تبار انحراف ؛ پژوهشی در دشمنشناسی تاریخی (قسمت بیستم) بنیقینقاع و بنینضیر و بنیقریظه
«دشمنترین مردم نسبت به کسانی که ایمان آوردهاند، یهود و مشرکانند». (۱)
آنگونه که در بیشتر کتابهای تاریخ، عملیات بدر و احد تشریح و ریشهیابی شده، در مورد نبردهای پیامبر صلیاللهعلیهوآله با یهودیان کار پژوهشی صورت نگرفته است. در تاریخنگاری معمول، نبردهای پیامبر صلیاللهعلیهوآله با یهود همواره کمارزش و دست دوم بوده است؛ در حالیکه تمام نیروی مشرکان، تنها در سه نبرد بدر، احد و خندق پایان یافت، اما یهود تا پایان عمر پیامبر صلیاللهعلیهوآله از مبارزه دست نکشید. عملیاتهای یهود دارای پیچیدگی خاصی است. پیامبر صلیاللهعلیهوآله از کودکی تا زمان رحلت که سپاه اسامه را برای نبرد موته آماده کرده بود، بارها با یهود رویاروییهایی داشته است، ولی تاریخنگاران آنها را با دقت کافی بررسی نکردهاند.
یکی از کلیدهای یهود در عملیاتها، این بود که ضربات خود را به دین خاتم میزد و سپس به گونهای وانمود میکرد که گویی آنها بودهاند که مظلومانه مورد هجوم قرار گرفتهاند. برای اثبات این مطلب، کافی است زمان حساس عملیاتهای بنیقینقاع و بنینضیر و بنیقریظه و نوع عمل آنها را به دقت بررسی کنیم.
این مطلب، خود به تنهایی نشان میدهد که یهود در طراحی عملیات، بسیار زیرکانه عمل میکرد، در حالیکه نوعی روحیهی عجولانه در عملکرد مشرکان هویداست. با نظر داشت این مطلب که در نبردهای فیزیکی و روانی پیچیده علیه پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله مقصر دانستن صرف مشرکان، ما را به بیراهه میبرد و تحلیلهای تاریخی ما را ناقص میکند، مناسب است برای رسیدن به حقیقت تاریخ، اتحاد مشرکان، یهود و منافقان را در نظر قرار دهیم و از تحلیلهای تکمحوری بپرهیزیم.
بنیقینقاع، نخستین شورش یهود
بنی قینقاع نخستین گروه یهودی بود که پیمان خویش را با پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآله نادیده گرفت و با مسلمانان وارد جنگ شد.
پس از بازگشت پیامبر صلیاللهعلیهوآله از بدر، در ماه شوال سال دوم هجری، یهود بنیقینقاع عهد خود را شکستند و خیانت را آشکار کردند. (۲) پیامبر صلیاللهعلیهوآله در پی آنها فرستاد و در بازار بنیقینقاع در جمع آنها فرمود: شما میدانید که من پیامبر خدا هستم. بنابراین قبل از آنکه حادثهای مانند بدر برای شما پیش آید، اسلام آورید و مراقب باشید. یهودیان گفتند: ای محمد، به آنچه با قوم خود در بدر انجام دادی مغرور نشو که آنان مرد جنگ نبودند و اگر ما به جنگ تو آییم، خواهی دید که جنگجویانی مانند ما نیست. (۳) این قبیله که شجاعترین قبیله یهودیان به شمار میرفت. (۴) هیچ کشت و زرعی نداشت و کارشان زرگری بود. (۵)
در همین اوقات، مردی یهودی از قبیله بنیقینقاع در بازار این قبیله، دو طرف دامن زنی انصاری را که در مغازه مردی یهودی نشسته بود با میخ به زمین چسباند. زن که متوجه کار او نشده بود، به هنگام برخاستن، پشتش برهنه شد و یهودیان به او خندیدند. مردی مسلمان که آنجا بود، آن یهودی را به قتل رساند. یهودیان نیز بر سر او ریختند و وی را کشتند، آنها عهدشان با پیامبر صلیاللهعلیهوآله را شکستند و به جنگ برخاستند و در قلعههای خویش مستقر شدند.
حضرت تصمیم گرفت پاسخ این خیانت را با قدرت بدهد. مسلمانان پانزده روز آنان را در دژهایشان محاصره کردند تا بنیقینقاع ناچار به تسلیم شدند. رسول خدا صلیاللهعلیهوآله دستور داد همه را به بند بکشند و قصد مجازات شدید آنان و به گفتهی مورخان حتی قصد کشتن تمام آنان را داشت. (۶) اما همپیمانان ایشان وارد میدان شدند و آنقدر وساطت کردند تا حضرت دست از خونشان شست و راضی به کوچاندن آنان شد. برای نمونه، عبدالله بن ابی پس از اسارت بنیقینقاع نزد پیامبر صلیاللهعلیهوآله آمد و از آن حضرت خواست درباره همپیمانان یهودیاش نیکی کند. وقتی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به او توجهی نکرد. جسورانه گریبان زره آن حضرت را گرفت و با تندی، خواسته خود را تکرار کرد، پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمود: رهایم کن، اما عبدالله همچنان بر آزادی بنیقینقاع پافشاری کرد و گفت: آیا میخواهی چهارصد زرهپوش و سیصد بیزره را که در مواقع حساس به کمکم شتافتهاند، درو کنی؟ رسول خدا صلیاللهعلیهوآله که وضع را چنان دید، مجبور به آزادی بنیقینقاع شد؛ البته اموالشان را مصادره، و آنها را تبعید کرد. (۷)
بنینضیر، جنگ طمعکارانه یهود
پس از نبرد احد و بازگشت سپاهیان اسلام به مدینه، بنی نضیر با سوءقصد به جان پیامبر صلیاللهعلیهوآله پیمان خود را شکستند. شرایط این نبرد، بسیار بحرانی بود و روحیه مردم چندان مناسب جنگ نبود. نکته مهم در این رویارویی، نقش همپیمانان یهود در مدینه است که با وعده یاری یهود، آنان را به مقاومت تشویق کردند. (۸)
با فرمان رسول خدا صلیاللهعلیهوآله سپاه اسلام به سوی قلعه بنینضیر حرکت کرد. یهودیان با دیدن آنان، درون قلعههایشان رفتند. سپاه اسلام، قلعه را محاصره کرد و این محاصره به طول انجامید. یکی از دلایل این محاصره، آن بود که ارتباط یهود با منافقان مدینه که قول همکاری داده بودند، قطع شود. بدین ترتیب، بعد از شش روز (طبق نقلی دیگر پانزده روز) محاصره و نرسیدن کمک از سوی منافقان و تخریب املاک بیرون قلعه توسط مسلمین، یهود تسلیم شد؛ مشروط به اینکه جانشان در امان باشد و جز اسلحه، هر اثاثیهای که شترانشان قدرت حمل آنها را دارند، با خود ببرند. یهود هنگام کوچ اجباری، زنهایشان را وادار به دف زدن و آواز خواندن کردند تا وانمود کنند که خوار و زبون نیستند.
منافقان مدینه، هنگام کوچ بنینضیر با ناراحتی آنان را بدرقه کردند. زید بن رفاعه در جمع بنیغنم پنهانی به عبدالله بن ابی گفت: از نبود بنینضیر، در مدینه وحشت میکنم، ولی آنان به سوی عزت و ثروت میروند و به سوی قلعههایی بلند که مانند اینجا نخواهد بود. (۹)
به اتفاق مفسران و مورخان، آیات دوم تا پانزدهم سوره حشر درباره رویداد بنینضیر نازل شده؛ به گونهای که ابن عباس آن را سوره بنینضیر نامیده است. (۱۰)
خندق، آتش یهود، جنگ مشرکان
هیئتی از روسای یهود بنینضیر و بنیوائل به مکه رفتند و ابوسفیان را به گردآوری نیرو تحریک کردند. بهانه آنها نیز برای تشویق، پیروزی مشرکان در عملیات احد بود. پس از جنگ احد ناامیدی مشرکان که در جنگ بدر حاصل شده بود، تبدیل به بارقه امید گردید؛ امید به اینکه میتوانند پیامبر صلیاللهعلیهوآله را از میان بردارند. این هیئت به سراغ قبایل دیگر شبه جزیره نیز رفتند و آنها را برای حمله به مدینه با خویش همرأی کردند.
در عملیات پیش نیز یهودیان بنینضیر به مشرکان قول همکاری داده بودند، اما عمل نکرده بودند. اما این بار قول دادند که هم زمان عملیات انجام دهند. پس از رفت و آمد فراوان یهود، لشکر ده هزار نفری مشرکان که از تمام جزیرةالعرب جمع شده بود، به سمت مدینه حرکت کرد. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله مردم مدینه را جمع کرد و نظر آنها را خواست، مردم که از مشاوره جاهلانه سال گذشته خود در جنگ احد، نتیجه بدی گرفته بودند، گفتند: همان یک بار که سال پیش نظر دادیم، ما را بس است؛ حرف حرف شما باشد. سلمان (۱۱) گفت: یا رسول الله، در ایران وقتی جمعیتی به شهری حمله میکرد و توان انسانی و تجهیزاتی مدافعان و مهاجمان برابر نبود، در برابر مهاجمان خندق میکندند. بدینصورت، جنگ فرسایشی میشد و در نتیجه، احتمال عقبنشینی دشمن افزایش مییافت. پیامبر صلیاللهعلیهوآله نظر سلمان را هوشمندانه دانست و پذیرفت. (۱۲)
شایان توجه است که شهر مدینه از جانب غرب و شرق، در محاصره دو رشته کوه به نام حره غربی و شرقی قرار داشت، در ناحیه جنوبی هم حره جنوبی و کوه عیر، موانع طبیعی بودند. بنابراین، تنها قسمتی که میشد از آن به شهر نفوذ کرد، قسمت شمالی بود که کوه احد با فاصلهای نسبتا زیاد در آن قسمت قرار داشت.
علت اینکه در نبرد سال قبل هم، مشرکان به احد آمدند، همین نکته بود. از آنجا که احد از شهر بسیار دور بود، خندق در نقطهای جنوبیتر که بین کوه احد و کوه سلع بود، حفر گردید. خاک خندق در سمت مدینه ریخته شد و لشکر سه هزار نفری مسلمین بر دامنه کوه سلع که مشرف به خندق و سپاه احزاب بود، استقرار یافت. این نحوه آرایش نظامی، شاهدی روشن بر رعایت تاکتیکهای نبرد نظامی از سوی پیامبر صلیاللهعلیهوآله است.
دشمن با دیدن این مانع، دریافت که این طرح از عرب نیست. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله سه هزار نیرو در مدینه بسیج کرده بود. در همین زمان، بنی قریظه در مدینه عهد خویش را با پیامبر صلیاللهعلیهوآله شکستند و اعلان جنگ کردند مسلمانان حتی در مدینه هم امنیت نداشتند؛ چرا که یهود در داخل شهر به افرادی که در سر راه خود میدیدند، تعرض میکردند. این اوج خیانت یهودیان و سوءاستفاده آنان از رأفت پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله بود و از عمق کینه آنها به اسلام حکایت داشت.
پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمود: رفت و آمد کنندگان مسلح باشند. زنها را نیز در قلعههایی جمع کردند و حسان بن ثابت را که از شاعران بزرگ آن عصر بود، به نگهبانی از آنان گماشتند. در یکی از روزها، مردی یهودی به قصد تعرض، در اطراف یکی از این قلعهها میگشت؛ صفیه، عمه پیامبر صلیاللهعلیهوآله به حسان گفت: از ما دفاع کن. حسان گفت: من به جبهه نرفتم تا نجنگم. من مرد جنگ نیستم. صفیه شمشیر حسان را گرفت و آن یهودی را به هلاکت رساند! (۱۳)
محاصره بیش از بیست روز طول کشید. از طرفی، اوضاع داخل مدینه هم مخاطرهآمیز شد. بهقدری شرایط دشوار گردید که منافقان لب به شکایت گشودند و شایعه کردند که مردم تصمیم گرفتهاند از معرکه بگریزند.
«وَ إِذْ یقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ مَا وَعَدَنَا اللَّهُ وَ رَسُولُهُ إِلاَّ غُرُوراً وَ إِذْ قَالَتْ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ یا أَهْلَ یثْرِبَ لاَ مُقَامَ لَکُمْ فَارْجِعُوا وَ یسْتَأْذِنُ فَرِیقٌ مِنْهُمُ النَّبِی یقُولُونَ إِنَّ بُیوتَنَا عَوْرَةٌ وَ مَا هِی بِعَوْرَةٍ إِنْ یرِیدُونَ إِلاَّ فِرَاراً (۱۴) منافقان و آنها که در دلهایشان بیماری است، میگفتند: خدا و پیامبرش جز فریب، به ما وعدهای ندادهاند و گروهی از آنها گفتند: این مردم یثرب، اینجا جای ماندن نیست، بازگردید و گروهی از آنها از پیامبر رخصت طلبیدند. میگفتند: خانههای ما را حفاظتی نیست. خانههایشان بیحفاظ نبود. میخواستند بگریزند».
این حرفهایی بود که پشت خاکریز رد و بدل میشد. سه عامل مهم، وضعیت را بسیار دشوار کرده بود: سرمای بهمن ماه؛ گرسنگی و ضعف پس از ماه مبارک رمضان، چرا که در ماه رمضان خندق را کنده بودند؛ ترس از ده هزار نیروی کاملاً مسلح و باران تیر که به جبهه مسلمانان میآمد. ترس و ضعف و سرما، نیروها را از پا درمیآورد. البته در آن سو، مشرکان نیز گرفتار معرکهای سخت شده بودند. آنان جنگی کوتاه مدت را پیشبینی کرده و آذوقهای اندک با خود آورده بودند، اما جنگ به طول انجامیده بود. افزون بر آن، ترس و ضعف و سرما دامنگیر آنان نیز شده بود. خداوند فرمود:
«وَ لاَ تَهِنُوا فِی ابْتِغَاءِ الْقَوْمِ إِنْ تَکُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ یأْلَمُونَ کَمَا تَأْلَمُونَ وَ تَرْجُونَ مِنَ اللَّهِ مَا لاَ یرْجُونَ وَ کَانَ اللَّهُ عَلِیماً حَکِیماً (۱۵) در دست یافتن به آن قوم سستی مکنید. اگر شما آزار میبینید، آنان نیز چون شما آزار میبینند، ولی شما از خدا چیزی را امید دارید که آنان امید ندارند و خدا دانا و حکیم است.»
عمرو بن عبدود و تعداد دیگری از قهرمانان عرب، از باریکهای در خندق عبور کردند. علی بن ابیطالب علیهالسلام به همراه چند نفر، سریع خود را به آن باریکه رساندند و آنجا را بستند. عمرو در شورهزار میان خندق و کوه سلع جولان میداد و مبارزه میطلبید. حضرت رسول صلیاللهعلیهوآله به اصحاب فرمود: کیست که با او مبارزه کند؟ هیچکس جز علی علیهالسلام پاسخ نداد. حضرت فرمود: این عمرو است! بنشین شاید دیگری برخیزد. هیچکس برای مبارزه با عمرو جرئت برخاستن نداشت. به روایت ابن ابی الحدید، علی علیهالسلام رهسپار میدان شد و پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمود: امروز تمام ایمان در برابر تمام شرک قرار گرفت. عمرو در برابر چشمان حیرتزده مشرکان و مسلمانان، با ضربت شمشیر علی علیهالسلام از پای درآمد. با کشته شدن وی، دشمن روحیهاش را از دست داد. (۱۶)
نقش نفوذیان پیامبر (ص) در سپاه شرک
بزرگترین متحدان قریش در این جنگ، غطفان و بنیقریظه بودند. ابوسفیان تصمیم گرفت هماهنگ با آنها، عملیات را به هر نحو ممکن آغاز کند. نعیم بن مسعود اشجعی شبانه به سوی رسول الله صلیاللهعلیهوآله آمد و اسلام خویش را ابراز کرد و گفت: من مسلمانی هستم که آنان از اسلام من آگاهی ندارند و با تمام این قبایل که به جنگ شما آمدهاند، دوستی دیرینه دارم. اگر دستوری دارید، اجرا میکنم. پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمود: برو و اتحاد این گروهها را به هم بزن.
نعیم نزد ابوسفیان رفت و گفت: شنیدهام که بنیقریظه از نقض عهد با محمد صلیاللهعلیهوآله پشیمان شده و به او پیام فرستادهاند که ما ده تن از اشراف قریش را به گروگان میگیریم و به تو میدهیم تا بر عهد و پیمان خویش باقی باشیم و از ما راضی شوی. نعیم ماموریت خویش را به گونهای نیکو به انجام رسانید و سپس نزد بنیقریظه که آتشافروز جنگ بودند، رفت و خیرخواهی خود را ابراز کرد و گفت: اگر مشرکان عملیات را آغاز کنند و در جنگ شکست بخورند، فرار میکنند و به مکه میروند؛ اما شما اسیر میشوید و محمد صلیاللهعلیهوآله همه شما را میکشد. گفتند: چه کنیم؟ گفت: بخواهید چند تن از روسای مشرکان نزد شما بیایند و همراه با شما بجنگند تا مطمئن شوید که آنها به خاطر دوستانشان به شما خیانت نخواهند کرد. او شبیه این سخنان را به غطفانیها نیز گفت و مخفیانه به اردوگاه اسلام بازگشت. ابوسفیان شب شنبه، شوال سال پنجم هجری، تصمیم به حمله گرفت و نمایندگانی به دژ بنیقریظه فرستاد و گفت: اینجا منطقه زندگی ما نیست، چهارپایان ما در حال هلاک شدن هستند؛ آماده باشید که فردا کار را یکسره میسازیم. فرمانده بنیقریظه در پاسخ گفت: فردا شنبه است ما ملت یهود در چنین روزی هیچ کاری انجام نمیدهیم؛ زیرا گروهی از گذشتگان ما در چنین روزی دست به کار زدند و گرفتار عذاب الهی شدند. افزون بر این، ما در صورتی میجنگیم که عدهای از بزرگان احزاب به عنوان گروگان نزد ما باشند. ابوسفیان با شنیدن این سخن، با خود گفت: نعیم درست گفته است. او خیرخواه ماست و بنیقریظه درصدد خیانتند، پس، از همپیمانی با آنان چشم پوشید و تصمیم گرفت بدون آنان به جنگ با پیامبر صلیاللهعلیهوآله برود. با این تدبیر، خللی در سپاه شرک ایجاد شد و عملیات یک روز به تاخیر افتاد. (۱۷)
امداد الهی
شب هنگام، طوفانی به پا شد. طوفان، خاکها را به سمت مشرکان حرکت داد، چادرها را از جا کند و آتشها را خاموش کرد. مشرکان پشت سپرهایشان پناه گرفتند. برخورد شنها با سپرها، صدای وحشتناکی ایجاد میکرد. مشرکان به شدت هراسیده بودند. ابوسفیان که از دستیابی به هدفش ناامید شده بود، سران احزاب را جمع کرد تا تصمیم نهایی خود را بگیرند و تکلیف را مشخص کنند.
نقش نیروهای اطلاعات عملیات در پیروزی
پیامبر صلیاللهعلیهوآله از یاران خود خواست که کسی به جبهه دشمن برود و خبری بیاورد. کسی از جا تکان نخورد. پس حذیفه را خطاب کرد و فرمود: صدای مرا میشنوی و پاسخ نمیگویی؟! حذیفه گفت: فدایت شوم، ترس و سرما و گرسنگی مانع بود. پیامبر صلیاللهعلیهوآله فرمود: برو از آن سو خبری بیاور. هنگامیکه بازگشتی، جز من با هیچکس چیزی نگو. حذیفه، چون داخل سپاه مشرکان شد، خیمه بزرگی دید که آتشی در آن افروختهاند. سپس ابوسفیان را دید که از سرما میلرزید و میگفت: ای گروه قریش، اگر به گمان محمد، ما با اهل آسمان میجنگیم، ما طاقت جنگ با اهل آسمان نداریم؛ ولی اگر جنگ با اهل زمین است، که ما مرد جنگیم. سپس گفت: اطرافیان خود را شناسایی کنید که در میانتان جاسوسی نباشد. حذیفه میان عمروعاص و معاویه بود. بیدرنگ از نفر سمت راست خود پرسید: تو کیستی؟ گفت: عمروعاص، از نفر سمت چپ پرسید: تو کیستی؟ گفت: معاویه، با این ترفند، حذیفه شناسایی نشد و کسی از او چیزی نپرسید. سپس ابوسفیان به خالد بن ولید امر کرد که تو یا من برای آوردن ضعیفترها بمانیم و باقی سوار شوند و بگریزند. حذیفه بازگشت و آنچه را شنیده بود به حضرت عرض کرد. سپاه دشمن گریخته و جنگ پایان یافته بود. اما پیامبر صلیاللهعلیهوآله کسی را تا صبح از این جریان آگاه نساخت. (۱۸) این احتمال وجود داشت که ابوسفیان، حذیفه را شناسایی کرده و اطلاعات غلط به او داده باشد و با انتقال این خبر به مسلمانان، آنها منطقه را رها کنند، سپس ابوسفیان و سپاهیانش بازگردند و حمله کنند. پیامبر صلیاللهعلیهوآله با این توصیه به حذیفه، مسلمانان را تا قطعیشدن فرار مشرکان، در پشت خندق نگه داشت.
ادامه دارد…
قسمت قبلی این مقاله ؛ قسمت بعدی این مقاله
پینوشتها:
1- مائده، آیه ۸۲.
2- در خصوص این پیمان، در فرازهاي آینده، توضیح داده خواهد شد.
3- المغازی، ج۱، ص۱۷۶؛ السیرة النبویة، ج۲، ص۴۷؛ تاریخ الطبری، ج۲، ص۱۷۲؛ اعلام الوری، ج۱، ص۱۷۵.
4- الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۱؛ المغازی، ج۱، ص۱۷۸.
5- الطبقات الکبری، ج۲، ص ۲۱؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۳۰۹.
6- المغازی، ج۱، ص۱۷۸؛ الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۲؛ تاریخ الطبری، ج۱، ص۱۷۳.
7- السیرة النبویة، ج۲، صص ۴۸ و ۴۹؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۳۰۹؛ المغازی، ج۱،صص ۱۷۶-۱۸۰؛ تاریخ الطبری، ج۲، ص۱۷۳.
8- السیرة النبویة، ج۲، ص۱۹۱؛ المغازی، ج۱، صص ۳۶۴-۳۶۸؛ تاریخ الطبری، ج۲، ص۲۲۵.
9- المغازی، ج۱، صص ۳۷۱-۳۷۶؛ السیرة النبویة، ج۲، صص ۱۹۱ و ۱۹۲؛ تاریخ الطبری، ج۲، صص ۲۲۵ و ۲۲۶.
10- صحیح البخاری، ج۶، ص۵۸.
11- سلمان برده یک یهودی بود. وی با ورود پیامبر صلیاللهعلیهوآله به مدینه اسلام آورده بود و طبق قراردادی که به امر پیامبر صلیاللهعلیهوآله با اربابش بست. توانست با یاری مسلمین، قیمت خود را بپردازد و آزاد شود. این نخستین حضور آزادانه سلمان نزد رسول الله صلیاللهعلیهوآله بود. (البدء و التاریخ، ج۵، صص ۱۱۲ و ۱۱۳).
12- تاریخ الطبری، ج۲، صص ۲۳۲-۲۳۸؛ السیرة النبویة، ج۲، صص ۲۱۴-۲۲۵.
13- تاریخ الطبری، ج۲، صص ۲۴۱ و ۲۴۲؛ السیرة النبویة، ج۲، ص۲۲۸.
14- احزاب، آیات ۱۲ و ۱۳.
15- نساء، آیه ۱۰۴.
16- ر.ک: تفسیر القمی، ج۲، ص ۱۸۲؛ السیرةالنبویة، ج۲، ص ۲۲۵؛ شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص ۲۸۵.
17- ر.ک: تفسیر القمی، ج۲، صص ۱۸۱-۱۸۳ و ۱۸۵ و ۱۸۶؛ السیرة النبویة، ج۲، صص ۲۲۹-۲۳۱.
18- تفسیر القمی، ج۲، صص ۱۸۶ و ۱۸۷؛ المغازی، ج۲، ص ۴۸۷.
منبع: حجتالاسلام مهدی طائب (۱۳۹۲)، تبار انحراف ، قم: ولاء منتظر، چاپ هشتم.
تنها با یک کلیک به کانال تلگرام اندیشکده مطالعات یهود بپیوندیم:
با سلام و سپاس از تلاش های علمی که دارید. می خواستم ببینم چطور می شود با شما همکاری کرد.
با سلام. اگر در زمینههای خاصی علاقه و تخصص دارید كه میتوانید همكاری كنید، همینجا یا در كانال ایتا برای ما پیام بگذارید. با تشكر