متن کامل کتاب «کابالا و پایان تاریخش» ؛ قسمت بیستودوم ( احیای کعبه )
ارسال رسل
در مبحث پیش به شرح رفت که ابراهیم (ع) لوط را به شهر سدوم که در نزدیکی محل سکونتش بود فرستاد. اما او دو پیامبر دیگر به دو تمدن جدید نیز فرستاده است: پیامبری به هند و پیامبری به ایران.
هند
اگر از احتمال اغراقی ویل دورانت و روشهای افراطآمیز برخی باستان شناسان [۱] صرفنظر شود، پیدایش اولین دهکدهها در هند، حداکثر، حوالی ۲۹۰۰ سال پیش از میلاد، [۲] یعنی۹۰۰ سال پیش از ابراهیم، بوده است. و پدیدهای که بتوان به آن «جامعه» گفت در هند خیلی دیرتر از جامعههای سرزمین سامی (بکه، قوم نوح، سومر، آکد، مصر و حتی سواحل مدیترانه مانند لبنان و فلسطین) پیدایش یافته است.
اگر فریب ترانسفورمیستها را نخوریم باید گفت: پیدایش تمدنها مطابق انتشار نسل آدم در سرزمینها بوده است؛ اولین تمدن در نزدیکترین سرزمین به بکه و با همین نسبت تا رسیده به مصر، ایران و هند. مورخین ترانسفورمیست با اینکه کوشیده اند «وحدت زبان» را که کاملاً متکی بر ادلّهی زبان شناختی است نادیده بگیرند و منشأ انسان را در نقاط متعدد جغرافی و از ریشههای متعدد، قلمداد کنند، اما در مواردی نتوانستند ابعاد مختلف مسئله را پوشش دهند. از بیان ویل دورانت برمیآید (به طوری که در پینویس صفحه۴۵۹ جلد اول نیز به آن تصریح شده) که «دراویدیها» از اولین مردمان هند و از اولین بنیانگذاران تمدن هند بودهاند، که از مسیر ایران به آن سرزمین رفتهاند.
ویل دورانت خود در فصل سومر (ج۱ ص۱۶۳) اعتراف میکند که کشت دانه بار و اهلی کردن حیوانات ابتدا در کهنترین روزگار در جائی که امروز عربستان مینامیم، پیدا شده و از آنجا به سرزمین بینالنهرین (سومر و بابل و آشور) و مصر انتقال یافته است.
اینگونه گفتارها که به طور پراکنده در متون تاریخی تدوین شده توسط قلمبدستان کابالیسم زیاد است به اصطلاح گاهگاهی از دستشان در رفته است، نشان میدهد که خانواده مرکزی و نیز اولین دهکده در جایگاه امروزی مکه بوده که به قول قرآن نام آن دهکده بکّه بوده است. اهمیت کشاورزی و «بار» و دامداری، روشن است که پایه اصلی تمدن میباشد.
مراد دورانت از بار چیست به جای خود. خواه بار به معنی محصول و میوه باشد و خواه به معنی محموله، در کنار کشاورزی و اهلی کردن حیوانات، هر سه پایههای اصلی مدنیّت هستند. از اینجا معلوم میشود که پراکنش نسل به همراه اصول مدنیت از بکّه که قرآن آن را «أُمُّ الْقُرى» [۳] مینامد بوده است. علیرغم کابالیستها که سیمای روشن تاریخ را مشوّش و جریان آن را گلآلود میکنند.
این موضوع یعنی «انتشار نسل انسان از بکّه و سرزمینی که امروز آن را عربستان مینامیم به اطراف» مسئلهای است که هیچ مورخی نتوانسته آن را پنهان کند و به طور جسته و گریخته به آن اذعان کردهاند. و مراد ما از «انسان» این موجود دو پا است که دارای زبان بوده است. و مسئلهی موجودات دو پا که دیرینشناسی از آنها گزارش میدهد، از قبیل بشر ساپینس، بشر نئاندرتال و غیره امری دیگر است که در اصطلاح مکتب قرآن و اهلبیت (ع) به آنها «نسناس» و نیز «بشر» گفته شده نه انسان، و همگی آنها فاقد زبان بودهاند و منقرض هم شدهاند. گویا دخترانی از یکی از انواع آنان در اختیار پسران آدم قرار گرفتهاند. از تکرار این موضوع که در نوشتههای دیگر آوردهام بگذریم.
دین هندو به عنوان اولین دین شناخته شده در هند باستان، بنابر تقریرات سران آن دین، از جانب ابراهیم به هند رسیده است. مشروح این مسئله و ادلّهی تاریخی و اعتقادی آن را در کتاب «جامعه شناسی کعبه» شرح دادهام. این دین بعدها دچار تصوف کابالیسم شده و به «همه چیز خدائی» [وحدت موجود (توجه شود كه وحدت موجود غیر از وحدت وجود است.)] منتهی شده است که میبینیم. ویل دورانت این کابالیست صاحب قلم جادوئی، در آغاز فصل هند پیش از هر چیز و هر مطلب به طور شتابزده، تابلوئی از این تصوف درست کرده است به صورت زیر:
والاترین حقیقت این است که خدا در همهی موجودات حاضر است. اینها شکلهای گوناگون او هستند. جز این دیگر خدائی نیست که بجوئیش. و… (ویل دورانت، ج۱ ص۴۴۷).
و در صفحه۴۵۳ مشعوفانه میگوید: از تمدن موهنجو دارو، در۲۹۰۰ قبل از میلاد (یا شاید هم کمتر از این تاریخ) گرفته تا زمان گاندی و رامان و تاگور؛ ایمانهائی در آن (هند) بوده و هست که از مراحل بتپرستی خام و ابتدائی تا لطیفترین و معنویترین «همه خدایی» را شامل میشود.
این بزرگ سخنگوی کابالیسم در تاریخ، که به هیچ معنویتی اعتقاد ندارد وقتی که به «همه خدایی» میرسد اینگونه مشعوف میگردد، مسرّت و شادمانی که از مولکولهای جوهر قلمش میریزد، قهقههی ابلیس بر بام جهان را تداعی میکند. تصوف با یدک کشیدن لفظ عرفان از آغاز زیست بشر تا به امروز، همانطور که خودش میگوید از پرستش اشیاء طبیعت (بت) شروع شده و مثلاً تکامل یافته و به همهچیزپرستی رسیده است. شعف و شادی او به مفهوم کلمه «هست» است که میگوید «بوده و هست».
در حوالی۲۶۰۰ پیش از میلاد، بودا برای اصلاح دین هندو قیام میکند. اما پس از او بودیسم بیش از هندوئیسم دچار تصوف (کابالیسم دینی) میگردد. اما همین بودائیان نیز اتصال و انتسابشان به ابراهیم (ع) و نیز کعبه را هنوز هم به عنوان یک اصل اعتقادی (اما فقط در میان فهمیدههایشان) دارند. که باز شرح این موضوع را به آن کتاب حواله میدهم.
جاماسب پیامبری در میان کادوسیان
کادوسیان قومی بودند که پیش از آمدن آریائیها به ایران، در کنار رود ارس میزیستند. امروز اگر به زبان اَوستائی دقت کنید میبینید با این که کتاب دینی آریائیان ایران بوده، با هر سه زبان آریائی (پارتی، پارسی، میدیائی) با فاصلهی زیادی فرق دارد. اصل این زبان کادوسی بوده و پیامبرشان معاصر ابراهیم (ع) و از پیامبران دستیار او بوده است یعنی در حوالی۴۰۰۰ سال پیش و۲۰۰۰ سال پیش از میلاد.
آریائیها در حوالی۳۷۰۰ سال پیش به ایران آمده و زئوس (ذئو) را کنار گذاشته و دین جاماسب یا بگوئیم دین کادوسی را پذیرفتهاند. این بحث مهم و تحقیقی را نیز به کتاب «جامعه شناسی کعبه» واگذاشته و تکرار نمیکنم. با یادآوری این مطلب که: زردشت بنیانگذار دین ایرانی نیست. او نیز مانند بودا در حوالی۲۶۰۰ سال پیش برای اصلاح دین جاماسبی (مجوسی) مأمور شده زیرا آن دین توحیدی دچار میترائیزم و خورشیدپرستی، همجنسگرایی و ازدواج با محارم، شده بود.
جاماسب اصول و فروع آئین خود را بر هزار تکه کوچک از چرم گاو نوشته بود و در میان کادوسیان در ساحل رود ارس که دوازده شهر داشتند به تبلیغ پرداخت. اسامی شهرها عبارت بودند از: فروردین، اردیبهشت تا اسفند. که هیچکدام از این کلمات آریائی نیستند. سپس در زبانهای سهگانه آریائی ایران رایج شدند. همینطور الفاظی از قبیل: آب، روشن، روز و… همگی توسط اَوستا، منتقل و ماندگار شدهاند.
کادوسیان (اصحاب ارس) دعوت جاماسب را نپذیرفته و او را کشتند اما دین او مانند دین عیسی (ع) رواج یافت.
کادوسیان در هر ماه در یکی از شهرهای دوازدهگانهشان، جشن میگرفتند. بزرگترین جشنشان در شهر اسفندار بود که سیزده روز طول میکشید. در هرکدام از شهرها یک درخت بزرگ صنوبر داشتند که جشن را در کنار آن انجام میدادند. در ساعت معین در پیش صنوبر به نیایش میپرداختند. ابلیس میآمد از پیکر درخت با صدای دلچسب به دعای آنان پاسخ میداد.
ابلیس آنان را وادار کرد که جاماسب را بکشند. اما برای اینکه اثری از قبر او باقی نماند و باصطلاح زیارتگاه دوستانش نباشد، برنامهریزی کرد که در وسط دریاچه یا برکهای که از آب چشمه «روشناب» جمع میشد، جاماسب را در آن چاه گذاشته و دفن کنند و کردند. [۴]
آریائیان به آئین جاماسب پیوستند، «ذئو= ذیو= دئو= دیو» که خدای بزرگشان در آسیای میانه بود را رها کرده و از آن پس «دیو» را اهریمن دانستند. اما شاخه دیگر آنان که به یونان رفته بودند تا زمان مسیحیت ذئو را با تلفظ «ذئوس» میپرستیدند.
تصوف و دین جاماسب
تصوف که در هر دین توسط ابلیس پیدا شده، و اصالت را بر پرستش محسوسات میگذارد (گاهی یک شیئ معین از محسوسات مانند خورشید و بتها را در جای خدا قرار داده و گاهی همهی محسوسات را در قالب «همهچیز خدائی» مانند عرفان هندی و امروزی ما) به سراغ دین جاماسب رفت و آنان را به پرستش خورشید گرایش داد. لقب «مهر = میترا» به خورشید داد و آن را به جای خدای جاماسب، در آئین و دین ایرانی جای داد.
در تاریخ میبینیم که اردشیر اول هخامنشی به خورشید سجده میکند و در عصر او میترائیزم ایرانی رواج داشته است. یعنی هنوز در زمان او اصلاحات زردشت از شرق ایران به پارس نرسیده بود.
من گمان میکردم ازدواج با محارم نیز در زمان او پیدایش یافته است. اما در یک جلسه که با موبدیار آتشکدهی شماره۲ یزد «موبدیار افلاطون» داشتم، او میگفت اولین شاهی که ازدواج با محارم را بنا نهاد کمبوجیه [۵] پسر کوروش بوده است.
اصلاحات زردشت از «بلخ» شرق فلات ایران شروع شد و توانست میترائیزم را از سرتاسر ایران براندازد. اما طولی نکشید که باز ابلیس با بیان تصوف، آتش را جایگزین میترا کرد و هفت خوان میترائیزم را به هفت شهر عشق تبدیل نمود. پس از آمدن اسلام به ایران، تصوف آتشپرستی با تصوف حسن بصری، با تغذیه از تصوف بودائی ادغام شده و زبان فارسی زبان تصوف گشت و همهی ممالک اسلامی را فرا گرفت که در همهی ممالک عربیزبان نیز، تصوف با زبان فارسی تعلیم و تعلّم میشد. و از لوازم ضروری مرشد بودن، آشنائی با زبان فارسی بود.
کابالا (برخلاف آن چه شایع شده) تصوف یهودی نیست. کابالیسم بر امت هر پیامبری تصوف را نفوذ داده از آن جمله تصوفی که بر امت موسی (ع) نفوذ داده است. تصوف یکی از برنامههای اساسی کابالیسم است.
در حدیثها، و نیز در فرمان پیامبر اسلام (ص) که فرموده بود با ایرانیان رفتار اهل کتاب داشته باشید، و در زمان فتح ایران نیز ناچار شدند مطابق نظر علی (ع) ایرانیان را اهل کتاب حساب کنند. و تصریح شده که جاماسب کتابش را بر تکههای چرم گاو نوشته بوده با این همه او از پیامبران صاحب کتاب به معنی اولوالعزم شناخته نمیشود. این خود نشان میدهد که جاماسب پیامبر مستقل نبوده و فرستادهی ابراهیم بوده است. و دقیقاً همینطور است پیامبری که بنیانگذار دین اصلی هندو بود که کتاب نیز داشته است.
آوردن کتاب به پیامبران اولوالعزم منحصر نیست. حتی اگر آوردن کتاب را به پیامبران اولوالعزم منحصر بدانیم میتوان ادعا کرد که آن دو پیامبر هندی و ایرانی نیز اولوالعزم بودهاند. و اینکه در برخی حدیثها پیامبران اولوالعزم تنها پنج نفر شمرده شدهاند، مراد پیامبران اولوالعزم سامی است. زبور داوود وحیهای خدا به داوود نیست بلکه دعاها و خطابهای داوود به خداوند است مانند صحیفهی سجادیه که گفتهاند: زبور آل محمد (ص) است. حتی اگر بپذیریم که محتوای زبور وحی بوده [و بر این نیز ادلّهی قوی از احادیث داریم] باز کتابی نبوده که تبیین مستقیم اصول دین و تشریع فروع دین باشد و داوود پیرو کتاب موسی (ع) بود. اما کتاب جاماسب و هندو هرکدام کتاب کاملِ یک دین بودهاند که ابلیس هر دو را با تأویلات تصوف تحریف کرده است.
وقتی که گفته میشود دین هندو و بودائی (مانند دین جاماسب و زردشتی) در اصل دین صحیح الهی و بر اساس نبوت بودهاند و در درگیری با کهانت (تصوف) تحریف شدهاند، برخیها تعجب میکنند: مگر در هند هم دین صحیحی بوده؟!
علاوه بر اینکه در مقام تحقیق روشن میشود که دین هندی در آغازش کاملاً یک دین توحیدی بوده، قرآن نص کرده است که هیچ جامعهای نبوده و نیست مگر اینکه برایشان ارسال رسل شده است: «وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فیها نَذیرٌ [۶] و نیست هیچ جامعهای مگر اینکه گذشته است در میانشان پیامبری.»
و از جانب دیگر در اصول اعتقادات معتقد هستیم که همهی انسانها در محشر حاضر و بازخواست خواهند شد و لازمهی آن ارسال رسل است.
و صد البته که بازخواستها در محشر بر اساس «تقصیر» است نه «قصور»، که اکثریت مردمان امتها و پیروان ادیان تحریف شده قاصر هستند نه مقصّر. و دوزخ در مقایسه با بهشت چیز کوچکی است و اکثریت مردم به بهشت خواهند رفت زیرا که قاصرند نه مقصّر؛ دچار جریان کابالیسم شده و ندانسته پیروی کردهاند. مگر آنان که «شرک جلی» داشته باشند، چیزی از طبیعت (بت) را پرستش کنند، یا کل طبیعت «همه چیز خدائی» را بپرستند. زیرا هر انسان سالم با فطرت سالمش باید از شرک جلی دوری کند.
قرآن دربارهی قاصرین میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ لا یغْفِرُ أَنْ یشْرَک بِهِ وَ یغْفِرُ ما دُونَ ذلِک لِمَنْ یشاء [۷] خداوند شرک را نمیبخشد و هر گناه پائینتر از شرک را دربارهی هرکسی که مشیت کند میبخشد.»
ابراهیم (ع) و بازسازی کعبه
در مبحث تمدنهای بینالنهرین بخش آکد (عاد) گذشت که در رقابت میان «برج بابل» و کعبه، کعبه ویران شده و بکه از ساکنان خالی شده بود و ظاهراً این ویرانی از آغاز اقتدار آکد در دورهی دوم تا زمان ابراهیم، طول کشیده است که زمانی بس طولانی است.
ابراهیم (ع) اول مأمور میشود که همسرش هاجر و فرزندش اسماعیل را از فلسطین برده و در جایگاه ویرانههای بکه ساکن کند و برگردد. او نیز همین کار را کرد:
«وَ إِذْ قالَ إِبْراهیمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً وَ اجْنُبْنی وَ بَنِی أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ کثیراً مِنَ النَّاسِ فَمَنْ تَبِعَنی فَإِنَّهُ مِنِّی وَ مَنْ عَصانی فَإِنَّک غَفُورٌ رَحیمٌ رَبَّنا إِنِّی أَسْکنْتُ مِنْ ذُرِّیتی بِوادٍ غَیرِ ذی زَرْعٍ عِنْدَ بَیتِک الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِیقیمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوی إِلَیهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ یشْکرُونَ [۸] آنگاه که ابراهیم گفت: ای پروردگار ما، این شهر (بکّه) را زیستگاه اَمن کرده و دورگردان من و فرزندانم را از آنکه بپرستیم بتها را. پروردگار من، این بتها اکثریت مردم را گمراه کردند پس هرکس از من پیروی کند، او از من است و هرکس (بر این راه) عاصی شود، خودت بخشنده و مهربانی، ای پروردگار ما، من بخشی از ذریه خود را (در این) وادی بی کشت و زرع در کنار خانه محترم تو، ساکن کردم، خدایا تا نماز بر پا دارند. پس دلهایی از مردم را متوجهشان ساز تا به سوی اینان بیایند، و آنان را از میوهها روزی ده امید است شکرگزار باشند.»
اول خبری از مأموریت نوسازی کعبه نیست. ابتدا باید بکه از نو محل زندگی مردم شود. ابراهیم همسر و پسر را در آن سرزمین خشک گذاشت و رفت، با پیدایش چشمه زمزم، مردمانی در اطراف هاجر و اسماعیل جمع شدند، بکه از نو زنده شد با نام مکه.
کعبه احیاء میشود و بعل سنگسار
کابالیسم همهجا را گرفته حتی آنان که به خاطر آب و چشمهی زمزم تازه جاری شده، به آنجا آمده و در همسایگی اسماعیل زندگی میکنند، در بازسازی کعبه به کمک ابراهیم و اسماعیل نمیآیند. اسحاق نوجوان در فلسطین در کنار مادرش سارا مانده است. گوئی در زیر آسمان خدا، غیر از دو زن و سه مرد کسی از سلطهی کابالیسم خارج نبوده است. همانطور که خواهیم دید زمانی کابالیسم همهجا را گرفت و تنها چهاردیوار خانهی گِلی فاطمه (س) ماند که فقط چهار مرد با ایمان قلبیشان پیرو آن خانه بودند: سلمان، ابوذر، مقداد و عمار. که: «ارتدّ الناس (عن الولایة) الاّ ثلاثة او اربعة».
اینک همگان در ولایت ابلیس و کابالیست هستند کسی به یاری ابراهیم (ع) و اسماعیل (ع) نمیآید. دو نفری آن خانه بزرگ را ساختند و به دعا پرداختند.
شیطان میدانست ابراهیم به محض فراغت از ساختن کعبه، به ساختن چند نماد از بعل خواهد پرداخت و آنها را در همان سه جا قرار خواهد داد که او را با سنگ از خود دور کرده و بعل اولین سمبل کابالیسم سنگباران و سنگسار خواهد شد. میکوشید کسی را نگذارد که به کمک او بیایند تا بدینوسیله ساختن کعبه به درازا بکشد و ابراهیم دیرتر سمبل شیطان یعنی بعل را در جمرات قرار دهد.
و امروز با نفوذ و فرمان کابالیستها نماد بعل از جمرات برداشته شده و به جای آن دیوارکی مانده است.
↑ ستونهای پرمعنای قدیمی ↑
« رمی جمرات »
↓ دیوارهای بیروح كنونی ↓
به تأخیر انداختن و توسل به درنگ، یکی از اصول اساسی برنامه ابلیس و کابالیسم است، همانطور که امروز چون پایان تاریخ خود را فرا رسیده میبینند، ابلیس انواع برنامههای «تأخیر اندازنده» را طرحریزی میکند و کابالیستها آن برنامهها را به اجراء میگذارند تا مرحله عبور و «مرحله گذر» از تاریخ کابالی به تاریخ انسانی به طول انجامد.
اما تاریخ جدید با ماهیت جدید و انسانی، موسایی است که در دامن فرعون بزرگ میشود. این همه تقلای ابلیس و کابالیسم خود زمینهساز آن تاریخ است که خواهد آمد و میآید.
ابلیس و کابالیسم کار را به جای باریک و حساس رسانیدهاند به کعبه و جمرات دستاندازی کردهاند. و این خود نشان میدهد که عمرشان به پایان رسیده است. مرگ مدیریت ابلیس [۹] و کابالا فرا رسیده و کابالیسم در احتضار است. این یک اصل حتمی و امروز یک موضوع مشهود است اما نباید در روند تحولات جامعه آن هم تحولات جامعهی جهانی عجلهی کودکانه داشت و در عین حال باید برای کوتاه کردن این مرحلهی گذر، در مقابل درنگ خواهی کابالیسم کوشید.
مورخین کابالیست و یک تناقض بزرگ
در این مبحث که سخن از دو دین هندو و مجوسی است و دیدیم که ویل دورانت با چه شتاب و شعف به «همه خدایی» پرداخته و چگونه دربارهی آن با الفاظ شیرین سرایش میکند، لازم است به یک تناقض بزرگ در شیوهی مورخین کابالیست توجه شود گرچه به اختصار:
این مورخین به طور القائی، دو اصل را در ذهن خوانندگانشان میکارند:
1- ادیان همگی تکامل یافته از باورهای خرافی مردمان اولیه هستند. منشأ اصلی ادیان عبارت است از اوهام، خیالات و ترس. و طوری در این مسئلهی بس بزرگ پیش میروند گویی چیزی به نام وحی خرافهای بیش نیست گرچه معمولاً به این موضوع تصریح نمیکنند اما آن را به طور «ارسال مسلّم» به ذهن خواننده القاء میکنند. البته برخی نادانهایشان که مانند دورانت پخته نیستند گاهی به آن تصریح نیز کردهاند.
2- مورخین کابالیست در این مسئله طوری پیش میروند به انگارهی خواننده القاء میکنند که چون وحی ارتباط با غیب است و ارتباط با غیب غیرممکن است پس وحی نه حقیقت دارد و نه واقعیت. پیامبران را مدعی و به قول قرآن «مفتری» میدانند. و در ذهن مخاطبانشان نیز همینگونه میکارند.
از جانب دیگر: کاهنان (صوفیان) را در طول تاریخ اشخاص مرتبط با غیب میدانند. گوئی وقتی که نوبت به کاهنان و صوفیان میرسد ارتباطِ ناممکن، ممکن میشود. همهجای متون تاریخیشان پر است از غیبگویی کاهنان. مثلاً اسکندر در فتوحاتش همهجا ابتدا پیشگویی کاهنان را به دست میآورد سپس حمله را آغاز میکرد. [۱۰] یا در ماجرای ایلیا (الیاس) دیدیم که پادشاه یهودیان کسانی را میفرستد از معبد بعل برای او پیشگویی بیاورند که از بیماری نجات خواهد یافت یا نه. و نیز همان صوفیان که ویل دورانت دین «همه خدایی» آنان را آنطور میستاید و دربارهاش به سرایش میپردازد، دین آن همه کاهن و مرتاض است که از غیب خبر میدهند.
اینگونه اِخبار از غیب و غیبگویی همیشه مورد تبلیغ و ترویج مورخین کابالیست بوده و هست. تنها غیبگویی که با آن دشمن هستند و در برابرش ژست روشنفکری و رئالیسم (واقعیتگرایی) میگیرند، ارتباط وحیانی با غیب است. تناقضی که یک طرف آن را به ناخودآگاههای خوانندگان القاء میکنند و طرف دیگر آن را به صراحت میپذیرند. در طول تاریخ، سران قدرت کابالا از آغاز، از عصر فرعونها تا به امروز (در درون کاخ سفید) کاهنِ غیبگو داشتهاند و دارند.
غیب نبوتی را انکار و غیب کهانتی را اقرار و ترویج میکنند.
و تربیتشدگانشان نیز، با نادانی تمام این روش متناقض آنان را پذیرفتهاند. در ایران ما جریان محمدعلی فروغی کابالیست فراماسونر با آنهمه دست پروردههایش، و نسل دومشان، هنوز هم علم غیب پیامبر (ص) و ائمه (ع) را زیر سؤال برده و میبرند لیکن تمام اِخبار از غیب کاهنان را میپذیرند و با شوق و شعف از آنها سخن میگویند. همهی آن افرادی که عطار در «تذکرة الاولیاء» ردیف کرده و آنان را خبرآورندگان از غیب میداند، تأیید میکنند! ابلیس و کابالیسم در کور کردن چهقدر قوی و قدرتمندند!!
ویل دورانت و همراهانش خیلی بهتر میدانند که دین ایرانی در میان کادوسیان بنیانگذاری شده و از قدیم نام آن «مجوس» و برگرفته از نام «جاماسب» است، و محتوای اَوستا با واژههای فراوان و ترکیبات بسیار و بافت ویژه کلامش کاملاً نشان میدهد که آن دین در میان کادوسیان پیدایش یافته و زردشت بنیانگذار آن نیست بلکه حدود هزار سال پس از آن آمده و به اصلاح آن کوشیده است تا آن را از میترائیزم نفوذی کابالیسم، نجات دهد. اما آنان میدانند اگر به عمق تاریخ این دین بروند، ماهیت توحیدی و وحیانی و نبوتی آن روشن میشود.
مسئلهی دین ایرانی برای موضوعی بنام «دین شناسی» بس مهم است. زیرا آن دین خیلی قدیمیتر از یهودی و مسیحی و اسلام است و از نظر ادّلهی تاریخی بنای اصلی کابالیسم (یعنی تکامل ادیان از بتپرستی) را از بین میبرد. زیرا در تاریخ ایران از زمانهای اول و پیش از آریائیان در زمان کاسپیان و همان کادوسیان، هرگز و هیچوقت خبری از بتپرستی در ایران نبوده است؛ گرچه دورهای دچار میترائیزم و پس از زردشت نیز دچار نوعی آتشپرستی شدهاند.
مرثیهخوانی ابلیس
ویل دورانت خود را به غفلت زده و در پیشینهی دین ایران بحث نمیکند اما در پایان برای سقوط دین ایرانی با آمدن اسلام، به شدت به مرثیهخوانی میپردازد به طوریکه در سرتاسر کتاب چند جلدی او، هرگز به چنین مرثیهخوانی نپرداخته است. چنان سوگمند میشود و عزادار میگردد که بالاتر از آن امکان ندارد. چرا؟
برای اینکه ابلیس با زحمات زیاد توانسته بود به مرکز قدرت کابالیستی هخامنشیان نفوذ کند و اردشیر اول (یا به قول موبدیار افلاطون) کمبوجیه را وادار کند که با محارم خود ازدواج کند و ازدواج با محارم را در ایران رواج دهد. و در دورهی دوم پس از اصلاحات زردشت باز آتش را به جای خورشید بگذارد و ازدواج با محارم را از نو ترویج کند.
ابلیس نه بر مرگ دین جاماسب گریه میکند و نه به از بین رفتن دین زردشت. او به مرگ دینی که در اثر زحمات زیاد ابلیس، جامعه ایرانی را به فساد و تباهی کشانیده بود میگرید.
ویل دورانت در جای دیگر نیز به مرثیه پرداخته اما نه در آن حد، و آن زمانی است که دربارهی اکبرشاه هندی سخن میگوید، شاه به ظاهر مسلمان اما مقتدر که لیبرالیستترین فرد در تاریخ شاهان ممالک اسلامی است. همه پادشاهان، کابالیست بوده و هستند اما چرا اکبرشاه برای ابلیس اینقدر اهمیت دارد؟ برای اینکه «گفتگوی فرهنگها» [۱۱] که او با برنامهریزی ابلیس، بنانهاد، هنوز هم ابزار خوبی در دست ابلیس و کابالیسم است.
ادامه دارد…
نویسنده: آیتالله مرتضی رضوی
پینوشتها:
[۱] ویل دورانت، ج۱ ص۴۵۷. به نقل از باستانشناس نظامی به نام «سرجان مارشال» از دست اندرکاران استعمار
[۲] ویل دورانت، ج۱ ص۴۵۳
[۳] آیه۹۲ سوره انعام
[۴] این مطالب را میتوانید در حدیثهای «باب ۱۳» بحار، ج۱۴ «قصه اصحاب الرس» مشاهده کنید. لیکن باصطلاح علم اصول فقه، باید میان حدیثها به دو قاعده «تعادل و تراجیح» و «الجمع مهما امکن اولی من الطرح» عمل کنید. زیرا دست روزگار در برخی از آنها دخالت کرده است؛ مثلاً در یکی از آنها، زمان ماجرا را پنج نسل پس از «نمرود معاصر ابراهیم» ذکر کرده و در همان حدیث آمده که ماجرا پس از دوران سلیمان بوده، در حالی که فاصله ابراهیم (ع) با سلیمان (ع) به حدود ده نسل میرسد. و اساساً آبادیهای کنار ارس معاصر خود حضرت ابراهیم بوده است. الفاظی از واژههای زبان ابراهیم در اَوستا آمده از آن جمله «آزر» و… و نیز در برخی از این حدیثها۱۰۰۰ تکه چرم به۱۲۰۰۰ رسیده است.
[۵] کامبیز که یونانیان او را کامبوجیه نامیدند. جریان کابالیستی و فراماسونری محمدعلی فروغی اینقدر فهم نداشتند که بدانند اسامی: کوروش، داریوش، کمبوجیه و… در اصل ایرانی خود، کورو، دارا، کامبیز هستند. و تلفظ یونانی آنها را در ایران رواج دادند.
[۶] آیه۲۴ سوره فاطر
[۷] آیه۴۸ سوره نساء
[۸] آیههای۳۵ و۳۶ و۳۷ سوره ابراهیم
[۹] اگر توفیق باشد در آینده دربارهی مراد از مرگ مدیریت ابلیس که در احادیث آمده، بحث خواهد شد
[۱۰] تاریخ ایران باستان، پیرنیا، ج۲ ص۱۳۵۳ (رفتن اسکندر به معبد آمون) چاپ دنیای کتاب
[۱۱] دکترین «گفتگوی فرهنگها» در زمان فرح پهلوی با طرّاحی هنری کربن، در ایران به کار گرفته شد و پس از انقلاب اسلامی توسط آقای خاتمی با عنوان «گفتگوی تمدنها» پیگیری شد.
احیای کعبه ، احیای کعبه ، احیای کعبه ، احیای کعبه ، احیای کعبه
تنها با یک کلیک به کانال تلگرام اندیشکده مطالعات یهود بپیوندیم: