سرانجام در مقطعی از زمان، جریان درگیری دو حزب تاریخ بشر به یکی از سرزمینهای راهبردی و مهم جهان منتقل شد تا در جریان بعثت خاتم الانبیاء هر دو خط با هم تقاطع کنند. ترور پیامبر
اگر فرض نخست ما این باشد که ابراهیم از حکمت مأموریت خویش آگاه بود -و عزم وی برای اجرای همین مأموریت بود که او را در صف پیامبران اولوالعزم قرار داد- باید بپذیریم که وی اسماعیل را نیز در جریان این سرّ الهی قرار داده و پس از اسماعیل نیز در میان فرزندان وی نسل به نسل منتقل شده و همگی خود را حامل نطفه و نگهبان جان پیامبر آخرالزمان میدانستهاند.
در مقابل، حزب شیطان [ یهود ] نیز دستکم پس از داستان اسارت بابلی و آزادسازی هخامنشی به این سرزمین مهاجرت کرده و در انتظار ظهور ایشان بودند. در کتاب تبار انحراف (۱) مجموعه اقدامات حزب شیطان در مقابله با ظهور پیامبر آخرالزمان دارای سه مرحله دانسته شده است:
۱. ترور و جلوگیری از پیدایش پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآله
2. ایجاد موانع تأخیری بر سر راه ایشان تا قدس
3. نفوذ در حکومت پیامبر خاتم و بهدستگیری آن در صورت تشکیل
با مطالعه اسناد مربوط به تاریخ اسلام به ویژه در مقطع ابتدایی آن که دوره صدر اسلام نام گرفته است، و با در نظر داشتن موضوع تقابل دو جریان حزب الله و حزب شیطان که اینک در حساسترین و سرنوشتسازترین لحظهی تاریخ به یکدیگر رسیده بودند، میتوان مجموعه برنامهها و اقدامات هریک از دو طرف را بدین شکل بیان نمود:
حزب الله مأمور حفاظت از نطفهی پیامبر و انتقال آن از نسلی به نسل دیگر از طریق اصلاب شامخه و ارحام مطهره بود. اینچنین است که لازم میآید اجداد پیامبر تا اسماعیل همگی موحّد و -به تعبیر دقیقتر که در این نوشتار برگزیدهایم- مسلمان بوده باشند. حتی با توجه به عظمت شخصیت بسیاری از آنان که در تاریخ ذکرشان رفته است، بایستی گفت که اگر نبود ضرورت دوران فترت و دور نگهداشتن حزب شیطان از تحولات ورود به آخرالزمان، این بزرگواران در عداد پیامبران الهی شمرده میشدند. شاید بتوان همین تعبیر را برای دوران غیبت و زمینهسازان ظهور یعنی علمای بزرگ این دوره و در رأس آنان شخصیت بزرگ و ملکوتی امام خمینی رحمه الله نیز به کار برد.
حزب شیطان پس از استقرار در شبه جزیره حجاز به شناسایی پیامبر آخرالزمان و اجداد وی و استفاده از حربههای قدیمی شیطان برای جلوگیری از تولد ایشان پرداخت. این موضوع تا قتل و ترور اجداد پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و شخص ایشان پیش رفت.
از دیگر سو، پس از بعثت، موضوع تبلیغ و گسترش دین حتی تا سطح جهانی در دستور کار پیامبر و مؤمنان پیرامون ایشان قرار گرفت. در مقابل، حزب شیطان نیز با ایجاد خاکریزهایی بر سر راه سپاه اسلام و ایجاد جنگهای حساب شده، سعی در توقف این حرکت یا دستکم کند کردن حرکت آن داشت. در این میان موضوع جهتگیری حساب شده پیامبر به سمت روم و بیتالمقدس و پاسخ به تحرکاتی که از آن ناحیه صورت میگرفت، و مقابله معنیدار حزب شیطان با این اقدام از خلال بررسی جنگهای این دوره کاملاً مشهود است.
اگر جنگهای صدر اسلام را به ترتیب وقوع بر روی نقشه علامتگذاری کنیم، به وضوح درمییابیم که جهت کلی آن به سمت بیتالمقدس است. نکته جالب اینجا است که در تمامی این جنگها رد پای یهودیان کاملاً مشهود است و در جنگ بزرگ و سرنوشتسازی مانند احزاب این حضور و دشمنی به شدت وضوح خویش میرسد. در واقع باید اینچنین تحلیل کرد که پیامبر در پی دشمنیهای یهود بی هیچ اعلام آشکاری در پی ورود به قدس بوده و یهودیان نیز از ابتدای مهاجرت به مدینه برای مقابله با این حرکت در نقاط مهم و حساس مستقر شده بودند. نویسنده کتاب تبار انحراف (۲) -که برای نخستین بار این موضوع را طرح کرده است- در این خصوص اینچنین استدلال میکند که با توجه به راهبردی بودن سرزمین فلسطین، اگر پیامبر به قدس دست مییافت، نقشه یهود -و به تعبیر این نوشتار حزب شیطان– برای در دست گرفتن حکومت جهان نقش بر آب میشد.
در سومین محور این تقابل، پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآله که اینک نماینده تمام عیار جریان حزب الله بود، سعی در ایجاد پیوندی عظیم و تاریخی میان دو جریان نبوت و امامت داشت تا از طریق آن موضوع ولایت بهعنوان مهمترین موضوع آفرینش انسان به تحقق کامل خویش رسیده و راه انسان را تا استقرار ملک عظیم اسلام و از آنجا تا قیامت و عوالم بالاتر هموار نماید. این مهمترین موضوعی بود که پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآله از همان ابتدای بعثت با جدیت و از طریق معرفی امیرالمؤمنین علیهالسّلام دنبال میکرد و در مقابل، حزب شیطان برای خنثیسازی این تلاشها مهمترین، مؤثرترین و قدیمیترین ابزار خود را به صحنه کارزار آورده بود: اختلاف و تفرقه. این ابزار را شیطان بارها و از همان روز اختلاف میان فرزندان آدم علیهالسّلام آزموده بود و به کارآیی آن اطمینان داشت. آنچه از فرزندان یعقوب پیامبر برای او حزبی تمام عیار ساخته بود، چیزی نبود جز همان کینه و تفرقه ابتدایی که میان برادران ایجاد کرده بود. در این نوبت و در سختترین شرایط نیز او دست به دامن همین حربه شد تا بهوسیله آن میان امت پیامبر آخرالزمان شکاف انداخته و مقصود خویش را عملی سازد. نفوذ دادن منافقین و عوامل حزب شیطان در مقاطع و شرایط مختلف در میان جمع اصحاب پیامبر (۳) یکی از مهمترین طرحها برای ایجاد این اختلاف بود.
این خلاصهای بود از آنچه در تقابل میان حزب الله و حزب شیطان در طول تاریخ صدر اسلام گذشته است. به نظر میرسد اکنون شایسته باشد که با این چارچوب به سراغ برخی وقایع و رویدادهای این مقطع رفته و به تحلیل آن بپردازیم، بدون اینکه قصد نقل سرگذشت ایشان و بیان کامل حوادث آن دوره را داشته باشیم.
محافظت در برابر توطئه قتل
موضوع حفظ نطفه پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و قتل و ترور اجداد بزرگوار ایشان ظاهراً از ترور عدنان -جد بیستم آن حضرت که خود نیز امر کردهاند که در شمارش اجداد ایشان از این شخصیت بزرگوار بالاتر نروید- آغاز میشود و تا ترور هاشم جد دوم و عبدالمطلب جد بزرگوار پیامبر و مهمترین حامی ایشان ادامه مییابد. آشنایی وهب پدر آمنه با عبدالله که منجر به ازدواج این دو شخصیت بزرگ و تولد پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله میشود، نیز در جریان ترور عبدالله و تلاش وهب برای نجات وی صورت میگیرد. موضوع وفات عبدالله پدر گرامی حضرت در سفر شام و دفن ایشان در غزه و همچنین فوت مشکوک آمنه مادر بزرگوار آن حضرت در جریان سفر به یثرب نیز از مواردی است که میتواند در همین راستا مورد بررسی و تحلیل قرار گیرد. (۴)
مجموع این حوادث نشان میدهد که از سالهای طولانی پیش از میلاد پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآله، هر دو گروه از قریبالوقوع بودن این حادثه بزرگ با خبر بوده و برای آن برنامهریزی داشتهاند. تأکید قرآن کریم مبنی بر این که اهل کتاب پیش از ظهور پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله از این اطلاع خود در برابر مشرکان استفاده میکردهاند (۵) مؤید همین معنی است. در میان اجداد پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآله، از کنانه و کعب اجداد هفتم و سیزدهم ایشان بشارتهایی مبنی بر نزدیکی ظهور پیامبری به نام احمد یا محمد از صلب ایشان نقل شده است. (۶)
با تولد پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآله موضوع حفاظت از شخص ایشان جدیتر میشود و با سپردن ایشان به حلیمه سعدیه به بهانه بیشیری مادر از سوی عبدالمطلب، تا پنج سال پیامبر در نقطهای دور از چشم دشمنان نشو و نما میکنند. (۷) این جریان نیز از مقاطعی است که در تنگی بیش از حد مجال برای پیشبرد امر رسالت از سوی مردان، نوبت به زنان بزرگ و مؤمن میرسد و بدینترتیب جامعه انسانی همواره خود را در تاریخ مدیون فداکاری آنان میبیند. بازگرداندن پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآله به عبدالمطلب نیز پس از آن اتفاق میافتد که گروهی ایشان را مورد شناسایی قرار میدهند و حلیمه بر جان وی بیمناک میشود. محافظت بیش از حد عبدالمطلب از پیامبر در این دوره نیز در همین راستا قابل تحلیل است که البته در کتب تاریخی به محبت بیش از حد پدربزرگ به یتیم عبدالله فرزند محبوب و فقید وی تعلیل شده است.
پس از وفات عبدالمطلب، این مأموریت به ابوطالب عموی پیامبر و پدر بزرگوار امیرالمؤمنین علیهالسّلام میرسد، در حالی که وی بزرگترین فرزند عبدالمطلب نیست. این جریان نشان میدهد که در میان اجداد و اقوام پیامبر نیز افراد خاصی برای انجام این مأموریت حساس برگزیده شدهاند. تخریب غیرعادی این شخصیت بزرگوار و نفی ایمان وی در همین راستا و به دنبال توان بیش از حد حزب شیطان [ یهود ] در تحریف تاریخ صورت گرفته است. آنچنان که از لابلای اسناد و نقلهای تاریخی قابل برداشت است، ایشان چنان در محافظت از برادرزاده فعال بود که یکسره کار تجارت را -که شغل شایع و قابل دسترس آن روز برای همه به ویژه خاندان شریف عبدالمطلب بود- کنار گذاشته و از همین رو دچار فقر شد. البته این فقر به لطف خداوند در دور بعدی تاریخ منجر به سرپرستی پیامبر صلیاللهعلیهوآله نسبت به امیرالمؤمنین علیهالسّلام شد و اینچنین بود که علی علیهالسّلام از همان ابتدای کودکی تحت تربیت پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآله قرار گرفت، پاداشی که ابوطالب به دنبال این مجاهده بزرگ از خداوند دریافت کرد. در تنها سفر تجاری وی که نیمه تمام گذاشته شد جریان بحیرای راهب و شناسایی پیامبر از سوی او و سفارش وی برای حفظ ایشان از یهود پیش آمد که از مهمترین اسنادی است که بر تعقیب دشمنانه -و نه مؤمنانه- حزب شیطان نسبت به پیامبر آخرالزمان گواهی میدهد. این سفر و این شناسایی البته تنها مورد نبود و موارد دیگری نیز از این دست در تاریخ نقل شده است.
پس از این دوره و با ورود پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآله به سنین جوانی و آغاز اشتغال به تجارت، موضوع ازدواج ایشان با حضرت خدیجه به عنوان شریفترین و بزرگترین زن مکه پیش میآید. در اینجا نیز تحریفگران تاریخ تلاش کردهاند تا چهره این شخصیت بزرگوار و حامی جدی پیامبر را در کنار ابوطالب مخدوش کنند، اما بررسیهای تاریخی حکایت از واقعیتی دیگر دارد. ایشان نه تنها پیش از پیامبر ازدواج نکرده بودند، که سبب مجرد ماندنشان انتظار برای ظهور پیامبر آخرالزمان و ورود در جرگه اصحاب و حامیان نزدیک ایشان از طریق ازدواج بود. سن مبارک این بانوی فداکار در زمان ازدواج حدود ۲۵ سال و همسن پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله بود. سه دختری که از ایشان در دامان پیامبر بزرگ شدند، نیز دختران خواهر خدیجه بودند.
پینوشتها: ترور پیامبر ، ترور پیامبر ، ترور پیامبر ، ترور پیامبر
1- ص ۲۰۷.
2- ص ۲۴۰-۲۴۱.
3- موسوی اصفهانی، سیدمحمدتقی، مکیال المکارم در فوائد دعا برای حضرت قائم، مترجم: سیدمهدی حائری قزوینی، ج۱، ص ۵۹.
4- تبار انحراف، ص ۲۰۸:
یهود با شناسایی نور نبوت در اجداد پیامبر (ص) و با تطبیق آن با علائم ذکر شده در کتاب های آسمانی سعی در خاموش کردن این نور داشتند. در این فصل به تلاش های یهود در زمینه جلوگیری از پیدایش پیامبراکرم (ص) خواهیم پرداخت.
۱. ترور هاشم
حضرت هاشم، جد اعلای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مکی است، اما قبر ایشان در غزه ی فلسطین است! ایشان از مکه برای تجارت به سوی شام خارج شده و در یثرب مهمان رئیس یکی از قبایل مستقر در مدینه به نام عمر بن زید بن لبید می شود. هاشم با دختر عمر، سلمی، ازدواج می کند. پس از ازدواج، هنگام رفتن به سفر، به همسرش سفارش می کند: احتمال دارد از این سفر باز نگردم. خداوند به تو پسری خواهد داد. از او سخت نگهداری کن. هاشم به غزه می رود و پس از پایان تجارت، آهنگ بازگشت می کند. اما در همان شب، به ناگاه دچار بیماری می شود. اصحابش را فرا می خواند و می گوید: به مکه بازگردید. به مدینه که رسیدید، همسرم را سلام برسانید و سفارش کنید فرزندم را که از او متولد خواهد شد؛ به او بگویید که آن بزرگترین دغدغه من است. پس قلم و کاغذی می خواهد و وصیت نامه ای می نویسد که بخش عمده ای از آن در سفارش به پاسداری از فرزند است و اشتیاقش به زیارت او.(ر.ک: بحارالأنوار، ج۱۵، ص ۵۱).
موسی علیه السّلام به یهودیان خبر آمدن پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم را داده بود. اینان از قیافه او، پدر و مادر و نسل او، آگاه بودند و گنجینه ای از اطلاعات را در اختیار داشتند و آنان مسلط به علم چهره شناسی بودند که از موسی علیه السّلام آموخته بودند و نسل به نسل به آنان منتقل شده بود. بنابراین، هاشم آشنای آنان بود و یهودیان به خوبی می دانستند که پیامبر آخرالزمان، از نسل اوست. اما تیر آنها دیر به هدف خورد، و هنگامی هاشم ترور شد که نطفه عبدالمطلب در مدینه بسته شده بود.
۲. ترور عبدالمطلب
فرزند هاشم در مدینه به دنیا آمد و رشد کرد. او را شیبه نامیدند. به توصیه ی هاشم، مادر پاسداری او را برعهده گرفت و جالب است که مادر دیگر ازدواج نکرد. نُه سال بر او گذشته بود که یهودیان از وجودش آگاه شدند و به او حمله بردند و دایی های وی نجاتش دادند. (بحارالأنوار، ج۱۵، ص ۵۳). مُطلب، برادر هاشم، هنگام رفتن برای تجارت، مهمان خانه هاشم بود. می بیند یکی از بچه ها که در این خانه بازی می کند، خود را فرزند هاشم می خواند. از حال او می پرسد. از پاسخ او سر برمی تابند، اما اصرار می کند تا او را معرفی کنند. به او می گویند: بنا به وصیت پدرش، ما تا به حال این را افشا نکردیم، تا از دست یهود در امان بماند، گروهی می گویند: مطلب، کودک را از این خانه فراری داد و همراه برد و دسته ای دیگر می گویند: توافق کردند و مطلب او را به مکه آورد و مردم به گمان اینکه او غلام مطلب است، او را عبدالمطلب نام نهادند و این نام بر او ماند.(در این زمینه، ر.ک: بحارالأنوار، ج۱۵، ص ۱۱۷ و ۱۲۷.)
۳. ترور عبدالله
یهود در ترور عبدالمطلب ناکام ماند و از او عبدالله به دنیا آمد. عبدالله اهل مکه است و قبرش در مدینه در مقر یهود! و این عجیب می نماید. درباره عبدالله داستان ها صریح تر است. یهودیان بارها دست به ترور او زده اند و ناکام مانده اند. (ر.ک: بحارالأنوار، ج۱۵، ص ۹۰؛ ج۱۰۸، ص ۲۰۳؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص ۶؛ تاریخ طبری، ج۲، ص ۸؛ سیره حلبی، ج۱، ص ۸) گفته اند: خانمی یهودی را فرستادند که همسر عبدالله شود تا نطفه پیامبر آخرالزمان به این زن منتقل گردد. زن هر روز سر راه عبدالله را می گرفت و به او پیشهاد ازدواج می داد. یک روز نیامد. عبدالله از او پرسید چرا نیامدی؟ گفت: نوری که در پیشانی تو بود دیگر نیست. عبدالله، ازدواج کرده بود.(ر.ک: ابن شهر آشوب، المناقب، ج۱، ص ۵۱).
روزی وهب بن عبدمناف، یکی از تاجران مکه، عبدالله را که آن روز جوانی بیست و پنج ساله بود، دید که یهودیان در میانش گرفته اند و می خواهند که او را بکشند. وهب ترسید و گریخت. میان بنی هاشم آمد و فریاد زد: عبدالله را دریابید که دشمنان او را در میان گرفته اند. عبدالله معجزه آسا نجات یافت. وهب که شاهد نجات معجزه آسای عبدالله بود و نور نبوت را در چهره او می دید، پیشنهاد ازدواج دخترش، آمنه و عبدالله را داد. این ازدواج مبارک سرمی گیرد، (بحارالأنوار، ج۱۵، ص ۱۱۵). اما دو ماه پس از ازدواج، عبدالله در راه تجارت، در مدینه از دنیا می رود. تیر یهود برای بار دوم دیر به هدف می خورد. آمنه دو ماه است که باردار است و عبدالله به گونه ای کاملاً مشکوک در یثرب رحلت می کند. اما نمی توان خط ترور را ردیابی کرد.
۴. تلاش برای ترور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم
آورده اند: فردای شب میلاد رسول الله یکی از علمای یهود به دارالندوه آمد و گفت: آیا امشب در میان شما فرزندی متولد شده است؟ گفتند نه. گفت: باید متولد شده باشد و نامش احمد باشد. هلاک یهود به دست او خواهد بود. پس از جلسه دریافتند که پسری برای عبدالله بن عبدالمطلب به دنیا آمده است. آن مرد را خبر کردند که آری، آن شب پسری در میان ما به دنیا آمده است. عالم یهودی را نزد محمد صلی الله علیه و آله و سلم آوردند، تا ایشان را دید، بیهوش شد. چون به هوش آمد، گفت: به خدا قسم، پیامبری تا قیامت، از بنی اسرائیل گرفته شد. این همان کسی است که بنی اسرائیل را نابود میکند. چون دید قریش از این خبر شاد شدند، گفت: به خدا قسم، کاری با شما کند که اهل مشرق و مغرب از آن یاد کنند. (الکافی ج۸، ص ۳۰۰؛ امالی شیخ طوسی، ص ۱۴۵)
محمد صلی الله علیه و آله و سلم از همان نخستین روز تولد شناسایی شد. تیرهای یهود برای جلوگیری از پیدایش ایشان، همه، به خطا رفته است و آنان برای دسترسی به هدف، باید محمد صلی الله علیه و آله و سلم را از میان بردارند.
5- سوره بقره، آیه ۸۹: وَ لَمَّا جَاءَهُمْ کِتَابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَهُمْ وَ کَانُوا مِنْ قَبْلُ یسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِینَ کَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْکَافِرِینَ
و هنگامی که از طرف خداوند، کتابی برای آنها آمد که موافق نشانههایی بود که با خود داشتند، و پیش از این، به خود نوید پیروزی بر کافران میدادند (که با کمک آن، بر دشمنان پیروز گردند.) با این همه، هنگامی که این کتاب، و پیامبری را که از قبل شناخته بودند نزد آنها آمد، به او کافر شدند؛ لعنت خدا بر کافران باد.
6- برای نمونه ر.ک: بحارالأنوار الجامعه لدرر أخبار الائمة الأطهار، ج۲۵، ص ۲۹. و رسولی محلاتی، زندگانی حضرت محمد خاتم النبیین، ص ۵-۴.
7- تبار انحراف، ص ۲۱۲.
تلاش هایی برای جلوگیری از ترور پیامبر (ص)
الف. دوری از محیط مکه
اکنون عبدالمطلب وظیفه ای خطیر به گردن دارد. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم برای جد مادری و جد پدری و نیز برای مادر بسیار محبوب بود. عبدالمطلب، محبوب ترین فرزندش، عبدالله را از دست داده است و دختر وهب نیز دو ماه پس از ازدواج بیوه شده است. محصول ازدواج، یک پسر بسیار زیباست. اهمیت پاسداری از محمد صلی الله علیه و آله و سلم برای سرپرستان ایشان کاملاً آشکار است. او در محیط مکه، که محل آمد و شد کاروان های تجاری و زیارتی است در امان نیست. باید چاره ای اندیشید. چاره در دور کردن محمد صلی الله علیه و آله و سلم از مکه است، آن هم به گونه ای مخفیانه و دور از چشم اغیار. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را به دایه می سپارند تا ایشان را در سرزمینی دورتر از مکه به گونه ای پنهانی نگهداری کند. فاصله بین منطقه سکونت حلیمه و مکه، بسیار دور بوده است. اما با نگاهی به صفحات تاریخ در می یابیم که تاریخ نگاران در علل به دایه سپردن محمد صلی الله علیه و آله و سلم این موارد را برشمرده اند:
1. مادر پیامبر شیر نداشت و باید کودک را به دایه ای می سپردند؛
2. آب و هوای مکه بد بود و کودکان را طاقت زندگی در آن نبود؛
3. رسم عرب بر آن بود که کودکان را به دایه می سپردند تا بیرون از شهر بزرگشان کند.
این هر سه دلیل به آسانی نقدپذیر است:
الف. روشن است که اگر مادر پیامبر شیر نداشت، باید دایه ای از اهل مکه برای او می گرفتند تا نزد خود رشدشان دهد؛ نه دایه از دور دست.
ب. آب و هوای مکه چه مدت نامناسب بوده است؟ آیا این بدی آب و هوا پنج سال انجامیده است؟! درباره اینکه در آن سال ها آب و هوای مکه بد بوده باشد، شاهدی از تاریخ نمی توان یافت. افزون بر آن، در صورت بدی آب و هوای مکه، بایستی مکیان و یا دست کم کودکان آنان، همه، به سرزمینی دیگر کوچیده باشند که چنین چیزی نبوده است؛
ج. اگر عادت اهل مکه، به دایه سپردن کودک بود، پس چگونه است که دیگر عرب ها کودکان خویش را به دایه نسپرده اند؟ حتی آنان که هم عصر میلاد پیامبر یا پس از آن به دنیا آمده اند، به دایه سپرده نشده اند؟
آورده اند که پیامبر را مدتی مادر حمزه شیر داد. چرا حمزه را که دو ماه بزرگ تر از پیامبر بود، به دایه نسپرده اند؟ افزون بر اینها، نوزاد، تنها دو سال شیر می خورد، چرا پیامبر را پنج سال نزد حلیمه فرستادند؟ مادر موسی علیه السّلام با اینکه چند فرزند دیگر نیز داشت، زمان اندکی از فرزندش که به کاخ فرعون وارد شده بود دور شد و نزدیک بود از غم و غصه، جریان را افشا کند. پس چرا این مادر پنج سال دوری فرزند را تحمل کرده است؟! اینجا شأن مادر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آشکار می شود که برای حفظ حیات نبی، از تمام خواهش های مادری خویش نیز چشم فرو بسته و حتی یک کلمه به عبدالمطلب اعتراض نکرده است. بنابراین همان گونه که گفتیم ورود و خروج غریبه ها در مکه عادی است. در این شهر به آسانی می توانند ترور کنند؛ از این رو تنها راه پیش روی عبدالمطلب این است که حضرت را ناپدید کند.
با این بیان، پس چرا عبدالمطلب محمد صلی الله علیه و آله و سلم را پس از پنج سال به مکه بازگرداند؟ در تاریخ دلیلی بر علت بازگرداندن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گفته اند:
انَّ رسول الله-صلی الله علیه و آله و سلم-کان یلعب مع الصبیان فأتاه آتٍ فأخذهُ فَشقَّ صدرَهُ فاستخرج منه عَلَقةً فَرَمی بها و قال هَذهِ نصیبٌ شیطان منک ثُمّ غَسَلهُ فی طشت من ذَهَب من مَاءِ زمزم ثمَّ لَامَهُ فَاقبل الصبیان ألی ظِئرهِ قُتِلَ محمد قُتِلَ محمد فاستقبلت رسول الله-صلی الله علیه و آله و سلم-و قدِ انتفع کونهُ. قال أنس: فلقد کنّا نری اثر المخیط فی صدرهِ.(مسند احمد بن حنبل، حدیث ۱۱۷۷۴؛ و نیز احادیث ۱۲۰۴۸ و ۱۳۵۵۵ با اندکی تفاوت.)
هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نزد حلیمه بود با فرزندان حلیمه به چوپانی می رفت. کسی آمد و سینه ی محمد را پاره کرد و لخته ای خون از آن بیرون آورد و گفت: این نصیب شیطان از توست. سپس محل را در طشتی از طلا و آب زمزم شست و رفت. کودکان نزد حلیمه دویدند و فریاد زدند: محمد کشته شد. محمد کشته شد.(به نقل از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیز آورده اند: جبرائیل و میکائیل و اسرافیل و… از آسمان آمدند با طشتی از طلا و ابریقی از زمرد، پر از آب زمزم، با تیغی قلبم را شکافتند و زالو را درآوردند و قلبم را دوختند و رفتند.)
پس از آن حلیمه به عبدالمطلب گفت: نمی توانم از فرزندت نگهداری کنم. او جن زده شده است. عبدالمطلب نیز او را تحویل گرفت. این حدیث، «شق صدر» نام گرفت.
این حدیث را جعل کرده اند تا خط اصلی گم شود. به نقل ابن هشام، علت بازگرداندن حضرت به مکه، آن بود که حضرت را شناسایی کرده بودند و می خواستند ایشان را با خود ببرند.(سیره ابن هشام، ج۱ ص ۱۹۲). آن منطقه دیگر امن نبود، بنابراین حلیمه دیگر توان پاسداری از پیامبر را نداشت.
تنها به دلیل ضعف اطلاعات یهودیان در این زمینه، پنج سال طول کشید تا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را یافتند. اگر آنها از حضرت موسی علیه السّلام نام شیردهنده (حلیمه) را نیز پرسیده بودند، در هفته اول او را می یافتند. در کار پیامبر در مکه خلل حفاظتی ایجاد شده که او را پیدا کردند، وگرنه تا ابد او را پیدا نمی کردند. از این به بعد عبدالمطلب محافظ محمد صلی الله علیه و آله و سلم شد. خداوند متعال بر رسولش، منت می گذارد و می گوید:
أَ لَمْ یجِدْکَ یتِیماً فَآوَى (ضحی، آیه ۶) آیا تو را یتیم نیافت و پناهت داد.
اگر در این یتیم و دشمن پیچیده ای که داشته است، دقت شود، به معنای آیه پی می بریم.
ب. پاسداری مداوم
پس از آنکه حلیمه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را به عبدالمطلب باز گرداند، ایشان حفاظت از آن فرزند را به عهده گرفت. رفتار عبدالمطلب نشان می دهد اهمیت حفاظت از محمد صلی الله علیه و آله و سلم برای ایشان کاملاً روشن بوده است که حتی هنگام جلسات دارالندوه نیز، ایشان را همراه می برد و به جای خود می نشاند. مورخان سفری برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم همراه مادرشان، به مدینه نقل کرده اند که نمی توان آن را به آسانی پذیرفت (سیره حلبی، ج۱، ص ۱۲۵). چون یثرب آلوده به یهودیان است و عبدالمطلب از اهمیت این موضع کاملاً آگاه است. پدر و مادرش به او وصیت کرده اند که مراقب این فرزند باشد و او را از یهود پنهان کند و خود نیز بارها کینه و هجوم یهود به او را دیده است؛ از این روی دور از ذهن است که این فرزند با مادر و یا ام ایمن به یثرب سفر کنند و آنجا مادر از دنیا برود و این کودک را ام ایمن به مکه بازگرداند. این از پیچیدگی های تاریخ است که آیا این حادثه واقعیت دارد یا نه؟ دلیل واقعی مرگ مادر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم چیست؟ برای چه کاری به مدینه رفته است؟ چرا با وجود خطرات فراوان کودک را نیز با خود برده است؟ آیا مادر در درگیری با یهود، فدایی فرزند شده است؟ اینها پرسش هایی است که با مراجعه به تاریخ به ذهنمان می رسد و نیازمند بررسی و تحقیق است. اهمیت حفاظت از نبی اکرم در نظر عبدالمطلب با دیدن وصیت نامه او به ابوطالب آشکار می شود.
نبی مکرم هشت ساله بود که مرگ عبدالمطلب فرا رسید. رسم عرب بر وصیت به فرزند بزرگ تر است. در حالی که ابوطالب فرزند بزرگ تر عبدالمطلب نیست و برادر بزرگترش نیز زنده است، عبدالمطلب برخلاف رسم عرب، او را وصی خود قرار می دهد. بیش از دو سوم وصیت نامه، سفارش بر حفاظت از کودک است و در پایان هم فرموده است: اگر به من قول ندهی که از این کودک حفاظت کنی، من راحت جان نخواهم داد و ابوطالب دست پدر را می گیرد و قول می دهد که با جان و مال از این کودک پاسداری کند.(ر.ک: کمال الدین و تمام النعمه، ص ۱۷۶؛ اعلام الوری، ص ۱۵؛ کنزالفوائد، ص ۸۲).
پس از عبدالمطلب، حفاظت نبی اکرم بر عهده ابوطالب قرار می گیرد. ایشان چهار سال، از تجارت دست می کشد تا اینکه قطحی در مکه فشار می آورد. پذیرایی از میهمانان حج نیز به عهده ابوطالب است. اوضاع سخت می شود و او باید به تجارت رود؛ ولی نمی تواند پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم را در مکه تنها بگذارد. در مسیر نیز همواره مراقب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است. به بُصری الشام می رسند. بُصری، مدرسه علمیه ی جهان مسیحیت و محل تربیت مبلغان آن روز بود؛ منطقه ای سرسبز و آباد که به طور طبیعی کاروان ها در آنجا منزل می کنند. اهالی آن مدرسه و دیگران هم با آنها خرید و فروشی دارند. این بار که این کاروان می رسد، پیکی از جانب بحیرا، بزرگ مدرسه، به استقبال آنان می آید و آنان را به مهمانی فرا می خواند.(در نقل داستان بحیرا آن قدر اختلاف هست که نشان می دهد به گونه ای می خواهند این داستان را ساده و خراب کنند. در حالی که در کشف دو مطلب، این داستان بسیار پرمغز است: ۱. انتشار اطلاعات مربوط به پیامبر در آن روز و میزان گفت و گو در این باره، بسیار فراوان بوده است و این داستان این مطلب را برای ما اثبات می کند؛ ۲. میزان خطر یهود برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به اندازه ای بوده که بحیرا نیز می دانسته است.)
چندین سال کاروان ها از این مسیر می گذشتند و مسئولان مدرسه کاری با آنان نداشتند؛ اما این بار کاروانیان را به میهمانی فراخوانده اند. همراهیان ابوطالب از این دعوت شگفت زده می شوند؛ اما دعوت را می پذیرند. ابوطالب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم را همراه خود می برد، ولی در سمت بحیرا نمی نشاند. نقل هایی در ابتدای داستان افزوده اند تا داستان را از ابتدا به انحراف و ابتذال بکشانند. نقل می کنند که محمد صلی الله علیه و آله و سلم را نزد مال التجاره گذاردند و رفتند. (کمال الدین و تمام النعمه، ص ۱۸۷). آین درست نیست. می گویند: هنگامی که ابوطالب رهسپار تجارت بود، محمد صلی الله علیه و آله و سلم گریه کرد که من یتیم بی کس را در مکه می گذاری و می روی؟ (کمال الدین و تمام النعمه، ص۱۸۷.) آیا می توان پذیرفت نوجوانی این چنین که بنا به نقل متواتر تاریخ، بسیار فهیم تر از دیگران بود، نزد عمو این گونه گریه کند؟! آن هم عمویی که آن دستور حفاظتی را گرفته است. این مقدمات همه برای کاستن از ارزش سخنی است که بحیرا در اینجا دارد. بحیرا پرسید: این کیست؟ گفت: فرزندم. بحیرا گفت: نه، او فرزند تو نیست. پدر و مادر او از دنیا رفته اند. ابوطالب گفت: آری، درست می گویی. من عموی اویم. بحیرا از ابوطالب اجازه می گیرد که با محمد صلی الله علیه و آله و سلم گفت و گو کند. پس به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عرض کرد: تو را به لات و عزی سوگند می دهم، که مرا پاسخ بگویی. حضرت خشمگین فرمود: مرا به ایشان سوگند مده که هیچ چیز را به اندازه اینان مبغوض نمی دانم. بحیرا با خود اندیشید و گفت: این یک نشانه. سپس از حضرت پرسش هایی کرد و پاسخ آن را گرفت و آنگاه به دست و پای حضرت افتاد و او را مکرر بوسید و گفت: اگر زمان تو را دریابم، در پیش روی تو شمشیر می زنم و با دشمنانت جهاد می کنم. سپس در مدح و فضل حضرت سخن گفت و از ابوطالب خواست که او را به شهرش بازگرداند، مبادا یهود بر او دست یابند؛ زیرا که هیچ صاحب کتابی نیست که نداند او به دنیا آمده و اگر او را ببینند، به یقین خواهند شناخت. (بحارالأنوار، ج۱۵، ص ۴۱۰؛ الطبقات الکبری، ج۱، ص ۱۲۰)
تذکر بحیرا، احساس خطر برای رسول الله است. دشمنی یهود با پیامبر آخرالزمان به اندازه ای بود که بحیرا نیز که عالمی مسیحی است، آن را دریافته است و گمان می کند که ابوطالب از آن بی خبر است.
تا ۲۵ سالگی اوضاع نبی اکرم به همین روش بود. حضرت در این سن تقاضای تجارت می کند. ابوطالب در حفاظت از نبی اکرم با درایت کامل از هیچ چیز کم نگذاشته بود. سر سفره پیش از پیامبر غذا می خورد تا ببیند مسموم هست یا نه، سپس جلوی پیامبر می گذاشت. شب ها در کنار محمد صلی الله علیه وآله و سلم می خوابید و بچه ها را در کنارش می خواباند که اگر شب خواستند او را ترور کنند، از خواب بیدار شود. ابوطالب در همه ی مکان ها نخست خودش قدم می گذاشت تا از نبود دشمن مطمئن شود.(ر.ک: بحارالأنوار، ج۱۵، ص ۴۰۸)
منبع: محمدهادی همایون ؛ تاریخ تمدن و ملک مهدوی، تهران: نشر دانشگاه امام صادق (ع) و پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات.
ترور پیامبر ، ترور پیامبر ، ترور پیامبر ، ترور پیامبر
واریز كمک نقدی برای حمایت از اندیشكده |
ترور پیامبر ، ترور پیامبر ، ترور پیامبر ، ترور پیامبر
اندیشکده مطالعات یهود در پیامرسانها:
سلام
دلیل حضرت موسی ع برای آموزش چهره شناسی به قوم خود چه بود؟