نقد کابالیسم (قسمت دوم)
اندیشهی حلول خداوند در تاریخ، طبیعت و انسان، از جمله انحرافات بزرگی است که کابالا با تفسیر کتب باهیر و زوهر [۱] با آن روبرو شد. حلول در لغت به معنای فرود آمدن و نازل شدن در محلی است. [۲] این اندیشه در اکثر متون کلامی و فلسفیِ ادیان توحیدی مردود بوده و ساحت خداوند، منزه از حلول، مکان و محل دانسته شده است؛ چرا که حلول کننده نیازمند به چیزی است برای حلول، و خداوند از همهی جهان و جهانیان بینیاز است. از طرفی باید میان حلول کننده و محل حلول، گونهای سنخیت و همسرشتی وجود داشته باشد و کاملاً پیداست که ربّ الارباب را با تراب هیچ سنخیتی نیست. [۳] اندیشهی حلولی با آنچه در عرفان، وحدت و یگانگی خداوند خوانده میشود، بسیار متفاوت است و میتوان آن را به جرأت در تضاد با اصل توحید برشمرد. اندیشههای حلولی در پی ناتوانی در درک و دریافت وحدت حقیقی حاصل میشود و همین امر پیروان قباله را در مسیر شطحیات شرک آلود رهنمون گشت.
بر اساس عقاید حلولی، خدا و هستی (انسان و طبیعت) از یک گوهر و سرشت مشترک برخوردارند؛ لذا این مفاهیم چنان به هم پیوستهاند؛ که هیچ شکاف و انقطاعی در آن راه ندارد. یگانگی و وحدت بین خدا و هستی موجب شده است که با وجود همهی گوناگونیها، هر پدیدهای را بتوان به مبدأ یگانهی نهفته در عالم بازگرداند. این مبدأ خاستگاهِ وحدت و پیوستگی هستی و سرچشمه ی زندگی و پویایی آن است، که میتوان با کمک گرفتن از آن، همه چیز را تفسیر کرد. [۴]
حلول گرایی میتواند به صورت خاص یا عام متصور شود. در حلول خاص، خدا در یک فرد مشخص حلول میکند؛ همانند مسیحیانی که باور دارند لاهوت (خداوند) در ناسوت (جسم عیسی) حلول کرده است، لیکن در حلول عام، باور بر این است که خداوند با ذات خودش در همهی اجزای عالم، حلول نموده است، به گونهای که هیچ قلمرویی خالی از وجود او نیست. [۵] همانند اسپینوزا یهودی که تمام طبیعت را خدا میدانست و استعمال واژهی خدا یا طبیعت را به جای هم، یکسان میپنداشت.
واقعیت این است که ایجاد وفاق میان این نظریه و تعالیم موحدانهی یهودی برای حلولگرایان چندان آسان نبوده است. پیامد نظریهی حلول این است که اگر فقط یک وجود واحد است و رابطهای به عنوان عبد و معبود در میان نیست، آیا میتوان برای کسی که وجود ندارد دربارهی تکالیف و حقوق شرعی بحث کرد؟ در حالی که این طرز تفکر، اندیشهی اباحه گران است.
بدون شک اندیشهی حلولی در میان متصوفه یهودی نسبت به متصوفه سایر ادیان رشد و نمود بیشتری یافت. [۶] چرا که تصوف یهودی با گنوسیزم، میترائیسم [۷]، هلنیسم و اساطیر مصری پیوندی عمیق داشته است. در حلول گرایی یهودی، خدا به چند صورت در میان قومش حلول نموده است. حلول خدا به صورت شخینا در میان قوم برگزیده اش، حلول خدا در تلمود و تورات، حلول خدا در سرزمینش، حلول خدا در معبد سلیمان و حلول خدا در برخی از پیروان قباله. [۸]
حلولگرایی در نقطهای با کابالیسم پیوند میخورد، که پیروان این آیین، حلولِ خداوند را به جای تجلی او در جهان، تفسیر مینمایند و تاریخ را بیش از ستایش خداوند، کانون توجه قرار میدهند. این آموزه که از عهد عتیق تا شریعتِ شفاهی را فرا گرفته است، در اندیشههایی مانند قوم برگزیده، امت، روح و سرزمین مقدس به ظهور میرسد. بر این اساس طبیعت، انسان و تاریخ با خداوند متحد هستند و به همین دلیل وجود، در یک سطح خلاصه میشود و از یک قانون پیروی میکند. حاصل این تفکر برای پیروان کابالا، عطش برای حاکمیت بر جهان و برتری قومی و نژادی است. بر اساس همین اندیشهی حلولی، در پایان جهان، خداوند با قوم برگزیدهاش (یهود) که به تعبیر کتاب زوهر همان شخینا تلقی میشود به اتحاد میرسد.
با توجه به آنچه بیان شد؛ صوفی حلولگرا تنها به خود توجه دارد و در چهارچوب زمان و مکانِ انسانی گام برنمیدارد. اگر خداوند و مخلوقات یکی باشند و خداوند در ماده حلول کند؛ انسان نیز قادر خواهد بود بر خداوند، طبیعت و جهان حاکمیت نماید. به بیان دیگر معتقدان به حلولِ خداوند در ماده و تاریخ، با ستیزهجویی سخن گفته و دربارهی واقعیت جهان به طور قهرآمیز و آمرانه حکم صادر میکنند. [۹]
اعتقاد به حلولِ خداوند در هستی مسلماً با اصل توحید در تضاد است. توحید، ایمان به خدای یگانه، قادر، عادل، قائم به ذات، واجب الوجود، منزه از طبیعت، تاریخ و انسان است. این خدا از آنجا که از هستی جداست قلمروی انسانی و قلمروی طبیعی میآفریند و همین سبب میشود که انسان از دیگر آفریدهها مستقل و متمایز گردد، حق انتخاب داشته باشد و بتواند از جهان مادی و خود طبیعیاش فراتر رود. اما حلول گرایی، ایمان به خدایی نهفته در طبیعت، انسان و تاریخ است. او مرکز هستی است و با حلول خود در جزء جزء هستی، هرگونه قلمرویی را از میان برمیدارد. لذا توحید منافی حلول گرایی است. [۱۰]
در حقیقت اندیشهی حلول گرایی درک مستقیم و بدون واسطهی خداوند است. در این نظام عقل و وحی که عامل ارتباط میان آفریدگار و آفریننده است، نفی میشود و مشکل ارتباط میان کل و جزء از راه تجسم حل میگردد. در چنین اندیشهای تعالی و تقدس آفریدگار آنقدر کمرنگ میگردد تا در یکی یا برخی یا همهی آفریدگانش حلول نماید. بدین ترتیب با هستی یکی میشود و انسان میتواند به طور مستقیم و حتی از طریق حواس پنجگانه او رادرک کند. [۱۱]
بنا بر حلولگرایی یهودی، خداوند در انسان و سپس در برخی پدیدههای طبیعت و پس از آن در همه چیز حلول کرده و نهان میشود، جهان و همه موجودات با خدا به یگانگی میرسند. بدین معنا خدا با سایر مخلوقات به وحدت رسیده و هیچ وجودی خارج از مخلوقات برایش متصور نیست.
ادامه دارد…
نویسنده: فاطمه مهدیه
پینوشتها:
[۱]- این دو کتاب جزو اولین و مهمترین کتب کابالا است.
[۲]- طالقانی، سیدعلی، « حلول – اتحاد »، ، دانشنامه جهان اسلام، ج۱۴، ص۳۵.
[۳]- روحانی، محمد حسین، « حلولیه »، دائرة المعارف تشیع، ج۶، ص۵۰۵.
[۴]- المسیری، عبدالوهاب، دائرة المعارف یهود، یهودیت و صهیونیسم، ص۱۴۲.
[۵] – هراس، محمد خلیل، شرح و تعلیق قصیدۀ النونیه، ج۱، ص۶۰ .
[۶] – بحث حلول گرایی در میان متصوفه ی ادیان دیگر نیز رواج داشته است البته این اندیشه در اسلام علاوه بر اینکه مورد نقد فقها، محدثان و متکلمان اسلامی بوده است صوفیان نیز به نقد آن پرداخته اند که از آن میان می توان به نقد غزالی در باب حلول گرایی اشاره کرد. (ر.ک: المقصد الاسنی فی شرح اسماء الله الحسنی، غزالی، صص ۲۰- ۲۵- ۱۴۸) .
[۷] – میترائیسم یا مهر پرستی، مقارن با استقرار آیین زردشت در اواخر دوره ی هخامنشیان، حوالی ۳۰۰ ق.م، در ایران رونق گرفت و از آنجا به آسیای صغیر و اروپا گسترش یافت. (ر.ک: توفیقی،حسین، آشنایی با ادیان بزرگ، صص ۶۳-۶۴) .
[۸] – ر.ک: المسیری، عبدالوهاب، همان، بخش قبالا.
[۹] – ابراهیمی دینانی، غلامحسین، همان، ص۱۶۵ .
[۱۰]- المسیری، عبدالوهاب، همان، ص۱۴۴ .
مجموعه مقالات نقد کابالیسم
۱. کابالا ؛ ساحت معنویتی نوین ۲. حلول گرایی ویژگی اصلی عرفان یهود
۳. در نگاه کابالا منشأ شر خداست! ۴. یهودیت و برتری طلبی قومی و نژادی
۵. جادوگری و عددگرایی در عرفان یهود ۶. تناسخ جایگزین معاد در کابالا
ذاتا خدا در مکتب یهود شیطان است و دستورات را از این سفیه میگیرد.
با در نظر گرفتن این حقیقت هم گمراهی کابالا و هم آموزه های آنها پرونده ای مختومه است