متن کامل کتاب «کابالا و پایان تاریخش» ؛ قسمت هفتم / کابالیسم
گفته شد ابلیس (و نسل، اولاد و ذریهی او) با انسان دو نوع تماس دارد:
۱- تماس بدون رؤیت
یعنی بدون آنکه دیده شود در قلبهای افراد به طور تک تک وسوسه میکند.
اکثریت مردم ابلیس را فقط چنین موجود، و کار او را نیز فقط در همین «وسوسهی بدون رؤیت» منحصر میدانند.
۲- تماس حضوری و به طور مجسّم و گفتمان طرفینی
قرآن در آیات متعدد، احادیث نیز به طور فراوان، از این تماس و تخاطب ابلیس با برخی انسانها سخن گفتهاند. اخیراً نیز پخش فیلمهای مختلف از محفلها و کلوپهای کابالیستها در حضور ابلیس پخش شده، و گزارشهای افراد متشخص از چنین محافل، پرده از راز بزرگ کابالیسم برداشته و روشن شده است که ابلیس رسماً و حضوراً و بهطور تخاطب و گفتگوی حضوری جریان چندین قرنی بل چندین هزارهای کابالیسم را رهبری و مدیریت کرده است.
و نیز در مبحث «اریستوکراسی و دموکراسی» خواهد آمد که این خود کابالیسم بود که خودش را افشاء کرد. زیرا زمانی کابالیسم به جایی رسید که غیر از دموکراسی راهی نداشت، و دموکراسی از لیبرالیسم تفکیکناپذیر است. و لیبرالیسم هیچ چیزی را نمیگذارد پنهان و مخفی بماند و این ویژگی لاینفک لیبرالیسم است.
کابالیسم از همان آغاز بالقوه و ماهیتاً آبستن لیبرالیسم بود. همانطور که از قرآن شنیدیم که جریان باطل مدت زمان معین و «اجل» دارد و فرارسیدن اجلش، جبری است؛ شبیه اجل فردی افراد انسان نیست. شبیه اجل میوهی زردآلو است وقتی که رسیده شد جبراً باید از روی شاخه سقوط کند.
جنین کابالیسم در شکمش به حدی بزرگ شد، که هنگام زایمان، مادر را ترکانید و متلاشی کرد. و این است زایمان بزرگ تاریخ که پایان تاریخ کابالیسم و آغاز تاریخ نوین است.
این سخنان تکرار و یادآوری بود از مباحث گذشته.
اکنون سخن این است: ابلیس که در تماسهای نوع اولش با هرکس و هرفردی از افراد انسان، تماس برقرار میکند، آیا در تماسهایش از نوع دوم (مشافهه و مکالمهی حضوری و به طور مجسّم و مشهود) نیز با همگان تماس میگیرد؟ پاسخ منفی است. زیرا او در این نوع تماس به هرکس از جامعهی کابالیسم افتخار مذاکره و گفتوگو نمیدهد. تنها با سران «قدرت» و سران «کهانت»، چنین رابطهای دارد. و در خارج از جامعهی پیروان خودش نیز تنها با پیامبران الهی حضوری و به طور مجسّم، رابطه دارد. بنابراین، تماس حضوری و مشهود و مجسّم ابلیس فقط با سه گروه زیر است:
۱- سران قدرت کابالی
با اینان هم پیش از آنکه قدرت را به دست گیرند، جلسه حضوری تشکیل میدهد، و هم پس از آنکه به قدرت رسیده باشند. اما باید دانست با اینان نیز با تبعیض برخورد میکند تنها با اشخاص مهم و مؤثرشان تماس میگیرد. گرچه اشخاص غیرمهم را نیز با تماسهای نوع اول، رها نکرده است. هم قرآن و حدیث به این نوع تماسهای او، نصّ کردهاند و هم اسرار فاش شدهی امروزی آنرا به روشنی تأیید بل تأکید میکنند.
۲- کاهنان
کاهنان که در میان همهی امتهای پیامبران خودشان را تحت عنوان تصوف جا زدهاند، گروهها و طبقات مختلف هستند (و در مبحث «آیا کابالا تصوف یهودی است؟» تا حدودی به شرح رفت). ابلیس و شیاطین با همهی اینان تماس ندارند با افراد هالو و غیرمؤثر اینان نیز کاری ندارند گرچه با تماسهای نوع اول، آنان را نیز رها نمیکنند بل وادارشان میکنند که در شأن و شوکت و باصطلاح شرح مقامات کاهنان برتر و مؤثر، به سرایش بپردازند.
افرادی مثل نوستراداموس این همه پیشگوییها را (که همه غربیان به آنها ارزش وافر دادهاند) از کجا آوردهاند؟ یا باید از طریق وحی باشد یا از طریق ابلیس. در مقالهی «معجزه، کهانت و کرامت» هفت نوع کهانت، از کتاب «دروس» تألیف شهید اول، این دانشمند بزرگ شیعی آوردهام که تماس با شیطان و جن، عمدهترین آنهاست که متأسفانه امروز مقامات و درجات عالیه و عرفان نامیده میشود.
۳- تماس ابلیس به طور حضوری و مشهود با پیامبران
نمونهی اینرا در مبحث «نوح و مبارزه با کابالیسم» و در مبحث ابراهیم، و مباحث دیگر خواهیم دید.
تماس ابلیس با دانشمندان جهت تقویت جریان تاریخی خود
در مباحث پیش اشاره شد که حتی گاهی ابلیس نه تنها یک یا دو نفر دانشمند را با خود همراه کرده، بلکه گاهی کل جریان علمی و اندیشهای را نیز در جهت و بستر مورد نظر خود به راه انداخته است مانند انکار وجود «آدم»، «هابیل» و «قابیل» و خرافه دانستن اینها و به راه انداختن جنگ فکری ترانسفورمیسم و فیکسیسم، که خود زمانی از فیکسیسم استفاده کرده و زمانی از ترانسفورمیسم، که هیچکدام حقیقت و واقعیت (درباره آدم و انسان، نه دربارهی گیاه و حیوان) ندارند. و تنها چیزی که نگذاشته است در عرصه علم و اندیشه مطرح شود، آفرینش آدم از دیدگاه مکتب قرآن (و نبوتها) و اهل بیت (ع) است.
و نمونهی دیگر تسخیر دانش و دانشمند توسط ابلیس القاء دیگر است که بس عجیب است: زمانی روشنفکران را وادار کرد که اصل وجود خود ابلیس، جن، شیطان را انکار کنند و اینها را خرافه بدانند، و چه غوغائی که به راه نینداخت!؟ و نیز: این همه «ایسم»ها را با عنوان زیبای «مکتب» به راه انداخت؛ بشر را روزی عاشق کانت و دکارت و هگل و روزی عاشق مارکس و ماکس وبر کرد.
اما ما نمیدانیم ابلیس با دانشمندان نیز تماس مستقیم و مشهود و به طور گفتمان حضوری، داشته یا نه، دو نمونه در قرآن داریم:
نمونهی اول:
بلعم باعور؛ دانشمندی که فریب ابلیس را خورد:
آیات۱۷۵و۱۷۶ سورهی اعراف: «وَ اتْلُ عَلَیهِمْ نَبَأَ الَّذی آتَیناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوینَ * وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لکنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواه : و بازگو کن بر آنان ماجرای آنکس را که آیههای خود را به او داده بودیم، و او خود را از آن آیات (دانش) منسلخ کرد. پس شیطان پی او را گرفت (او را تملک کرد) و بدینسان از گمراهان شد * و اگر میخواستیم او را در آن مقامات علمی بالا میبردیم، لیکن به زمین چسبید و از هوای نفسش پیروی کرد.»
نکات:
۱- دانستن یک فرمول از هر علمی و فهمیدن هر قانون از قوانین خلقت، یک آیه است، علوم خواه تجربی و خواه انسانی، هر اصل و هر فرعشان یک آیه است. دانشمند آیات الهی را مالک میشود.
2- انسلخ: پوست انداخت؛ آن علوم در جان آن دانشمند رسوخ نکرده بود، برایش مانند پوست بود، آن پوست را انداخت. شبیه پوستاندازی مار. وقتی دانش در جان انسان رسوخ کند، الهی و دائمی و ماندگار میشود.
در ادامه میگوید: «ساءَ مَثَلاً الْقَوْمُ الَّذینَ کذَّبُوا بِآیاتِنا وَ أَنْفُسَهُمْ کانُوا یظْلِمُونَ : چه بد است مَثَل گروهی که (با) آیات ما (آشنا میشوند اما) آنها را تکذیب میکنند. و به خودشان ستم کردند.» یعنی فرمولها و قوانین را میشناسد اما سازنده و نظامدهندهی آنها را نمیشناسد!!
در احادیث تعیین شده که نام این دانشمند بلعم باعور یا بلعم بن باعور بوده است. البته کابالیستها داستان او را نیز فرو نگذاشته و با افسانه آمیختهاند.
نمونهی دوم:
آیات۱۶و۱۷ سوره حشر: «کمَثَلِ الشَّیطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اکفُرْ فَلَمَّا کفَرَ قالَ إِنِّی بَریءٌ مِنْک إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمینَ : مانند مَثَل شیطان وقتی که به انسان (می)گفت: کافر شو. آنگاه که کافر شد، گفت: من از تو بیزارم زیرا که از خدا که پرورنده عالمیان است میترسم. فَکانَ عاقِبَتَهُما أَنَّهُما فِی النَّارِ خالِدَینِ فِیها وَ ذلِک جَزاءُ الظَّالِمِینَ : سرانجامِ هردو (آن شخص و ابلیس) دوزخ شد جاودانه در آن خواهند بود. و این است کیفر ستمگران.»
در حدیث آمده است که این انسان نیز باصطلاح یک فرد فرهیختهای بوده است که ابلیس بهطور حضوری آمده و با او گفتگو کرده است. این حضوری بودن از جملهی «إِذْ قالَ لِلْإِنْسان» نیز برمیآید لیکن باصطلاح علم اصول فقه «ظهور» است نه «نصّ».
نوع سوم از تماسهای ابلیس
در میان اقوام و ملل دربارهی هاتف غیبی سخنان زیادی گفته شده، درست است که بیشتر آنها دروغ و یا موهومات ساختهی افراد و یا افسانه است. لیکن چنین نیست که این همه نقلها که در فرهنگ همهی ملل تاریخ بوده همگی دروغ باشد؛ بیتردید چیزکی بوده که از آن، چیزها ساخته شده. به شرح زیر:
در این موضوع نیز باید تاریخ کابالیسم را به دو دورهی مشخص تقسیم کرد: یک: دوران پیش از (باصطلاح) روشنفکری. دو: دوران روشنفکری. در دورهی اول هاتف غیبی بوده است و کسانی را مخاطب قرار میداده است. اما در دورهی دوم که برنامه ابلیس بر انکار غیب حتی انکار وجود خودش، انکار وجود جن، مبتنی بود، بدیهی است که باید خودش نیز برنامهی هتف و هاتفی خود را تعطیل کند. و تماس خود با بشر را به دو نوع مذکور در بالا منحصر کند، حضور مشافههای و صوتی او فقط در محافل محرمانهی کابالا و در کلوپهای سران کابالیسم باشد.
با فاش شدن راز چندین قرنی کابالیسم میبینیم که سران این جریان در همین دورهی روشنفکری نیز اعتقاد کامل به غیب و غیبیات از آن جمله وجود ابلیس و شیطان و جن، داشتهاند، تنها محافل علمی و دانشمندان را فریب داده بودند. و معلوم گشت که این دو دوره هرکدام باصطلاح برنامهی استراتژیک خود را داشته است.
گفته شده قرن۱۷ میلادی قرن تنویر افکار است، اگر این گفته را بپذیریم باید پایان هتف و هاتفی نیز همان قرن باشد و استراتژی دوره دوم برنامهی همین چند صد سال اخیر باشد. و با بررسی فرهنگ مردمان دنیا از شرق آسیا تا غرب اروپا، حتی فرهنگ بومیان آمریکا، میبینیم که پایان دورهی اول و آغاز دورهی دوم در همان حوالی از تاریخ است.
هتف و هاتفی که مخاطب فقط صدای ابلیس را بشنود و پیکر او را نبیند، بیشتر دربارهی بخش کهانت و تصوف جریان کابالا بوده است. چرا فقط صوت و صدا؟ چرا گاهی با برخیها به طور حضوری به گفتگو میپردازد، و با برخی دیگر تنها به پیام صوتی اکتفا کرده است؟ پاسخ این پرسش با اندکی تأمل در چگونگی شخصیت افرادی که هاتف غیبی آنان را ندا داده است، روشن میشود.
کاهنان نیز دو گروه هستند: گروه اول کسانی هستند که رسماً و دقیقاً میدانند که در راه ابلیس هستند و راه حق را ترک کردهاند، اینان در جلسات حضوری ابلیس حضور پیدا میکردند و میکنند. گروه دوم کاهنانی هستند که در میان امتها و پیروان انبیاء هستند و خود را نه تنها متدین بل عارف میدانند. ابلیس نمیتواند با اینان به طور حضوری به گفتگو بپردازد. زیرا در آن صورت جناب کاهن یا باید خود را پیامبر و ابلیس را فرشتهی وحی بداند و یا طرف را بشناسد که ابلیس است.
اما در تماس صوتی، جناب کاهن ندا را از جانب حق تصور خواهد کرد و خیال میکند در اثر عبادتها و ریاضتها وتخیلاتی که نامش را تصوف یا عرفان نهاده، به مقامی رسیده است که از جانب غیب هدایت میشود. و به قول خودشان مثلاً یک جنّ مؤمن برایشان پیام داده است.
نه فقط شیخ عطار برای هر کاهنی ندای غیبی شمرده است، [۱] بلکه همین امروز حضرت عارف ما در کتابش رسماً مدعی هدایت از غیب است آنهم با شنیدن صدای هاتف. یا آنکه میگوید به کره مریخ رفتم و حتی بوی آنرا نیز استشمام کردم، و در هر چاپی مطالب چاپ گذشته را اصلاح میکند، معلوم نیست حضرت ایشان چگونه عارف است که این همه غلط داشته و اصلاح میکند!؟ عرفان علم نیست که همیشه امکان اشتباه در آن باشد، عرفان یعنی دریافت حقیقت. و این چگونه حق و حقیقت است که هر روز چاپ مجدد میشود تا کهانتها اصلاح گردد!؟
دوران جدید
اگر بایزید بسطامی همیشه از ندای غیبی بهرهمند بوده (و همچنین آنهمه صوفیان پرشمار که نیازی نیست نام همهشان برده شود) و اگر شیخ عطار ندای غیبی را دربارهی آنهمه صوفیان، شرح داده، همگی اینان در دوران پیش از دورهی روشنفکری و مثلاً در عصر پیش از قرن ۱۷ میلادی، میزیستهاند.
امروزیها که از غیب خبر میدهند، وسیلهی ارتباطشان چگونه است؟
این دوره را باید دوره سوم نامید. با به بنبست رسیدن کابالیسم ظاهراً اوضاع ابلیس هم به شدت به هم ریخته است و چون دیگر نمیتواند برنامهی منظم و کامل بدهد، شیاطین کوچک و جنهای پیرو خود را آزاد گذاشته که با هرکاری که میتوانند برای طولانی شدن دورهی گذر (دورهی عبور از تاریخ کابالی به تاریخ نوین الهی) فعالیت کنند.
دوست روحانی که در صداقت این گفتارش تردیدی نیست، میگوید: یک برادر و یک خواهر از شیراز با دعوت من به قم آمدند، هردو را سوار خودرو کردم و در یکی از جادههای خارج قم میرفتیم، شب بود. آقا گفت: مواظب باش اینجا یک پل هست که سوراخ شده. خواهر نیز در جای دیگر سخنی شبیه آنرا گفت. گفتم: شما که به قول خودتان اولین بار است به قم آمدهاید و این جاده را حتی خیلی از مردم قم نیز ندیدهاند، چگونه به جزئیات آن آشنا هستید؟ گفتند: درست است ما قبلاً نه به قم آمدیم و نه این جاده را بهطور معمولی پیمودهایم، این جاده به موقعش به ما شناسانیده شده است.
این همه که میشنوید فلانی از غیب خبر داد، فلانی طیالارض کرد و یا… همگی دروغ نیستند، برخی از آنها واقعاً راست و درست است، اما کهانت است که عرفان نامیده میشود، اینگونه کارها یا از معصوم صادر میشود که دارای روحالقدس است و یا از کاهن که کاهن کافر است و کهانت، حرام مسلّم و گناه کبیره است. و مراجعهکننده به کاهن، مسلمان نیست. این موضوع را در مقالهی «معجزه، کرامت و کهانت» شرح دادهام و در اینجا تکرار نمیکنم.
کاهنان همگی کابالیست هستند، برخی بهطور دانسته و برخی به طور ندانسته که گفته شد ندای غیبی و هتف هاتف برای این گروه است که نمیدانند کابالیست هستند.
اکنون نمونهای از ندای غیبی برای افراد مذکور:
حسن بصری که اولین خشت تصوف را در میان مسلمانان بنا نهاد، در زمان حضرت علی (ع) خیلی جوان بود و به شدت به زهد و عبادت میپرداخت. پس از ماجرای جمل که امام علی (ع) در بصره بود، حسن را دید که وضو میگیرد (اما نه مطابق آیهی سورهی مائده که آخرین سوره است در نزول، بل وضوی منسوخ را انجام میدهد [۲]) فرمود: حسن وضو را اسباغ کن (درست به جا بیاور). گفت: همین دیروز شخصیتهایی را در میدان جنگ کشتی که کارشان اسباغ وضو و عبادت بود. امام گفت: اگر آنان را بر حق میدانستی چرا به یاریشان بر نخاستی؟ حسن گفت: شمشیر و اسلحه برداشتم و به سویشان رفتم، وقتی که به «خریبه» [۳] رسیدم هاتفی صدا زد حسن به کجا میروی؟ قاتل و مقتول هردو در دوزخاند! برگشتم. روز دیگر باز مسلح شده و میرفتم که باز در همانجا همان ندا تکرار شد برگشتم. امام (ع) گفت: آن ندا راست گفته است قاتل و مقتول از لشکر جمل هردو در دوزخ هستند و گوینده برادر تو شیطان بود.
نکات:
۱- این مکالمه را در بحارالانوار، ج۴۲، ص۱۴۱، و در احتجاج باب احتجاجات امیرالمومنین، و در منابع دیگر میتوانید، مشاهده کنید.
2- حسن بصری چگونه عارف است که هرگز ولایت علی (ع) را نشناخت بل به قول شیخ عطار خودش را ولیالله میدانسته که عطار او را در ردیف اول اولیاء در «تذکرة الاولیاء» آورده است.
3- امام (ع) سخن حسن بصری را دربارهی آمدن ندای غیبی تأیید میکند و نداکننده را شیطان میداند.
4- حسن بصری در اصل یک مسیحیزاده بود، ابلیس او را از رفتن به جنگ بازداشت تا کشته نشود. زیرا به وجود او نیازمند بود. بهوسیلهی او تصوف را در میان مسلمانان بنا نهاد. او حدود ۱۱۰ سال عمر کرد و هنگام مرگش تصوف کاملاً جان گرفته بود.
برخیها حسن بصری را یک فرد دوستدار علی (ع) میدانند و دربارهی موضوع بالا تردید میکنند. آنچه اینان را به این فکر انداخته دو چیز است:
الف: اینان میبینند که حسن بصری بر علیه معاویه سخنانی گفته است. و توجه نمیکنند (بل توان تحلیل تاریخ را ندارند) که آن سخنان را وقتی گفته است که در دمشق پس از مرگ یزید، میان آل سفیان و آل حکم، درگیری شدید برای تصاحب خلافت بود و حسن بصری میدید که مروان و آل حکم پیروز میشوند، شروع کرد بر علیه معاویه و به نفع آل حکم سخن گفتن، که مورخین گفتهاند: «لولا الحسن لمات خلافة آل مروان فی المهد».
ب: اینان مشاهده میکنند که در برخی از مسائل فقهی که از او پرسیده شده، با تکیه بر نظر حضرت علی (ع) فتوی داده است. و توجه ندارند که هر مدعی فقاهت در میان امت، در برخی مسائل فقهی به علی (ع) استناد میکرد. زیرا بر همگان مسلّم بود که علی (ع) اعلم امت است و اساساً در تمسک به نظر علی (ع) نوعی افتخار برای هرکس بود حتی برای دشمنان او.
حسن بصری علاوه بر علی (ع) در برابر امام حسن (ع)، امام حسین (ع) و امام سجاد (ع) نیز کاملاً دکان باز کرده و مزاحم جدی بود.
ادامه دارد…
نویسنده: آیتالله مرتضی رضوی
پینوشتها:
[۱] تذکرة الاولیاء
[۲] رجوع کنید: «سیر تحول وضو در میان امت».
[۳] جائی است در نزدیک بصره
یطان
اندیشکده مطالعات یهود در پیامرسانها: