یهود و ادعای سیادت و شرافت

یهود و ادعای سیادت و شرافت

یهود در تفسیر المیزان (قسمت هفتم) سیادت و شرافت

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

وَ مِنْ أَهْلِ الْکتَابِ مَنْ إِن تَأْمَنْهُ بِقِنْطَارٍ یؤَدِّهِ إِلیک وَ مِنْهُم مَنْ إِن تَأْمَنْهُ بِدِینَارٍ لاَ یؤَدِّهِ إِلَیک إِلَّا مَا دُمْتَ عَلَیهِ قَائِمَاً ذلِک بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَیسَ عَلَینَا فِی الْأُمِّیینَ سَبِیلٌ وَ یقُولُونَ عَلَى اللّهِ الْکذِبَ وَ هُمْ یعْلَمُونَ. بَلَى‏ مَنْ أَوْفَى‏ بِعَهْدِهِ وَاتَّقَى‏ فَإِنَّ اللّهَ یحِبُّ الْمُتَّقِینَ. إِنَّ الَّذِینَ یشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَ أَیمَانِهِمْ ثَمَناً قَلِیلاً أُولئِک لاَ خَلاَقَ لَهُمْ فِی الآخِرَةِ وَ لاَ یکلِّمُهُمُ اللّهُ وَ لاَ ینْظُرُ إِلَیهِمْ یوْمَ الْقِیامَةِ وَ لاَ یزَکیهِمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ.
بعضی از اهل کتاب کسانی‌اند که اگر در قنطاری امینشان کنی، آن را به تو برمی‌گردانند و بعضی از آنان کسانی‌اند که اگر دیناری به آنان امانت دهی، به تو بر نمی‌گردانند مگر آن‌که بالای سرشان بایستی، و این‌ها همان یهودیانند که از درِ غرور معتقد شده‌اند به این‌که هیچ ملّتی حق ندارد به آنان اعتراضی کند و بر خدا دروغ‌ها می‌بندند با این‌که دروغ بودن آنها را می‌دانند. آری، کسی که به عهد خود وفا کند و از خدا پروا نماید، خدای تعالی پرواداران را دوست می‌دارد. محققاً کسانی که عهد خدا و سوگندهای خود را می‌دهند و در مقابل، متاع قلیل دنیا را می‌خرند، در آخرت بهره‌ای ندارند و خدا در قیامت با آنان سخن نمی‌گوید و به نظر رحمت به ایشان نمی‌نگرد و پاکشان ننموده و در عوض عذابی دردناک دارند. (سوره‌ی آل عمران، آیات ۷۵-۷۷)

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سوره آل عمران آیات 75 تا 77

شرح آیه

وَ مِنْ أَهْلِ الْکتَابِ مَنْ إِن تَأْمَنْهُ بِقِنْطَارٍ یؤَدِّهِ إِلیک… فِی الْأُمِّیینَ سَبِیلٌ

این آیه‌ی شریفه به اختلاف فاحشی که اهل کتاب در حفظ امانت‌ها و پیمان‌ها داشتند، اشاره می‌کند و می‌فهمانَد که اهل کتاب در این باب در دو طرف تضاد و دو نقطه‌ی مقابل قرار دارند: بعضی حتی در یک دینار خیانت روا نمی‌دارند، و بعضی دیگر شتر را با بارش می‌بلعند. و نیز اشاره می‌کند به این‌که طایفه‌ی خیانتکار هرچند خیانتشان یک رذیله‌ی قومی و مضرّ است ولیکن این رذیله در بین آنان از یک رذیله‌ی دیگر منشأ گرفته؛ رذیله‌ای اعتقادی که جمله‌ی «لَیسَ عَلَینَا فِی الْأُمِّیینَ سَبِیلٌ» آن را حکایت می‌کند.

آری، این طایفه خود را اهل کتاب، و غیر خود را امّی و بی‌سواد می‌خواندند. پس این‌که گفتند: «بی‌سوادها بر ما سَبیلی ندارند»، معنایش این است که غیربنی‌اسرائیل حق ندارد که بر بنی‌اسرائیل مسلّط شود، و به این ادّعای خود رنگ و آب دین زده بودند، به دلیل این‌که قرآن دنبال جمله‌ی مورد بحث، فرموده: «وَ یقُولُونَ عَلَى اللّهِ الْکذِبَ وَهُمْ یعْلَمُونَ بَلَى‏…»، با این‌که خود می‌دانند دروغ می‌گویند، دروغ خود را به خدا نسبت می‌دهند.

آری، یهودیان این‌طور معتقد بودند – هم‌چنان که امروز هم همین عقیده را دارند – که تافته‌ای جدا بافته‌اند و در درگاه خدای تعالی احترام و کرامتی خاصّ به خود را دارند و آن این است که خدای سبحان نبوّت و کتاب و حکومت را به ایشان اختصاص داده و هیچ قومی دیگر نمی‌توانند دارای چنین امتیازاتی بشوند، پس سیادت و تقدّم بر دیگران هم خاصّ ایشان است، و از این اعتقاد باطل نتیجه‌ها گرفتند و بر این پایه‌ی سست دیوارها چیدند و مثلاً غیراسرائیلی را محکوم کردند به این‌که باید حقوقی را که خدا فقط برای آنان تشریع کرده، رعایت کنند، ایشان ربا بخورند و دیگران ربا بدهند و کمترین اعتراضی هم نکنند، مال مردم را بخورند و صاحبان مال چیزی نگویند، حقوق مردم را پایمال کنند و کسی حقّ حرف زدن نداشته باشد. برای این‌که تنها اهل کتاب ایشانند و دیگران امّی و بی‌سواد. پس اگر خوردن مال مردم حرام است، برای غیراسرائیلی است که نمی‌تواند مال اسرائیلی را بخورَد و همچنین برای اسرائیلی، تنها خوردن مال اسرائیلیِ دیگر و پایمال کردن حقوق اسرائیلیِ دیگر حرام است، اما مال غیراسرائیلی و حقوقش، بر اسرائیلی مباح است!

و سخن کوتاه این‌که تنها اهل کتاب می‌تواند بر اهل کتاب سبیل و تسلط و حق اعتراض داشته باشد، اما غیر اهل کتاب هیچ‌گونه تسلطی و حق اعتراضی بر اهل کتاب ندارد. پس اهل کتاب می‌تواند خودکامه باشد و به دلخواه خود هرگونه دخل و تصرّف در مال و حق دیگران را بکند و هر حکمی که دلش خواست، برانَد، و این خود باعث شده که یهود با غیریهود معامله‌ی حیوان زبان‌بسته بکند، هر معامله‌ای که باشد.

و این عقیده هر چند که در کتاب آسمانی – به خیال خودشان – کتابی که آن را مستند به وحی می‌دانند مانند تورات و غیره وجود ندارد، اما عقیده‌ای است که از دهان اَحبار خود گرفته و به اصطلاح سینه به سینه به دیگران منتقل کرده‌اند. دیگران هم کورکورانه از ‌آن تقلید نموده‌اند و چون دین موسی (ع) را خاصّ یهود می‌دانند و به کسی اجازه نمی‌دهند به این دین درآید، در حقیقت آن را برای خود جنسیتی پنداشته‌اند و نتیجه گرفته‌اند که سیادت و تقدّم یهود هم امری جنسی است مخصوص این جنس، و همین که کسی نسبتی به اسرائیل داشت، همین خود ماده‌ی شرافت و عنصر سیادت است و هرکسی که منسوب به اسرائیل باشد، حق دارد که بر دیگران به‌طور مطلق تقدّم داشته باشد. و معلوم است که وقتی این روحیه‌ی باغیه در قالب قومی رخنه کند و به‌راستی مردمی این‌طور معتقد شوند، چه فسادی در زمین به پا می‌شود و چگونه روح انسانیّت و آثار آن که باید در جامعه‌ی بشری حکم‌فرما شود، می‌میرد!

بله، اصل این حرف که باید بعضی از افراد و بعضی از جوامع از حقوق عمومی محروم شوند، چیزی است که در جامعه‌ی بشریت اجتناب‌ناپذیر است، ولیکن آنچه مجتمع بشریِ صالح در این باب می‌گوید این است که حقوق نامبرده باید از کسی و از جامعه‌ای سلب شود که بنا دارد حقوق حَقّه‌ی انسان‌ها را باطل و بنای مجتمع بشری را ویران سازد. و اما این‌که معیار در تشخیص حق چیست؟ تا مخالفِ آن از پیروِ آن مشخص گردد، اسلام معیار آن را دین حق و یا به عبارت دیگر دین توحید می‌داند، حال چه این‌که پیروِ حق مسلمان باشد و چه این‌که مالیات‌پرداز به حکومت اسلام باشد و حکومت اسلام او را در تحت ذمّه و تکفّل خود گرفته باشد. پس کسی که نه دین توحید دارد و نه تسلیم حکومت این دین است و با آن سرِ ستیز دارد، او هیچ حقّی از حیات ندارد و این معیار که اسلام آن را معیار صحیح شناخته، با ناموس فطرت هم منطبق است. فطرت هر انسان سلیم‌الفطره‌ای می‌گوید کسانی که دشمن حیات دیگرانند، حق حیات ندارند، و خواننده توجه فرمود که اجمال این حکم اسلامی و فطری را مجتمع انسانی نیز معتبر می‌شمارد.

در آیه‌ی مورد بحث هم که فرموده اهل کتاب چنین گفتند و چنین مال مردم را خوردند، خواسته است بفهماند که علت سرزنش از ایشان به خاطر این است که اهل کتابند. اگر مردمی عوام و درس‌نخوانده و کتاب آسمانی ندیده بودند، این قدر بعید نبود که بگویند: مردم حق اعتراض به ما ندارند و به دنبال این گفتار، آن کردار را – یعنی رباخواری و مال مردم‌خواری را – هم مرتکب شوند. ولی عجیب و غریب اینجاست که این سخن باطل و آن اعمال زشت از کسانی سر زده که اهل کتابند و کتاب آسمانیشان حکم خدا را بیان کرده، و خود می‌دانند که کتابشان چنین حکمی نکرده که پیروانش هم حرفی بزنند و هر کاری خواستند، بکنند، و خوب می‌دانند که مال مردم بر آنان حلال نیست، از این نظر توبیخ و سرکوبی آنان شدیدتر است.

کتاب قوم برگزیده بررسی هوش و موفقیت یهود

توضیح عبارات آیه

معنای کلمه‌ی «قِنطار» و کلمه‌ی «دینار» معروف است ولی مقابله‌ای که بین آن دو انداخته، علاوه بر محسّنات بدیعی (۱) که در آن هست، با کمک مقام می‌فهمانَد که این دو کلمه کنایه است از بسیار و اندک، یعنی قنطار کنایه از بسیار است و دینار کنایه از اندک؛ و می‌خواهد بفهمانَد که بعضی از اهل کتاب به امانت خیانت نمی‌کنند هرچند آن امانت بسیار و گران‌بها باشد، و بعضی بدان خیانت می‌کنند هر چند که اندک و بی‌ارزش باشد.

و همچنین خطابی که در کلام به کار برده و فرموده: «اگر او را در قنطاری امین کنی، به تو برمی‌گردانَد»، متوجه به شخص معینی نیست، بلکه آن نیز کنایه است از هر مخاطبی که بشود مخاطب قرار گیرد و به این وسیله فهماند که حکم آیه عمومی است، شخص معینی منظور نیست و در معنای این است که بگوییم: «هر کس به او امانتی بدهد، هر چند که قنطار باشد، او خیانت نمی‌کند».

جمله‌ی «إِلَّا مَا دُمْتَ عَلَیهِ قَائِمَاً» یعنی مگر آن‌که ایستادنت بر بالای سر او ادامه پیدا کند (تا امانتت را پی بگیری). منظور از به کار بردن کلمه‌ی «ایستادن» در اینجا، رساندن معنای اصرار و عجله نمودن است، چون وقتی طلبکار برای گرفتن امانت خود بالای سر امین بایستد و هیچ ننشیند، خود دلیل بر این است که برای گرفتن امانتش، هم اصرار دارد و هم عجله.

در جمله‌ی «ذلِک بِأَنَّهُمْ قَالُوا لَیسَ عَلَینَا فِی الْأُمِّیینَ سَبِیلٌ»، از ظاهر سیاق چنین برمی‌آید که کلمه‌ی «ذلک» اشاره است به مجموع مطالبی که از سخن قبلی استفاده می‌شد، یعنی این‌که بعضی از ایشان امانت را می‌پردازند هرچند خطیر و مهم باشد، و بعضی خیانت می‌کنند هرچند حقیر و بی‌ارزش باشد. این رفتارشان به خاطر آن گفتارشان است که گفتند: «آنان که اهل کتاب نیستند، حق اعتراض به ما را ندارند». همین گفتار سبب شده که در صفات روحیشان از قبیل «حفظ امانات»، «پرهیز از تضییع حقوق مردم» و «مغرور گشتن به کرامت خیالی» مختلف شوند: کسانی که آن گفتار غلط را نداشتند، امین بودند و کسانی که آن‌طور می‌گفتند، آن‌گونه هم عمل می‌کردند، با این‌که می‌دانستند که خدای تعالی چنین سنّتی را در کتاب آسمانیش برای آنان مقرّر نکرده و به چنین اعمالی رضایت نداده است.

یهودیان و ادعای سیادت و شرافت

پاسخ قرآن برای ابطال ادّعای یهود

وَ یقُولُونَ عَلَى اللّهِ الْکذِبَ وَ هُمْ یعْلَمُونَ

این جمله، ادعای یهود را – مبنی‌بر این‌که امیّین هیچ‌گونه حق اعتراضی بر آنان ندارند – ابطال می‌کند و دلالت می‌کند بر این‌که یهودیان این ادعای خود را به وحی الهی نسبت می‌دادند و به‌طوری که در سابق هم گفتیم، آن را یک حکم دینی که از ناحیه‌ی خدا تشریع شده، می‌دانستند.

بَلَى‏ مَنْ أَوْفَى‏ بِعَهْدِهِ وَاتَّقَى‏ فَإِنَّ اللّهَ یحِبُّ الْمُتَّقِینَ

این آیه‌ی شریفه، کلام یهود را رد نموده و آنچه را که با کلام خود «لَیسَ عَلَینَا فِی الْأُمِّیینَ سَبِیلٌ» نفی می‌کردند، اثبات می‌کند. آنها می‌گفتند امیّین تسلّطی بر ما ندارند، آیه‌ی مورد بحث می‌فرماید خیر، شما امتیازی بر امیّین ندارید و تقدّم و تسلّط، حقِ هر کسی است که تقوا داشته باشد.

و مراد از عهد خدا – به‌طوری که آیه‌ی بعدی می‌فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ یشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ…» – آن پیمانی است که خدای عزّوجلّ از بندگان خود گرفته که عبارت است از: «تنها او را بپرستند و به او ایمان آورند» و یا مراد از آن، مطلقِ عهد است که عهد خدا هم یکی از مصادیق آن است.

و جمله‌ی «فَإِنَّ اللّهَ یحِبُّ الْمُتَّقِینَ» از قبیل به کار بردن کبری در جانِ صغری، به‌منظور کوتاه‌گویی است. (۲)

و تقدیر کلام چنین است: بلی، کسی که به عهد خدا وفا کند و پرهیزکار باشد، خدا دوستش می‌دارد، برای اینکه چنین کسی مصداق عنوان متقی است. و خدا به‌طور کلی متّقیان را دوست می‌دارد، پس آن شخص وفادار را دوست می‌دارد. منظور این است که به یهودیان بفهماند کرامت و احترام آدمی در درگاه خدا به ادعا نیست و شما با گفتن «لَیسَ عَلَینَا فِی الْأُمِّیینَ سَبِیلٌ» صاحب کرامت نمی‌شوید، بلکه تنها کسی در نزد خدا کرامت دارد که خدا دوستش بدارد.

قوم یهود و ادعای سیادت و شرافت

شرط کرامت

در نتیجه مفاد کلام چنین است: کرامت الهیه و محترم بودن در درگاه خدا آن قدر مبتذل و آسان نیست که هر کس خود را به صِرف خیال، منتسب به خدا کند یا به آن برسد و یا هر متکبر و فریبکاری انتساب خود را کرامت پنداشته و نژاد خود و یا دودمانش را به ملاک همین انتساب خیالی، تافته‌ی جدابافته بداند، بلکه رسیدن به کرامت الهی شرایطی دارد و آن وفای به عهد و پیمان خدا و داشتن تقوا در دین خداست. اگر این شرایط تمام شد، کرامت حاصل می‌شود، یعنی آدمی مورد محبت و ولایت الهی قرار می‌گیرد؛ ولایتی که جز بندگان با تقوای خدا کسی به آن نمی‌رسد و اثر آن نصرت الهیه و حیات سعیده‌ای است که باعث آبادی دنیا و صلاح باطن اهل دنیا و رفعت درجات آخرتشان می‌شود.

پس کرامت الهیه این است،‌ نه این‌که خدای تعالی مردمی را بدون هیچ مزیّتی بر گردن همه‌ی بندگان خود – چه صالح و چه طالح – سوار نموده و اختیار تام به آنان بدهد تا هر رفتاری دلشان خواست، با بندگان او بکنند: یک روز بگویند هیچ امّی و غیراسرائیلی حق چون و چرا در کار ما اسرائیلیان که اهل کتابیم ندارد، روز دیگر بگویند: «تنها اولیای خدا ماییم و نه هیچ کس دیگر» (۳)، و روزی دیگر بگویند: «ما فرزندان خدا و دوستان اوییم» (۴) و با مطلق‌العنان گذاشتنشان، به سوی افساد در زمین و هلاک ساختن حرث و نسل هدایتشان کند.

إِنَّ الَّذِینَ یشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَ أَیمَانِهِمْ ثَمَناً قَلِیلاً

این آیه حکم آیه‌ی قبل را تعلیل می‌کند، می‌فرماید: این‌که گفتیم کرامت الهی مخصوص کسی است که به عهد خدا وفا کند و تقوا داشته باشد، علتش این است که دیگران یعنی آنها که عهد خدا را می‌فروشند و با سوگندهای خود بهای پشیزی از مادیات به دست می‌آورند، نزد خدا کرامتی ندارند.

و چون شکستن عهد خدا و ترک تقوا به‌خاطر کام‌گیری از زخارف دنیا و ترجیح دادن شهوات دنیا بر لذایذ آخرت است و چنین کسی آن را به جای این قرار می‌دهد، عهد خدا را می‌دهد و متاع دنیا را می‌گیرد، لذا این عمل را نوعی معامله خواند و به دادوستد تشبیه کرد، عهد خدا را کالا، و متاع دنیا را که همه‌اش قلیل است، بها و قیمت کالا خواند، آن هم بهایی اندک. لذا فرمود: «یشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللّهِ وَأَیمَانِهِمْ ثَمَناً قَلِیلاً»، یعنی مبادله می‌کنند عهد خدا و سوگند به او را به متاع دنیا.

أُولئِک لاَ خَلاَقَ لَهُمْ فِی الآخِرَةِ وَ لاَ یکلِّمُهُمُ اللّهُ…

و خصالی که خدای تعالی برای این عهدشکنان که عهد خدا و سوگند به خدا را می‌شکنند ذکر کرده، سه چیز است:

۱. در آخرت نصیبی ندارند و نصیب نداشتنشان از حیات آخرت به خاطر این است که نصیب دنیا را بر نصیب آخرت ترجیح داده و آن را برگزیدند، و از اینجا معلوم می‌شود که مراد از «ثمن قلیل»، دنیاست.

۲. خدا با ایشان تکلّم نمی‌کند و روز قیامت به ایشان نظر نمی‌افکند. این دو خصلت، محاذی محبّت الهی به متقین قرار گرفته که در آیه‌ی قبل می‌فرمود: «فَإِنَّ اللّهَ یحِبُّ الْمُتَّقِینَ». چون «حُبّ» سبب می‌شود که مُحِبّ بدون هیچ قید و شرطی نظر کردن و سخن گفتن با محبوب را بیشتر کند، هر وقت او را حاضر یافت، سر سخن را با او باز کند و چون خدای تعالی این آخرت‌فروشان را دوست نمی‌دارد، قهراً روز قیامت که روز حضور خدا و احضار خلق است، نه به آنها نظر می‌کند و نه با آنها سخن می‌گوید. و اگر «سخن نگفتن» را در مرحله‌ی اول ذکر کرد و «نظر نینداختن» را در مرحله‌ی دوم، برای این بود که این دو، در رساندن محبت به یک درجه نیستند بلکه قوّت و ضعف دارند، «سخن گفتن» بیشتر از «نظر کردن» محبت و خودمانی بودن را می‌رساند. پس گویی فرموده: ما ایشان را نه تنها به شرافت همکلامی خود مشرّف نمی‌کنیم بلکه حتی نظر هم به ایشان نمی‌اندازیم.

۳. ایشان را تزکیه نمی‌کند و عذاب الهی هم در انتظارشان است. (۵)

قسمت قبلی این مقاله  ؛  قسمت بعدی این مقاله [بزودی]

پی‌نوشت‌ها: سیادت و شرافت
1. علم بدیع شاخه‌ای از ادبیات است که در آن زیبایی‌ها و زشتی‌های کلام را تحت ضابطه درآورده.
2. خواننده‌ی عزیز توجه داشته باشد که این دو کلمه از اصطلاحات علم منطق است؛ علمی که در تعریفش گفته‌اند: آلتی است قانونی که مراعات آن ذهن را از خطای در فکر حفظ می‌کند. و دو کلمه‌ی مذکور دو رکن برهان است، در اولی اثبات می‌شود که فلان چیز مصداق فلان عنوان است، مثلاً عالم متغیر است، و در دومی اثبات می‌شود که به‌طور کلی هر متغیری حادث و مسبوق به عدم است. و از آن صغری و این کبری نتیجه گرفته می‌شود که عالم حادث است (مترجم).
3. سوره‌ی جمعه، آیه‌ی ۴. سیادت و شرافت
4. سوره‌ی مائده، آیه‌ی ۱۸. سیادت و شرافت
5. المیزان، جلد ۳، صص ۴۱۳-۴۱۹.

منبع: حسین فعال عراقی؛ یهود در المیزان، تهران: نشر سبحان، چاپ پنجم، ۱۳۹۵.

سیادت و شرافت ، سیادت و شرافت

اندیشکده مطالعات یهود در پیام‌رسان‌ها:

پیام رسان ایتاپیام رسان بلهپیام رسان سروشپیام رسان روبیکا

سیادت و شرافت ، سیادت و شرافت

سیادت و شرافت ، سیادت و شرافت

همچنین ببینید

اصحاب سبت و بازی با دین خدا

اصحاب سبت و بازی با دین خدا

یکی از داستان‌هایی که قرآن کریم مکرر از آن یاد کرده است، داستان «اصحاب سبت» است. بیان این داستان هشداری برای ما مسلمان‌ها است که با دین خدا بازی نکنیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

10 − 2 =