تبار انحراف ؛ پژوهشی در دشمنشناسی تاریخی (قسمت سیزدهم) تروریسم
اگر ریشهی تروریسم را در تاریخ بجوییم، در مییابیم که یهودیان بنیانگذار آن بودهاند. ترور که واژهای فرانسوی است، معادل فتک در عربی، و در فرهنگ سیاسی، به معنای کشتن غافلانه و هدفمند است. (۱۲) بنابراین، ترور کور معنا ندارد. با نگاهی به سیره و روایات معصومان علیهالسلام درمییابیم که آن بزرگواران چنین امری را تجویز نکرده و خود نیز از آن پرهیز میکردهاند. کشتن مجرمی که خود میداند تحت تعقیب و حکمش اعدام است، ترور و فتک به شمار نمیآید؛ بلکه آنرا اغتیال گفتهاند. بنابراین، ترور به مواردی اطلاق میشود که قاتل، هشداری به فرد هدف و تحت تعقیب ندهد.
یکی از شخصیتهای یهودی که یاران پیامبر علیهالسلام او را کشتند، کعب بن اشرف بود. برخی کشتهشدن کعب را نوعی ترور میدانند که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله مرتکب آن شده است؛ در حالیکه با توجه به تعریف و ویژگیهای ترور، این قتل از این تعریف خارج است. وقتی فتنهگریهای کعب از حد گذشت و به رویارویی تبلیغاتی و نظامی با پیامبر صلیاللهعلیهوآله و مسلمانان رسید، آن حضرت به طور علنی و رسمی در مسجدالنبی دستور کشتن او را صادر کرد. کعب نیز به خوبی میدانست که اگر مسلمانان به او دست یابند، خونش را خواهند ریخت، بنابراین، کشته شدن وی از مفهوم ترور خارج است.
یهود با شناسایی نور نبوت در اجداد پیامبر صلیاللهعلیهوآله و تطبیق آن با علائم ذکر شده در کتابهای آسمانی، میکوشیدند این نور را خاموش سازند. در این بخش به تلاشهای یهود در زمینهی جلوگیری از تولد و ظهور پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله خواهیم پرداخت.
الف. ترور هاشم
حضرت هاشم، جد اعلای پیامبر صلیاللهعلیهوآله مکی بود، اما قبرش در غزه فلسطین است. ایشان از مکه برای تجارت به سوی شام خارج شد و در یثرب مهمان رئیس یکی از قبایل مستقر در مدینه به نام عمرو بن زید بن لبید خزرجی گردید. هاشم با سلمی، دختر عمرو، ازدوج کرد و او را به مکه برد. وقتی سلمی حامله شد، طبق شرطی که هنگام ازدواج کرده بودند، هاشم او را برای وضع حمل، به نزد خانواده اش در یثرب بازگرداند و خود از آنجا برای تجارت به شام رفت. او هنگام رفتن به سفر، به همسرش گفت: «احتمال دارد از این سفر بازنگردم. خداوند به تو پسری خواهد داد. از او بسیار نگهداری کن».
هاشم به غزه رفت و پس از پایان تجارت، آهنگ بازگشت کرد. اما همان شب، به ناگاه بیمار شد. پس اصحابش را فراخواند و گفت: به مکه بازگردید. به مدینه که رسیدید، همسرم را سلام برسانید و درباره فرزندم که از او متولد خواهد شد، سفارش کنید؛ به او بگویید که این فرزند، بزرگترین دغدغه من است. سپس قلم و کاغذی خواست و وصیتنامهای نوشت که بخش عمدهای از آن در سفارش به پاسداری از فرزند و اشتیاقش به زیارت او بود. (۱۳)
موسی علیهالسلام به یهودیان خبر آمدن پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله را داده بود. اینان از قیافه، پدر و مادر و نسل او آگاه بودند و گنجینهای از اطلاعات را در اختیار داشتند. علم چهرهشناسی نیز که از موسی علیهالسلام آموخته بودند، نسل به نسل در آنان منتقل شده بود. با این اطلاعات، هاشم، در چشم آنها آشنا بود و به خوبی میدانستند که پیامبر آخرالزمان، از نسل اوست. اما تیرشان دیر به هدف خورد و هنگامی هاشم ترور شد که نطفه عبدالمطب در مدینه بسته شده بود.
ب. ترور عبدالمطلب
فرزند هاشم در مدینه به دنیا آمد و رشد كرد. او را شیبه نامیدند. به توصیهی هاشم، مادر، پاسداری از او را برعهده گرفت و جالب است كه مادر دیگر ازدواج نکرد.
مردی از بنی عبدمناف برای تجارت به یثرب رفته بود، کودکی را در آنجا دید که خود را فرزند هاشم میخواند. [ظاهراً كودكان در حال كُشتی گرفتن بودند كه شیبه پس از پیروزی بر سایر كودكان گفت: من پسر هاشمم.] از حال او پرسید و او خود را معرفی کرد. آن مرد این خبر را به مُطلب رساند (۱۴) و مُطلب کودک را از این خانه فراری داده، همراه خود به مکه برد. (۱۵) طبق نقلی دیگر وی با توافق مادر شیبه این کار را کرد. (۱۶)
به هنگام بازگشت مطلب و شیبه، یهودیان آنان را شناسایی كرده و به آنها حمله کردند که آن دو با اعجاز نجات یافتند. (۱۷) وقتی مطلب شیبه را به مکه آورد؛ مردم به گمان اینکه وی غلام مطلب است، او را عبدالمطلب نام نهادند و این نام بر وی ماند. (۱۸)
ج. ترور عبدالله
یهود در ترور عبدالمطلب ناكام ماند و از او عبدالله به دنیا آمد. عبدالله اهل مکه بود ولی قبرش در مدینه (مقر یهود) است و این عجیب مینماید! درباره عبدالله، داستانها صریحتر است. یهودیان بارها دست به ترور او زده و ناکام ماندند. (۱۹)
روزی وهب بن عبدمناف، یکی از تاجران مکه، عبدالله ۲۵ساله را دید که یهودیان در میانش گرفته بودند و میخواستند او را بکشند. وهب گریخت و میان بنیهاشم آمد و فریاد زد: عبدالله را دریایید که دشمنان، او را در میان گرفتهاند. عبدالله معجزهآسا نجات یافت. وهب که شاهد نجات معجزهآسای عبدالله بود و نور نبوت را در چهره او میدید، پیشنهاد ازدواج دخترش، آمنه و عبدالله را داد و این ازدواج مبارک سر گرفت. (۲۰)
گفتهاند: کاهنان یهودی زنی را فرستادند که همسر عبدالله شود تا نطفه پیامبر آخرالزمان به این زن منتقل گردد. وی هر روز راه بر عبدالله میگرفت و به او پیشنهاد ازدواج میداد، ولی بعد از ازدواج عبدالله، دیگر این پیشنهاد را نداد. عبدالله از او پرسید: چرا این بار سخن پیشینت را تکرار نکردی؟ زن گفت: نوری که در پیشانی تو بود، دیگر نیست. عبدالله، ازدواج کرده بود. (۲۱)
چند ماه پس از ازدواج آندو و در شرایطی که آمنه باردار بود. عبدالله در راه بازگشت از شام بیمار شد و در مدینه از دنیا رفت. (۲۲) تیر یهود برای بار دوم دیر به هدف میخورد. عبدالله به گونهای کاملاً مشکوک در یثرب درگذشت، اما نمیتوان خط ترور را ردیابی کرد.
تصاویری قدیمی از محل دفن حضرت عبدالله در دار النابغة ↓
د. تلاش برای ترور پیامبر صلیاللهعلیهوآله
یک روز بعد از میلاد حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله، یکی از علمای یهودیه به دارالندوة آمد و از حاضران پرسید: آیا امشب در میان شما فردی متولد شده است؟ گفتند: نه. گفت: پس باید در فلسطین متولد شده باشد؛ پسری که نامش احمد است و هلاک یهود به دست او خواهد بود. حاضران، پس از جلسه، سراغ گرفتند و دریافتند که پسری برای عبدالله بن عبدالمطلب به دنیا آمده است.
پس آن عالم یهودی را خبر کردند و بنابر درخواست وی، او را نزد کودک بردند. او به محض دیدن طفل، بیهوش شد. چون به هوش آمد گفت: به خدا قسم که پیامبری (نبوت)، تا قیامت از بنیاسرائیل گرفته شد. این همان کسی است که بنیاسرائیل را نابود میکند. آنگاه با دیدن شادی قریش از این خبر، ادامه داد: به خدا قسم، کاری با شما کند که اهل مشرق و مغرب از آن یاد کنند. (۲۳)
به این ترتیب، محمد صلیاللهعلیهوآله از همان نخستین روز تولد شناسایی شد. تیرهای یهود برای جلوگیری از تولد او، همه به خطا رفته بود و آنها برای رسیدن به هدفشان، میبایست محمد صلیاللهعلیهوآله را از میان برمیداشتند. در مقابل این توطئهها، برای جلوگیری از ترور پیامبر صلیاللهعلیهوآله نیز تلاشهایی صورت گرفت که در ادامه به آنها میپردازیم:
۱- دوری از محیط مکه
در آن شرایط، عبدالمطلب وظیفهای خطیر بر عهده داشت. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله برای مادر و نیز جد مادری و جد پدری بسیار محبوب بود. عبدالمطلب، محبوب ترین فرزندش، عبدالله، را از دست داده و دختر وهب نیز دو ماه پس از ازدواج بیوه شده بود. محصول این ازدواج، یک پسر بسیار زیبا بود. از اینرو، اهمیت پاسداری از محمد صلیاللهعلیهوآله برای سرپرستان ایشان، کاملا آشکار بود. او در محیط مکه، به دلیل رفت و آمد کاروانهای تجاری و زیارتی، در امان نبود. تنها راه چاره، دور کردن وی از مکه بود؛ آن هم مخفیانه و دور از چشم اغیار، محمد صلیاللهعلیهوآله را به دایه سپردند تا ایشان را در سرزمینی دورتر از مکه و پنهانی نگهداری کند. منطقه سکونت حلیمه از مکه، بسیار دور بوده است.
تاریخنگاران علل سپردن محمد صلیاللهعلیهوآله به دایه را اینگونه برشمردهاند:
۱- مادر محمد صلیاللهعلیهوآله شیر نداشت و باید کودک را به دایهای میسپردند؛
2- آب و هوای مکه بد بود و کودکان را طاقت زندگی در آن نبود؛
3- رسم عرب بر آن بود که کودکان را به دایه میسپردند تا بیرون از شهر بزرگشان کند.
هر سه دلیل به آسانی نقدپذیر است:
یک. روشن است که اگر آمنه شیر نداشت، باید دایهای از اهل مکه برای طفل وی میگرفتند تا نزد خود رشدشان دهد؛ نه دایهای از دوردست؛
دو. آب و هوای مکه چه مدت نامناسب بوده است؟ آیا این بدی آب و هوا، پنج سال به طول انجامیده است؟ در این باره، شاهدی از تاریخ نمیتوان یافت. افزون بر آن، در صورت بدی آب و هوای مکه، مکیان یا دست کم کودکان آنان، همه، به سرزمینی دیگر کوچیده بودند که چنین چیزی رخ نداده است؛
سه. اگر رسم اهل مکه، سپردن کودک به دایه بود، چگونه است که دیگر عربها کودکان خویش را به دایه نسپردهاند. حتی آنان که همعصر حضرت محمد بودند یا پس از ایشان به دنیا آمدهاند، به دایه سپرده نشدهاند؟
بنابر نقل تاریخ، مدتی مادر حمزه به محمد صلیاللهعلیهوآله شیر داد؛ چرا حمزه را که دو ماه بزرگتر از محمد صلیاللهعلیهوآله بود. به دایه نسپردهاند؟ افزون بر اینها، نوازد، تنها دو سال شیر میخورد؛ چرا محمد صلیاللهعلیهوآله را پنج سال نزد حلیمه فرستادند؟ مادر موسی علیهالسلام با اینکه چند فرزند دیگر نیز داشت، در زمان اندکی که از فرزندش دور شد، از شدت غم و غصه، قصد داشت جریان را افشا کند؛ پس چرا آمنه پنج سال دوری فرزند را تحمل کرده است؟ در این ماجرا، شان مادر پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله آشکار میشود که برای حفظ حیات نبی، از تمام خواهشهای مادری خویش چشم فرو بسته و به عبدالمطلب اعتراض نکرده است.
چنان که گفتیم رفت و آمد غریبهها در مکه عادی بود و به آسانی میتوانستند افراد را در این شهر ترور کنند. از این رو، تنها راه پیش روی عبدالمطلب، این بود که حضرت را پنهان سازد.
اما چرا عبدالمطلب، محمد صلیاللهعلیهوآله را پس از پنج سال به مکه بازگرداند؟ در تاریخ، دلایلی برای بازگرداندن پیامبر صلیاللهعلیهوآله نقل کردهاند.
در حدیثی که «شق صدر» نام گرفته، آمده است: هنگامیکه حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله نزد حلیمه بود، با فرزندان وی به چوبانی میرفت. روزی کسی آمد و سینه محمد صلیاللهعلیهوآله را پاره کرد و لختهای خون از آن بیرون آورد و گفت: این نصیب شیطان از توست. سپس محل را در طشتی از طلا با آب زمزم شست و رفت. کودکان حلیمه نزد مادر دویدند و فریاد زدند: محمد کشته شد، محمد کشته شد، (۲۴) پس از آن، حلیمه او را نزد جدّش بازگرداند و به او گفت: نمیتوانم از فرزندت نگهداری کنم؛ او جن زده شده است. ( ۲۵) عبدالمطلب نیز او را تحویل گرفت.
واقعیت آن است که این حدیث را جعل کردهاند تا خط اصلی داستان گم شود. در واقع، علت بازگرداندن حضرت به مکه، آن بود که ایشان را شناسایی کرده بودند و میخواستند او را با خود ببرند. نقلهای دیگر، این مطلب را تایید میکنند. (۲۶) آن منطقه، دیگر امن نبود. بنابراین، حلیمه دیگر توان پاسداری از محمد صلیاللهعلیهوآله را نداشت. اگر یهودیان از حضرت موسی علیهالسلام نام شیردهنده (حلیمه) پیامبر آخرالزمان را نیز پرسیده بودند. در هفته اول، او را مییافتند. تنها به دلیل ضعف اطلاعات یهود در این زمینه، یافتن محمد صلیاللهعلیهوآله پنج سال طول کشید. به هر حال، از آن پس، عبدالمطلب، خود محافظ محمد صلیاللهعلیهوآله شد. خداوند متعال بر رسولش، منت مینهد و میفرماید:
«ألم یجدک یتیما فاوی (۲۷) آیا تو را یتیم یافت و پناهت داد».
اگر در مورد این یتیم و دشمن پیچیدهای که داشته است، دقت شود، به معنای آیه پی میبریم.
۲- پاسداری مداوم
رفتار عبدالمطلب نشان میدهد که اهمیت حفاظت از محمد صلیاللهعلیهوآله برایش کاملا روشن بوده است؛ چرا که حتی هنگام جلسات دارالندوة نیز، وی را همراه میبرد و به جای خود مینشاند. مورخان، سفری برای محمد صلیاللهعلیهوآله و مادرش به مدینه نقل کردهاند که با توجه به دقت و مراقبتهای عبدالمطلب، نمیتوان آن را به آسانی پذیرفت؛ (۲۸) چرا که یثرب، مرکز یهودیان بود و عبدالمطلب از اهمیت این موضوع کاملاً آگاهی داشت. وی بارها کینه و هجوم یهود به محمد صلیاللهعلیهوآله را دیده بود. از این رو، دور از ذهن است که این فرزند با مادر یا امایمن، بدون حضور عبدالمطلب، به یثرب سفر کنند و آنجا مادر از دنیا برود و ام ایمن کودک را به مکه بازگرداند. این از پیچیدگی تاریخ است که:
* آیا این سفر واقعیت دارد یا نه؟
* دلیل واقعی مرگ مادر پیامبر صلیاللهعلیهوآله چه بود؟
* برای چه کاری به مدینه رفته بود؟
* چرا با وجود خطرهای فراوان، کودک را نیز با خود برده بود؟
* آیا مادر در درگیری با یهود، فدایی فرزند شده بود؟
اینها پرسشهایی است که نیازمند بررسی و تحقیق است.
اهمیت حفاظت از نبی اکرم صلیاللهعلیهوآله در نظر عبدالمطلب، در وصیتنامه او به ابوطالب آشکار میشود. محمد صلیاللهعلیهوآله هشت ساله بود که مرگ عبدالمطلب فرا رسید. رسم عرب، وصیت به فرزند بزرگتر است، ولی عبدالمطلب برخلاف این رسم عرب، ابوطالب را وصی خود قرار داد؛ در حالی که او فرزند بزرگتر عبدالمطلب نبود و برادر بزرگترش نیز زنده بود. پیش از دو سوم وصیتنامه عبدالمطلب، سفارش بر حفاظت از کودک بود و در پایان فرمود: «اگر به من قول ندهی که از این کودک حفاظت کنی، راحت جان نخواهم داد». ابوطالب دست پدر را گرفت و قول داد که با جان و مال از محمد صلیاللهعلیهوآله پاسداری کند. (۲۹)
پس از عبدالمطلب، حفاظت از محمد صلیاللهعلیهوآله بر عهده ابوطالب بود. ایشان برای انجام دادن این وظیفه، چهار سال از تجارت دست کشید؛ تا اینکه قحطی در مکه فشار آورد. با دشوار شدن اوضاع، او باید به تجارت میرفت، ولی نمیتوانست محمد صلیاللهعلیهوآله را در مکه تنها بگذارد. پس او را با خود برد و در مسیر نیز همواره مراقبش بود. هنگامیکه کارون به بصری (۳۰) الشام رسید، پیکی از جانب بحیرا بزرگ مدرسه، به استقبال آنان آمد و ایشان را به مهمانی فرا خواند.
چندین سال کاروانها از این مسیر میگذشتند و مسئولان مدرسه توجهی به آنان نداشتند؛ ولی اینبار کاروانیان را به میهمانی فرا خوانده بودند. همراهیان ابوطالب در حالی که از این دعوت شگفتزده شده بودند، آن را پذیرفتند. ابوطالب، محمد صلیاللهعلیهوآله را نیز همراه خود به این مهمانی برد، ولی او را دور از بحیرا نشاند. وجود اختلافهای فراوان در نقل داستان بحیرا نشان میدهد که ناقلان آن، به گونهای قصد داشتهاند این داستان را ساده جلوه دهند و آنرا بیاهمیت جلوه دهند. در حالی که این داستان در کشف دو مطلب، بسیار پرمغز است:
۱- انتشار اطلاعات مربوط به پیامبر صلیاللهعلیهوآله در آن روز، و میزان گفتگو در این باره، بسیار فراوان بوده است؛
2- میزان خطر یهود برای پیامبر صلیاللهعلیهوآله بهاندازهای بود که بحیرا نیز این مطلب را میدانسته است.
در ابتدای این داستان، نقلهایی افزودهاند تا آنرا از ابتدا به انحراف و ابتذال بکشانند. نقل میکنند که حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله را نزد مالالتجارة گذاردند و رفتند؛ یا میگویند: هنگامیکه ابوطالب رهسپار تجارت بود، محمد صلیاللهعلیهوآله به او گفت که من یتیم بیکس را در مکه میگذاری و میروی؟ (۳۱) این سخنان درست نیست. آیا میتوان پذیرفت نوجوانی اینچنین که بنا به نقل متواتر تاریخ، بسیار فهیمتر از دیگران بود، نزد عمو اینگونه سخن گفته باشد؟ آنهم عمویی که از جانب پدرش، مامور حفاظت ویژه از وی شده است. این مقدمات، همه برای کاستن از ارزش سخن بحیراست.
بحیرا با اشاره به محمد صلیاللهعلیهوآله از ابوطالب پرسید: او کیست؟ گفت: فرزندم. بحیرا گفت: نه، او فرزند تو نیست؛ پدر و مادر او از دنیا رفتهاند. ابوطالب گفت: آری، درست میگویی؛ من عموی اویم. بحیرا از ابوطالب اجازه گرفت تا با محمد صلیاللهعلیهوآله گفتگو کند. پس به آن حضرت عرض کرد: تو را به لات و عزی سوگند میدهم که مرا پاسخ بگویی. حضرت خشمگین شد و فرمود: مرا به ایشان سوگند مده که هیچچیز را به اندازه اینان مغبوض نمیدانم.
بحیرا از حضرت پرسشهایی کرد و پاسخ گرفت. پس به دست و پای حضرت افتاد و او را مکرر بوسید و گفت: اگر زمان تو را دریابم، در پیش رویت شمشیر میزنم و با دشمنانت جهاد میکنم. آنگاه در مدح و فضل حضرت سخن گفت و از ابوطالب خواست که وی را به شهرش بازگرداند، مبادا یهود بر او دست یابند؛ زیرا هیچ صاحب کتابی نیست که نداند او به دنیا آمده است و اگر او را ببیند، به یقین خواهند شناخت. (۳۲) تذکر بحیرا، نشان دهنده وجود خطر برای رسول الله صلیاللهعلیهوآله بود. دشمنی یهود با پیامبر آخرالزمان، به اندازهای بود که بحیرا نیز که عالمی مسیحی بود، آن را دریافته بود و گمان میکرد ابوطالب از آن بیخبر است. ابوطالب از همانجا محمد صلیاللهعلیهوآله را برگرداند و جالب اینکه، هفت یهودی برای ترور او تا نزد بحیرا آمدند. (۳۳) به هر حال، ابوطالب از آن پس هرگز به سفر نرفت. (۳۴)
او در حفاظت از پیامبر آخرالزمان با درایت کامل و بی هیچ کم و کاستی عمل میکرد؛ چنانکه پیش از پیامبر صلیاللهعلیهوآله غذا میخورد تا مطمئن شود مسموم نیست؛ شبها در کنار محمد صلیاللهعلیهوآله میخوابید و بچهها را در کنارش میخواباند تا از خطر ترور در امان بماند؛ و درهر مکانی نخست خود وارد میشد تا از نبود دشمن اطمینان یابد. (۳۵) تا ۲۵ سالگی محمد صلیاللهعلیهوآله اوضاع به همین روش بود. حضرت در این سن تقاضای تجارت کرد.
ادامه دارد…
قسمت قبلی این مقاله ؛ قسمت بعدی این مقاله
پینوشتها:
12- البدایة والنهایة، ج۳، ص ۳۶۷.
13- ر.ک: بحارالانوار، ج۱۵، صص ۵۱-۵۳.
14- همان، ج۱۵، صص ۱۲۲ و ۱۲۳؛ الکامل، ج۲، ص۶.
15- بحارالانوار، ج۱۵، ص ۱۲۳؛ الکامل، ج۲، ص۶.
16- الکامل، ج۲، ص۶.
17- بحارالانوار، ج۱۵، ص ۵۹ و ۶۰.
18- در این زمینه، ر.ک: همان، ج۱۵، ص۱۲۳.
19- ر.ک: بحارالانوار، ج۱۵، صص۹۰-۱۰۱.
20- همان، ج۱۵، صص ۹۷ و ۹۸ و ۱۱۵.
21- ر.ک: مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۲۶؛ بحارالانوار، ج۱۵، ص ۱۱۴؛ الکامل، ج۲، ص۴.
22- تاریخ الطبری، ج۱، ص۵۷۹ و ج۲، ص۸؛ الکامل، ج۲، ص۵.
23- الکافی، ج۸، ص۳۰۰؛ الامالی، صص ۱۴۵ و ۱۴۶.
24- صحیح المسلم، ج۱، ص۱۰۲؛ مسند احمد، ج۳، صص ۱۲۱ و ۱۴۹ و ۲۸۸؛ المستدرک، ج۲، ص ۵۲۸.
25- السیرة النبویة، ج۱، ص ۱۶۵.
26- ر.ک: همانم، ج۱، ص ۱۰۸؛ تاریخ الطبری، ج۱، صص ۵۷۴-۵۷۷.
27-ضحی، آیه۶.
28- السیرة النبویة، ج۱، ص۱۶۸.
29- ر.ک: کمالالدین و تمامالنعمه، ص۱۷۲؛ الخرائج و الجرائح، ج۳، ص۱۰۷۰.
30- بصری، مدرسه علمیه جهان مسیحیت و محل تربیت مبلغان آن روز بود؛ منطقهای سرسبز و آباد که به طور طبیعی کاروانها در آنجا منزل میکردند. اهالی آن مدرسه و دیگران هم با آنها خرید و فروش داشتند.
31- کمال الدین و تمام النعمه، ص۱۸۷.
32- کمال الدین و تمام النعمه، صص ۱۸۲-۱۸۶؛ بحارالانوار، ج۱۵، صص ۴۰۸-۴۱۰؛ الطبقات الکبری، ج۱، ص۹۷.
33- تاریخ الطبری، ج۲، صص ۳۳ و ۳۴.
34- بحارالانوار، ج۱۵، ص۴۱۰.
35- ر.ک: همان، ج۱۵، ص۴۰۷.
منبع: حجتالاسلام مهدی طائب (۱۳۹۲)، تبار انحراف ، قم: ولاء منتظر، چاپ هشتم.
تروریسم ، تروریسم ، تروریسم ، تروریسم
اندیشکده مطالعات یهود در پیامرسانها:
تروریسم ، تروریسم ، تروریسم ، تروریسم ، تروریسم ، تروریسم