، حضور نداشت که مانعی جدی در برابر تهاجم پرتغالی‌ها به شمار رود. سه قدرت اسلامی هند، ایران و عثمانی زمانی سربرکشیدند که غرب با بهره‌گیری از یک فرصت تاریخی استثنایی پایه‌های نفوذ خود را در آسیا و آفریقا استوار ساخته بود:
حکومت صفوی ایران در سال ۱۵۰۱ میلادی، چهار سال پس از آغاز مأموریت واسکو داگاما و درست در زمان جنگ‌های سلطان محمود بیگده با پرتغالی‌ها، به وسیله شاه اسماعیل بنیان نهاده شد. (۴) ولی تا تبدیل دولت صفوی به یک قدرت منطقه‌ای سال‌ها به درازا کشید و در این دوران پرتغالی‌ها سلطه خود را بر بنادر منطقه استوار ساخته بودند. شاه عباس در سال ۱۵۸۷ به قدرت رسید و در سال ۱۶۲۲ پرتغالی‌ها را از هرمز اخراج کرد.
دولت بابر در سال ۱۵۲۶ میلادی، شانزده سال پس از اشغال بندر گوا به وسیله پرتغالی‌ها، در دهلی تأسیس شد ولی تنها در دوران اکبر و با تصرف گجرات (۱۵۷۳م.) بود که دامنه اقتدار آن به سواحل غربی هند کشیده شد.
دولت عثمانی در نیمه دوم سده پانزدهم دوران اقتدار خود را آغاز کرد. ولی توجه سلطان محمد دوم، معروف به سلطان محمد فاتح (۱۴۵۱-۱۴۸۱م.)، به تحکیم پایه‌های دولت عثمانی و توسعه در حوزه مدیترانه، آناتولی و سرزمین‌های ممالیک مصر معطوف بود.
در زمان ورود پرتغالی‌ها، دولت مقتدر ممالیک مصر (۱۲۵۰-۱۵۱۷) رو به افول بود و درگیر جنگ با دولت نوپدید عثمانی که سرانجام به سقوط آن انجامید. مع‌هذا، دولت ممالیک مصر تنها قدرت اسلامی بود که در حمایت از دولت گجرات به تلاشی بی‌حاصل دست زد.
دولت مسلمان گجرات در سال ۱۴۰۱میلادی به وسیله یک هندوی تازه مسلمان شده به نام ظفرخان بنیان نهاده شد. آغاز شوکت این دولت در زمان احمدشاه است. او ۳۲سال (۱۴۱۱-۱۴۴۳) بر سرزمین گجرات حکومت کرد و دولتی مقتدر و شکوفا را بنا نهاد. مهم‌ترین یادگار او احداث شهر احمدآباد گجرات است. حکمران نامدار بعدی گجرات، نوه او به نام فتح خان، معروف به سلطان محمود بیگده است.
سلطان محمود بیگده (۵) ۵۲سال (۱۴۵۹-۱۵۱۱م.) پادشاه مستقل و مقتدر سرزمین استراتژیک گجرات بود. تهاجم دریایی اروپاییان به شرق در اواخر عمر او رخ داد و در این زمان گجرات تنها دولت مقتدر شرق اسلامی و تنها مانع جدی در برابر توسعه‌طلبی پرتغالی‌ها به شمار می‌رفت. بیهوده نبود که وی در اروپا شهرت فراوان یافت و سکنه بنادر اروپا، به تأثیر از داستان‌ها و سفرنامه‌های کینه‌توزانه ماجراجویان دریایی، در اشعار عامیانه خود او را به عنوان “سلطان شرق” آماج طنز قرار می‌دادند. (۶) صاحب مرآت احمدی می‌نویسد:
سلطان مذکور بهترین سلاطین گجرات است در کثرت عدل و احسان، و هم در اهتمام غزا و رعایت احکام اسلام، و هم در متانت رأی… مدارس بهشت آئین و مساجد مانند خلدبرین ساخت و حکم کرده بود که هیچ‌کس از لشکریان قرض به ربا نگیرد. خزانه‌ای علیحده مقرر کرده بود که از سپاهی هرکس به قرض حاجت داشته باشد به او بدهد و به وعده بگیرد. می‌فرمود که اگر مسلمانان قرض به ربا بخوردند از دست ایشان غذا چگونه آید. و کثرت اشجار میوه‌دار در عرصه گجرات از آبیاری عهد سلطنت سلطان مذکور است و همچنان در شهر و قریات اگر دکان خالی یا خانه افتاده به نظر می‌آمد، استفسار حال فرموده، آباد می‌فرمود. (۷)

ناوگان امپراتوری پرتغال

در این زمان، کهن‌ترین و ریشه‌دارترین قدرت دنیای اسلام دولت ممالیک مصر بود. این دولت به دلیل استقرار واپسین خلفای عباسی در قاهره (۸) خود را مرکز دنیای اسلام می‌دانست؛ برای خویش رسالت دفاع از حریم جهان اسلام را قایل بود و به همین دلیل مرجع استمداد دولت‌های مسلمان اندلس و شمال آفریقا در برابر تهاجم مسیحیان به شمار می‌رفت. به‌علاوه، بنادر مصر حلقه ارتباط تجاری اروپا و مشرق زمن بود و انسداد راه تجاری مصر- ونیز به‌وسیله پرتغالی‌ها ضربات مهلکی بر اقتصاد این کشور وارد می‌ساخت. به نوشته استانفورد شاو، تصرف بنادر شرق به وسیله پرتغالی‌ها سبب بروز “بحران دائمی در اقتصاد قلمرو ممالیک” شد. شاو خسارت توسعه‌طلبی دریایی پرتغالی‌ها برای مصر را بیش از هر کشور شرقی دیگر می‌داند. (۹) دولت ممالیک مصر تنها دولت اسلامی آن زمان بود که نیروی دریایی مقتدری در اختیار داشت. این عوامل کافی بود تا دولت ممالیک مصر ناوگان دریایی خود در دریای سرخ را به یاری سلطان محمود بیگده بفرستد.
مقابله سلطان محمود بیگده با تجاوز پرتغالی‌ها به سواحل گجرات در سال ۱۵۰۷م. به جنگی سخت با ناوگان دریایی پرتغال کشید و او با برخورداری از حمایت ناوگان اعزامی دولت ممالیک مصر در ژانویه ۱۵۰۸ پرتغالی ها را در دیو بندر شکست داد. در این جنگ، دن لورنسو (۱۰)، پسر فرانسیسکو دالمیدا نایب‌السلطنه پرتغال، به قتل رسید. ولی سرانجام، در سال ۱۵۰۹ نیروی دریایی سلطان محمود در حوالی دیو بندر شکست خورد. (۱۱)
کمی پس از این ماجرا سلطان محمود بیگده درگذشت و مدتی بعد تهاجم جدی دولت نوخاسته عثمانی به سرزمین ممالیک آغاز شد. به رغم این‌که دولت عثمانی در ژانویه ۱۵۱۱ با اعزام تجهیزات و اسلحه به بازسازی ناوگان ممالیک در دریای سرخ یاری رسانیده بود (۱۲)، سلیم اول، سلطان عثمانی (۹۱۸-۹۲۶ق/ ۱۵۱۲-۱۵۲۰م.)، در بهار سال ۱۵۱۶ به سرزمین ممالیک لشکر کشید و در ژانویه ۱۵۱۷ به حیات این دولت، که از بحران اقتصادی ناشی از محاصره دریایی پرتغالی‌ها آسیب فراوان دیده بود، پایان داد. بدین‌سان، با تهاجم عثمانی به مصر تنها قدرت مسلمانی که از نیروی دریایی قابلی برخوردار بود نابود شد. تاریخ هند آکسفورد می‌نویسد سقوط دولت ممالیک مصر به‌وسیله ترک‌های عثمانی امکان آن را فراهم ساخت تا در سال‌های بعد پرتغالی‌ها بتوانند سلطه خود را بر بنادر گجرات نیز برقرار کنند. (۱۳)
دولت عثمانی تنها از دوران سلیمان اول معروف به “سلیمان باشکوه” و “سلیمان قانونی” (۹۲۷-۹۷۴ق/۱۵۲۰-۱۵۶۶م.) توجه خود را به سلطه پرتغالی‌ها بر بنادر اقیانوس هند معطوف کرد. و این مصادف با حکومت سلطان بهادرشاه (۱۵۲۶-۱۵۳۷)، نوه سلطان محمود بیگده، بر گجرات است. رابطه بهادرشاه با پرتغالی‌ها خصمانه بود و سرانجام در جریان مذاکرات خود با ننو داکانا (۱۴)، نایب السلطنه پرتغال، در سن ۳۱ سالگی به شیوه‌ای خدعه‌آمیز به قتل رسید. در مرآت احمدی ماجرای فوق چنین ثبت شده:
بنا بر فتنه فرنگیان و ساختن قلعه در جزیره دیو، سلطان نهایت تأسف داشت و در تدبیر اخراج آنها می‌بود… چون با فرنگیان از معدودی ملاقات فرمود، آن کفار غدار سلطان را شهید ساختند و در دریا انداختند. و از آن روز جزیره بندر دیو به تصرف اهل فرنگ رفت. و این واقعه سیوم شهر رمضان سنه ۹۴۳ اتفاق افتاد. اختیارخان وزیر تاریخ این ماجرا را “سلطان البر شهید البحر” یافته. (۱۵)

قتل بهادر شاه توسط پرتغالی ها

شیخ ابوالفضل مبارک در اکبرنامه می‌نویسد نایب‌السلطنه پرتغال برای مذاکره با شاه گجرات از کشتی خارج نشد و ادعا کرد که سخت بیمار است. سلطان بهادر “از شاهراه احتیاط بیرون آمده“، “با معدودی بر غراب سوار شده“، به پرسش حال او رفت. در عرشه کشتی توطئه را دریافت و کوشید تا مراجعت کند ولی با مقابله پرتغالی‌ها مواجه شد:
قاضی فرنگ سر راه بر سلطان گرفته تحکم در توقف نمود. سلطان از روی بی‌تحملی شمشیر کشیده او را از میان به دو نیم کرد (۱۶) و از غراب ایشان به غراب خود جست. غرآب‌های فرنگ، که دور دور ایستاده بودند، نزدیک شده سلطان را گرد گرفتند. جنگ در پیوست. سلطان و رومی خان [بنیان‌گذار قلعه سورت] خود را در آب انداختند. رومی خان را آشنایی از مردم فرنگ دستگیری کرده پیش خود کشید و سلطان غرقه دریای فنا شد. همراهان سلطان نیز ضایع شدند. تاریخ این واقعه را “فرنگیان بهادرکش” یافته‌اند. (۱۷)
این روش ناجوانمردانه و خدعه‌آمیز روش معمول پرتغالی‌ها بود. آنان به همین طریق امیر ابراهیم شیرازی، سلطان زنگبار، را به اسارت گرفتند و به همین روش بر حکومت هرمز چنگ انداختند.
به گزارش هامر پورگشتال، بهادرشاه گجراتی کمی پیش از مرگ، سفیری با “هدایای گران‌بها” به دربار “حامی حرمین شریفین” (سلیمان قانونی) فرستاد و “از برای دفع دشمن‌های تازه خود که اهل پورتقال بودند و یکی از بنادر او را که بندر دیو می‌گفتند متصرف شده بودند” یاری طلبید. سلطان عثمانی دستور داد خادم سلیمان پاشا، حکمران مصر، در رأس ناوگانی مرکب از هفتاد کشتی بزرگ و کوچک و بیست هزار سرباز، که هفت هزار نفر آنان نظامیان زبده عثمانی موسوم به “ینکی چریک” بودند، به یاری سلطان گجرات بشتابد. به رغم این‌که پیش از حرکت ناوگان عثمانی خبر قتل سلطان گجرات رسید، مع‌هذا خادم سلیمان پاشا در ژوئن ۱۵۳۸ مأموریت خود را آغاز کرد. ناوگان عثمانی راه همدلی با مردم منطقه را برنگزید بلکه در مسیر خود به اشغال بنادر زبید و عدن دست زد و آن‌گاه به بنادر پرتغالی‌ها در سواحل هند حمله برد؛ قلعه‌های کوت و کاک را اشغال کرد و سپس بندر دیو را به محاصره گرفت. در این زمان محمود دوم، سلطان جدید گجرات (۱۸)، که از کردار عثمانی‌ها در زبید و عدن مطلع شده بود، از همراهی با ایشان و حتی دیدار با خادم سلیمان پاشا و ارسال آذوقه امتناع کرد. ناوگان عثمانی ناگزیر محاصره دیو بندر را ترک گفت و به قاهره بازگشت (۱۹).
به نظر می‌رسد یا گزارش هامر پورگشتال درباره علل بازگشت ناوگان عثمانی آشفته است و یا کمی بعد تأثیر رفتار سوء خادم سلیمان پاشا مرتفع شد و رابطه‌ای اعتمادآمیز میان دولت‌های گجرات و عثمانی برقرار گردید؛ زیرا در سال ۱۵۴۰ یک صاحب منصب عثمانی به نام خواجه صفر، معروف به رومی خان، به احداث قلعه سورت دست زد. صاحب مرآت احمدی می‌نویسد:
صفرآقا نام رومی… بنا بر رفع فساد اهل گجرات فرناک [فرنگیان] که از راه کشتی بدان‌جا رسیده انواع ایذا و اضرار به سکنه می‌رسانیدند، او قلعه آهنی اساس بنا نهاد. و در حین عمارت، فرنگان با چند کشتی و توپخانه رسیده، بنیاد توپ‌اندازی و جنگ نمودند که قلعه ساخته نشود، پیش رفت نگشت و قلعه… به استحکام تمام مرتب شد و توپ‌های اژدهاپیکر با مصالح جنگی و قلعه‌دار قائم گردید و رفع هنگامه آن جماعت شد. (۲۰)
خواجه صفر به همراه فردی دیگر به نام مصطفی فرستادگان سلیمان قانونی بودند که در اواخر حکومت بهادرشاه، برای یاری به او، به گجرات وارد شدند. سلطان گجرات از ورود آنان استقبال کرد؛ به ایشان لقب خانی داد و خواجه صفر را، که اینک “رومی خان” نامیده می‌شد، به حکومت سورت و مصطفی خان رومی را به حکومت بندر دیو گمارد. (۲۱) چنان‌که دیدیم، در سفر مرگبار بهادرشاه به کشتی نایب السلطنه پرتغال رومی خان از همراهان او بود.
این رابطه تداوم یافت. در اواخر سلطنت “سلیمان قانونی”، سیدعلی کاتبی رومی، فرمانده نیروی دریایی مصر، در رأس ناوگانی به یاری دولت گجرات شتافت. او در آب‌های اقیانوس هند به دو جنگ بزرگ با پرتغالی‌ها دست زد؛ در جنگ نخست با ۲۵ کشتی و در جنگ دوم با ۴۴ کشتی. وی سرانجام شکستی سخت خورد و بسیاری از کشتی‌هایش منهدم شدند. سیدعلی کاتبی بقایای تجهیزات و مهمات و کشتی‌های خود را به نایب‌الحکومه بندر دامان تحویل داد و به نیروهای خود دستور داد اگر “میل دارند وارد خدمت سلطان گجرات شوند“. وی سپس با سی تن از همراهان خود از راه زمین، از مسیر سند و خراسان و ایران، به وطن بازگشت و پس از سه سال به استانبول رسید. سیدعلی فردی دانشمند بود و دارای تألیفاتی در جغرافیا و ریاضیات و صنعت کشتی‌سازی و دریانوردی است. (۲۲)
پس از مأموریت نافرجام خادم سلیمان پاشا، سلطان علاءالدین، حکمران سوماترا و شبه‌جزیره مالاکا و جزایر این سامان، به دلیل فشار و تهدید اروپاییان در سال ۱۵۶۷ سفیر خود، به نام حسین، را راهی استانبول کرد و از سلطان عثمانی یاری خواست. استمداد سلطان سوماترا و تظلمات مکرر بازرگانان مسلمان از تجاوز اروپاییان، سرانجام سلطان عثمانی را واداشت که ناوگانی دیگر را به اقیانوس هند گسیل دارد. این ناوگان نیز درگیر فتوحات در سواحل یمن شد و مأموریت خود را از یاد برد. از همین زمان، توجه دولت عثمانی به ایجاد یک راه دریایی جدید میان مدیترانه و اقیانوس هند از طریق حفر کانال سوئز معطوف شد. در فرمان مورخ ۱۲ رجب ۹۷۵ق./نوامبر ۱۵۶۸م. سلطان عثمانی به والی مصر، با توجه به سلطه پرتغالی‌ها بر دریاها و سواحل هند و انسداد راه حجاج ضرورت پایان‌دادن به سلطه پرتغال خاطر نشان شده است. برای تحقق این هدف، دستور بررسی مهندسین به منظور حفر کانال سوئز داده شده است. (۲۳) این اقدام تاریخی دنبال نشد تا سرانجام کانال فوق به وسیله اروپاییان حفر شد و دورانی نوین را در ارتباطات دریایی شرق و غرب گشود.

پی‌نوشت‌ها:
۱.David K.Fieldhouse
۲.Americana,vol.7,p.302
۳.Smith,ibid,p.328
۴.سال های آغازین سلطنت شاه اسماعیل صفوی با سال های پایانی سلطنت سلطان محمود بیگده مقارن است. رابطه میان دو دولت مسلمان صفوی و گجرات از دوران سلطنت سلطان مظفر حلیم (خلیل خان) ، پسر سلطان محمود بیگده، آغاز شد. او در رمضان ۹۱۷ق. به سلطنت رسید و یک ماه بعد، در شوال همین سال، سفیر ایران در دربار او حضور یافت. در مرآت احمدی چنین آمده است: “میر ابراهیم خان ایلچی شاه اسماعیل پادشاه خراسان و عراق آمده و به فرموده، سلطان جمعی از امرا استقبال نموده به اعزاز تمام آوردند. میر مذکور پیاله فیروز که در نهایت نفاست بود با صندوقچه مملو از جواهر و دیسی از اقمشه مذهبه و سی رأس اسپ عراقی و ترکی که شاه فرستاده به رسم هدیه گذرانید و سلطان میرمذکور را با همراهیان به خلعت های خسروانه و انعامات پادشاهانه بنواخت.” (علی محمدخان، مرآت احمدی [در تاریخ گجرات]، بمبئی: مطبع فتح الکریم، ۱۳۰۶ق، ج۱، ص۶۷) .
۵.در منابع انگلیسی نام وی به شکل های مختلف به ثبت رسیده است: Bigarha, Begara و Begada. مرآت احمدی این نام را به صورت “بیگده” ثبت کرده و در توضیح آن دو روایت به دست می دهد. نخست اینکه سلطان محمود به دلیل تنومندی به “بیگده” شهرت داشت. (هندوها، که گاو را مقدس می شمرند، گاو تنومند و با ابهت را “بیگده”می نامند) . دوم اینکه، “بی” در زبان گجراتی به معنای عدد دو است و “گده” یا “گره” به معنای قلعه. از آنجا که دو قلعه بزرگ چانپانیر (Champaner) در شمال شرقی بارودا و جونه گده یا جونگره (Junagarhagarh) در منطقه کاتیاوار مراکز اصلی حکومت سلطان محمود بود، وی به “بیگده” شهرت یافت یعنی “صاحب دوقلعه” (علی محمدخان، همان مأخذ، ج۱، ص ۵۸).
۶.سلطان محمود بیگده به دلیل مطالب استهزاآمیز مندرج در سفرنامه های دیوارتمای ایتالیایی Ludovico di Varthema) درباره جثه درشت و پرخوری اش در بنادر اروپا موضوع طنز بود. Smith,ibid,p.277 در واقع، وی فردی بسیار تنومند و طبعاً پرخوراک بود. صاحب مرآت احمدی می نویسد: “بارها می گفت که اگر خدا محمود را دولت پادشاهی نمی داد شکم او را که پر می کرد.” (علی محمدخان، همان مأخذ، ج۱، ص ۵۹) .
۷.علی محمدخان، همان مأخذ، ج۱، صص ۵۸، ۶۰.
۸.پس از سقوط بغداد به دست هلاکوخان در صفر سال ۶۵۶ق./ ۱۲۵۸م. دولت ممالیک مصر به بقایای خاندان خلفای عباسی پناه داد و آنان مرکز خلافت خویش را در قاهره مستقر کردند. خلافت عباسی در قاهره در سال ۹۵۰ق./ ۱۵۴۳م. پایان یافت و از آن پس سلاطین عثمانی مدعی عنوان خلافت شدند.
۹.استانفورد شاو، تاریخ امپراتوری عثمانی و ترکیه جدید، ترجمه محمود رمضان زاده، مشهد: معاونت فرهنگی آستان قدس، ۱۳۷۰، ج۱، صص ۱۵۴، ۱۵۵، ۱۸۲.
۱۰.Don Lourenco
۱۱.Smith,ibid,pp.275-276,328
۱۲.شاو، همان مأخذ، ص ۱۵۵.
۱۳.ibid,p.329
۱۴.Nuno da Cunha
۱۵.علی محمدخان، همان مأخذ، ج۱، ص ۸۱.
۱۶.فرد فوق مانوئل دسوزا (Manuel de Souza) نام داشت و حکمران پرتغالی دیو بندر بود.Smith,ibid,p.278).
۱۷.شیخ ابوالفضل مبارک، اکبرنامه، به کوشش غلامرضا طباطبایی مجد، تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۷۲، ج۱، ص۲۲۴.
۱۸.سلطان محمود ثانی در سال های ۱۵۷۳-۱۵۵۳ بر گجرات حکومت کرد و با زهر به قتل رسید. در زمان مرگ ۲۸ سال داشت (علی محمدخان، همان مأخذ، ج۱، ص ۹۲) .
۱۹.هامر پورگشتال، تاریخ امپراتوری عثمانی، ترجمه میرزا زکی علی آبادی، تهران: زرین، ۱۳۶۷، ج۲، صص ۱۱۲۳-۱۱۲۴؛ شاو، همان مأخذ، ج۱، صص ۱۸۲-۱۸۳.
۲۰.علی محمدخان، همان مأخذ، ج۲، ص ۱۴۸.
۲۱.پورگشتال، همان مأخذ، ص ۱۳۹۲.
۲۲.همان مأخذ، ص ۱۲۹۰.
۲۳.اسماعیل حقی اوزون چارشلی، تاریخ عثمانی، ترجمه دکتر وهاب لی، تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۷۲، ج۳، صص ۴۲-۴۳.

منبع: عبدالله شهبازی ؛ زرسالاران یهودی و پارسی استعمار بریتانیا و ایران، ج ۱، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، چاپ دوم ۱۳۹۰.

تنها با یک کلیک به کانال تلگرام اندیشکده مطالعات یهود بپیوندیم:

تلگرام اندیشکده مطالعات یهود

همچنین ببینید

تاریخچه یهود در ایالات متحده

حکایت یهود در ایالات متحده با کریستف کلمب آغاز می‌شود. سوم اوت ۱۴۹۲ کلمب با کشتی به مقصد مغرب حرکت کرد در حالی‌که گروهی از یهودیان را همراه داشت.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

یک × 5 =