در عالم ادبیات، نویسندگی و روزنامهنگاری مسائلی وجود دارند که چندان منصفانه نیستند. در اصطلاح عام به اینگونه مسائل «نانقرضدادن» گفته میشود. وقتی نویسنده یا هنرمندی بیشازحد واقعی خود، فضا اشغال میکند، درواقع اغراضی پشت پرده هستند که توسط جریانهای خاصی هدایت میشوند. در مورد فرانتس کافکا که به ناگهان به شهرتی عظیم دست یافت و برخی منتقدان او به این مساله نگاهی شکاکانه دارند، تاچهحد میتوان از احتمال وجود چنین جریانی صحبت کرد؟
فرانتس کافکا (Franz Kafka 1883-1924)، نویسندهی یهودی اهل چکسلواکی، از دههها پیش، به یکی از مشهورترین نویسندگان اروپا، بلکه غرب و حتی جهان تبدیل شده است. او که در زمان حیات، نویسندهای کاملاً گمنام بود و تنها معدودی از آثارش بخت چاپ بهصورت کتاب، آنهم در شمارگانی محدود را یافتند، به فاصلهای اندک پس از مرگ، ناگاه به شهرتی عظیم دست یافت.
آثار معدود و اندکش، به زبانهای متفاوت ترجمه شدند، و تفاسیرِ – اغلب – بسیار عجیب و غریبی بر آنها نوشته شد و انتشار یافت. همین تفسیرهای کاملاً مبالغهآمیز – و در حقیقت ناچسب – نیز، هالهای از راز و رمزِ توأم با عظمت و شکوه بر گرد این آثارِ کاملاً متوسط و بعضاً بسیار ضعیف و ابتدایی، و نویسندهی آنها پدید آورد؛ و در ذهن افرادِ فاقدِ قدرتِ نقدِ ادبی، از آنها، داستانهایی دارای اعماق بسیار ژرف، لایههای درونی متعدد و درونمایههای فوقالعاده غنی فلسفی، عرفانی، سیاسی، روانشناختی، اجتماعی، پیامبرانه و پیشگویانه ایجاد کرد، که پیبردن به همهی ابعاد محتوایی و ساختاری آنها را، برای حتی خبرهترین منتقدان و داستانشناسان نیز، ناممکن مینمود!
آثاری که سالیان دراز میبایست در محافل و دانشکدههای ادبی و هنری، موضوع بحثها، پژوهشها و پایاننامههای دانشجویی متعدد قرار میگرفتند؛ و بازهم، هیچکس نمیتوانست مدعیِ زدنِ حرفِ آخر دربارهی آنها باشد!
فرانتس کافکا در سن ۲۳ سالگی
همهی اینها در حالی است که، اگر شخصی آشنا با داستان، آن استقلال رأی و قدرت اجتهاد و تشخص لازم را داشته باشد که بتواند این هالههای کاذبِ القاکنندهی عظمتهای دروغین را به یکسو بزند، و بی این پیشذهنیتها، و صرفاً براساس معیارهای فنّی داستاننویسی، به ارزیابی و قضاوت آثار مذکور بنشیند، درمییابد که فرانتس کافکا در مجموع، نویسندهای متوسط بیش نیست، و آثار او، سادهتر و سطحیتر از آناند که اینهمه بحث و تفسیر و تبلیغ بردارند.
بااینترتیب، این پرسش پیش میآید که، پس، انگیزهی کسانی که تحت عنوان منتقد و مفسر، از نویسندهای در این حد و اندازه، چنین چهرهای به جهان معرفی کردهاند و – همچنان – میکنند، چیست؟!
در پاسخ، به چند عامل و انگیزه میتوان اشاره کرد:
۱) غلبهی نیستانگاری بر فلسفه، هنر و ادبیات غربْ در چند دههی اخیر – خاصه از جنگ جهانی اول بهاینسو – و هماهنگی و همخوانیِ اصلیترین و مهمترین آثار کافکا با این نحلهی اندیشگی؛
2) غلبهی مکتب سوررئالیسم از سال مرگ کافکا تا نزدیک به سه دهه بعد، بر هنر و ادبیات غرب، و وجود جنبههایی از این مکتب در آثار کافکا؛
3) و – ازهمهمهمتر و تعیینکنندهتر – یهودی و بویژه دارای گرایشات صهیونیستیِ مشخص بودنِ کافکا.
دو عاملِ اول و دومْ باعث شدند که مروّجان و معتقدان به نیستانگاری و سوررئالیسم، در جهت تبلیغ و ترویج اندیشههای خویش، به طرح وسیع آثار فرانتس کافکا و تبلیغ آنها در حیطهی نفوذ خود بپردازند.
ضمنآنکه، مبتنیبودن ساختار و فضای تعدادی از اصلیترین و مطرحترین داستانهای کافکا بر ساختار و فضای کابوس، شخصیبودن برخی نمادهای بهکاررفته در آثار او، ناتمام یا نهایی نبودن نسخه منتشرشده – آثاری که پس از مرگ کافکا چاپ شدهاند ــ، نیز وجود برخی تناقضها، ابهامها، نارساییها و ضعفهای فنّی در برخی از آن داستانها، باعث شدهاند که عدهی قابلتوجهی از منتقدانِ ستایشگر و هوادار کافکا، بهجای نمایاندن این ضعفها و اشکالات، به ارائهی تفسیرها و تأویلهای عجیب و غریب و اغلب حتی حیرتانگیز از این آثار بپردازند. و اینگونه تفسیر و تأویلهای بیپشتوانه، آنقدر در طول بیش از هفتادسالی که از مرگ کافکا میگذرد، تکرار شدهاند که – بهاصطلاح – منتقدانی که امروز به بحث دربارهی این آثار میپردازند، عملاً جز تکرار همان مکررات – گاه حتی با غلظت و شدّت بیشتر – کاری نمیکنند.
فرانتس کافکا در ۴۰ سالگی
کافکا خود در یک سخن راست آمیخته به دروغ، دربارهی آثاری که از او در زمان حیاتش، توسط ماکس برود و فلیکس ولچ به چاپ رسیدهاند، میگوید:
«چون نمیخواهم برایشان دردسر ایجاد کنم، عاقبت به انتشار چیزهایی میکشد که در اصل فقط یادداشتهایی کاملاً خصوصیاند؛ صورتِ بازی و سرگرمی را دارند. شواهد خصوصی ضعف بشریام چاپ میشوند و حتی به فروش میرسند؛ چون دوستان من، و در صدر آنها ماکس برود، عزمشان را جزم کردهاند که از آنها ادبیات بسازند.» [۱]
اما مهمترین عامل ایجاد چنین شهرت گسترده و فراگیری برای فرانتس کافکا – بهنظر صاحب این قلم – یهودی و دارای اندیشههای صهیونیستی بودنِ او هستند؛ که سبب شدهاند وسایل ارتباطجمعی و بلندگوهای تبلیغاتی بینالمللی – که عمدتاً در تیول جریانهای صهیونیستی یا وابستگان به آنها قرار دارند – تمام توان خود را برای بزرگکردن و اسطورهسازی از وی به کار گیرند؛ و دراینراه، کاملاً هم به نتیجه رسیدهاند. تاآنجاکه امروزه، شبهروشنفکرانِ – عمدتاً – کمبهره از دانش و توانایی واقعی نقد و نیز خودکمبین در برابر غربیان کشورهای توسعهنیافته نیز دانسته یا ندانسته، به رلهکنندگان و مروّجان داخلی و بومی این جریان انحرافی فرهنگی – که شاید مناسبترین عنوان برای آن، همانا «امپریالیسم فرهنگی» باشد – تبدیل شدهاند.
البته، برخی افراد و جریانها، برای رَدگمکنی و پوشاندن جریان ناسالم پشت پردهی این ماجرا – بدون ارائهی مدرک و استدلالی قانعکننده – کوشیدهاند کافکا را، یهودیزادهی روشنفکر و معترضی بیاعتقاد به یهودیت و حتی خدا معرفی کنند؛ تا هرگونه شبههی دلدادگی و باور او به صهیونیسم، و در مقابل، تلاشهای گستردهی صهیونیسم جهانی برای چهرهسازی از او را، بهکل، از موضوعیت بیندازند. حالآنکه، اظهارات صریح و کاملاً آشکار خودِ کافکا دربارهی یهودیت و صهیونیسم – در کتاب «گفتگو با کافکا»؛ که مورد تأیید کامل دوستِ صمیمیِ یهودیِ صهیونیستِ او، ماکس برود، نیز واقع شده است – بر کلیهی تفاسیر و تأویلهای بیمبنایی که در جهت اثبات خلاف این موضوع میکوشند، قلم بطلان میکشد؛ و دراینباره، جای کمترین تردیدی باقی نمیگذارد.
دو چاپ از کتاب «گفتگو با کافکا»
فرانتس کافکا پیوسته خود را یک یهودی و همسرنوشت همهی یهودیان جهان میدانست؛ و تاآنجاکه برایش مقدور بود، پیگیر فرهنگ، زبان و زندگی آنان بود. البته این امر، بهعنوان دلمشغولیهای یک نویسنده و روشنفکر یهودی، کاملاً طبیعی است؛ و از بابت آن، حَرَجی بر کافکا نیست؛ و نمیتوان بر او خُرده گرفت. اگر هم ما به طرح مصداقها و اثبات آن میپردازیم، نه از این بابت؛ که تنها برای رد ادعایی است که بهخاطر دستیابی به اغراضی که به آنها اشاره شد، میکوشد کافکا را شخصی بیاعتقاد به یهودیت – و بالطبع صهیونیسم – معرفی کند.
درخلال صحبتهای گوستاو یانوش جوان با فرانتس کافکا در کتاب «گفتگو با کافکا»، به موارد متعددی از این نوع برمیخوریم؛ که طرح آنها در این نوشتار، خالی از فایده، نیست:
همچنانکه گفته شد، کافکا، کاملاً خود را از یهودیان، و همسرنوشت با آنان میداند. او تقریباً هرجا صحبت از یهودیان است، از خود و آنان، با ضمیر «ما» یاد میکند:
«ما یهودیها، اصلاً پیر به دنیا میآییم.» (ص ۳۹)
«شهر یهودی ناسالم قدیم درون ما، از همهی شهرهای بهداشتی دور و برمان واقعیتر است.» (ص۱۰۵)
او سخت بر همکیشان خود، دل میسوزاند:
«در زمان ما، کافههای پراگ [پایتخت چکسلواکی]، مقبرهی یهودیهاست. بدون نور و بدون محبت. این را هرکسی نمیتواند تحمل کند.» (ص۱۰۳)
هنگامیکه یانوش، از ساکنان یک محلهی فقیر یهودینشین برای او میگوید، کافکا اظهار میدارد:
«و من دلم میخواهد به گتوی این یهودیهای بدبخت بروم، دامن عبایشان را ببوسم، و هیچ، اصلاً هیچ نگویم. اگر حضورم را با سکوت تحمل کنند، سراپا خوشبخت خواهم بود.» (ص۹۲)
فرانتس کافکا پیوسته در تلاش توجیه و تفسیر اعمال و فعالیتهای – از نظر دیگران مشکوک و ناسالم – یهودیان، برای موجّه جلوهدادن آنهاست:
«یهودیت مسئلهای نیست که به اعتقاد مذهبی مربوط باشد. بلکه مسئلهای است مربوط به طرز زندگی جامعهای که تجمعشان معلول اعتقاد مذهبی است.» (ص۱۴۵)
«قوم یهود پراکنده است، همانطور که بذر پراکنده است. دانه بذر، مواد محیطش را جذب و ذخیره میکند، تا رشد کند. سرنوشت یهودیان هم این است [توجه کنید!] که نیروهای بشریت را در خود جمع کند؛ آنها را بپالاید؛ و بهاینترتیب رشد کند.» (ص۱۴۷)
کافکا نیز مانند صهیونیستها، میکوشد تا چهرهای مظلوم و ستمدیده از یهودیان ارائه کند. او ریشهی دشمنیها با این قوم را، در فعّال و باپشتکاربودن، و موفقیت و برتری آنان نسبت به دیگر اقوام و ملل معرفی میکند:
«به این کنیسه نگاه کنید! از همهی ساختمانهای این اطراف بلندتر، و در میان خانههای نوساز، وصلهای ناجور است. یهودیان هم همین حال را دارند. و این، علت درگیریهای خصومتآمیزی است که همواره به تجاوز و اعمال زور میکشد.» (ص۱۸۳)
«یهودیان دیوارها[ی گتو] را به باطن خود منتقل کردهاند. کنیسه از هماکنون زیر سطح زمین قرار گرفته است. ولی وضع، از این وخیمتر خواهد شد. سعی خواهند کرد خود یهودیان را نابود کنند؛ و بهاینترتیب، کنیسه را ریشهکن کنند.» (ص۱۸۳)
«یهودیها و آلمانیها، وجوه مشترک زیادی دارند. این دو قوم، مردمی با پشتکار و فعال هستند؛ و بهشدت منفور دیگران. یهودیها و آلمانیها مطرودند.» (ص۱۴۷)
بهعلاوه، در زندگینامهی او میخوانیم:
* در زمستان ۱۹۱۱ با بنژاک لووی، بازیگر یهودی اهل روسیه یک گروه تئاتری ییدیشی، دوست میشود.
* در سالهای ۱۹۱۱ــ۱۹۱۲ به مطالعه دربارهی فرهنگ عامهی یهودی اشتغال میورزد.
* در سال ۱۹۱۲ به مطالعه دربارهی یهودیت مشغول میشود.
* در نیمهی اول سال ۱۹۱۷، به «فراگیری زبان عبری» میپردازد.
* در اواخر سپتامبر ۱۹۲۳، در «سخنرانی در آکادمی برلین برای مطالعات یهودی» شرکت میکند.
* در ژوئیه همین سال، به همراه خواهرش، الی، به «یک اردوگاه تعطیلاتی خانهی یهودیان برلین» میرود.
* تا آنکه پس از مرگ، در یازدهم ژوئن سال ۱۹۲۴، در گورستان یهودیان پراگ، دفن میشود. [۲]
کافکا تنها یک یهودی نیست. بلکه، درحقیقت، در راستای اهداف و عملکرد صهیونیستها، سعی در تخریب چهره و تخفیف شخصیت اعراب – بهعنوان مهمترین مدعیان سرزمین فلسطین و مانعهای تشکیل دولت غاصب اسرائیل – دارد.
نوشتهی کوتاه و ضعیف «شغالها و عربها» (Jackals and Arabs) [3] از او، که در مجموعه آثارش بهعنوان داستان کوتاه (!) چاپ شده، یک نمونهی کاملاً بارز در این زمینه است. این نوشته که از همان ابتدا و نامش، بخشی از اغراض نویسندهی خود را آشکار میکند، البته بیشتر شبیه یک خاطرهی فانتزیگونه است تا یک داستان.
ماجرا، از زبان یک جهانگرد اروپایی روایت میشود: او و همراهانش در «یک واحه و بیابان» چادر زدهاند، و یک عرب هم، نگاهبان شترهایِ حاملِ آنهاست. وقتی آن عرب میرود که بخوابد، تعدادی شغال میآیند و اطراف این جهانگرد اروپایی را میگیرند، و به تجلیل از غربیها و بدگویی و تخفیف اعراب نزد او میپردازند!
«ما میدانیم تو از سمت شمال میآیی؛ و بههمینجهت، امیدواریم. آنجا عقل وجود دارد. اما عربها عاری از عقل هستند. چنانکه میبینی، نمیشود در خودپسندی سرد آنها، جرقه عقلی روشن کرد… ما دنبال این هستیم که کسی – اربابی – بیاید و ما را نجات بدهد. ما مجبوریم در این سرزمین زندگی بکنیم [توجه شود!]. ولی بهدنبال یک منجی هستیم که بیاید ما را نجات بدهد.»
وقتی راوی، از پیرِ شغالها میپرسد «شما چه میخواهید؟»، او فریاد میکشد: «آزادی!» و تمام شغالها زوزه میکشند. بهطوریکه از دور نغمهای به گوش میآید که میگوید: «ارباب! تو باید به این کشمکشی که دنیا را از هم مجزا کرده، خاتمه بدهی.»
شغال میافزاید: «تمام علایم کسی که پیران ما خبر دادهاند که این کار از او برمیآید، در قیافهی تو خوانده میشود. باید اعراب مزاحمِ ما نشوند. ما یک هوای قابل استنشاق میخواهیم. ما افقی میخواهیم که از وجود آنها پاک باشد… ما فقط خواهان پاکیزگی هستیم و پاکیزگی را تقاضا میکنیم… فقط منظرهی هیکل زندهی آنها، ما را وادار به فرار میکند. وقتی که ما این منظره را میبینیم، به جستجوی هوای تمیزتری میرویم.»
بعد، شغالها گریه و زاری میکنند و به مرد اروپایی میگویند: «چطور تو تحمل این آدمها را میکنی؟ تو که قلب جوانمردانه و حساس داری! سفیدی آنها پلید است، سیاهی آنها پلید است، ریش آنها وحشت قلب میآورد. فقط منظرهی گوشهی پلکهای چشم آنها، دل را به هم میزند؛ و نمیتوان از انداختن تف خودداری کرد. زمانی که بازوی خود را بلند میکنند، زیر بغل آنها جادهی جهنم را میگشاید. بهاینجهت، ای ارباب؛ ای استاد عزیز! با دستهای توانایت، با این قیچیها، گلویشان را قطع کن.»
در گفتوگویی میان رئیس عربِ کاروان و مرد اروپایی، مرد عرب، به تنفر شغالها از اعراب اقرار میکند [«و چهقدر از ما متنفرند!»]. مرد عرب، برای مرد اروپایی میگوید که از زمان پابهعرصهوجودگذاشتن اعراب، این شغالها، همین قیچیها را در صحرا میگردانند؛ و بهمحضاینکه یک اروپایی از آنجا بگذرد، آنها را به او پیشکش میکنند، تا با آنها، دست به اقدامی بزرگ بزند. شغالها، در چنین مواقعی، همیشه تصور میکنند که او، همان مردی است که قضا و قدر، از قبل، وی را برای این کار تعیین کرده است…
از ابتدا تا انتهای این نوشتهی فانتزیِ خاطرهگونه ضعیف، عناد و کینهی کور نسبت به اعراب موج میزند؛ بیآنکه دلیلی قانعکننده برای نسبتدادن این همه بدی و زشتی به آنان، ذکر شود. تنها دلیلی که شغالها در این مورد ذکر میکنند، این است که اعراب «جانوران را برای خوردن میکشند، ولی از لاشهی مُرده [آنها]، پرهیز میکنند.» که میدانیم، این [حرام بودن لاشهی حیوان = میته] یک حکم اسلامی است و منطق محکم خاص خود را هم دارد. درحالیکه بهعکس، شغالها، مردارخوار و خواهان لاشهی حیوانات هستند.
«ما نمیتوانیم نالهی گوسالههایی را تحمل کنیم که اعراب سر میبُرند. باید همهی جانوران بتوانند در صلح و صفا جان بدهند. باید ما بتوانیم بهراحتی، تا آخرین قطرهی خون آنها را بیاشامیم و استخوانهای آنها را پاک بکنیم.»
«شغال و عرب»، فاقد تاریخ نگارش است. اما وقتی به تاریخ صدور «اعلامیه بالفور» (۱۹۱۷) توجه میکنیم، که در آن، وزارتخارجهی انگلیس متعهد شده است برای یهودیها، حکومتی در فلسطین تاسیس کند، احساس میکنیم که این نوشته، نباید با آن اعلامیه، بیارتباط باشد. خاصه اگر توجه کنیم که در این نوشته، به صحرا و رود نیل اشاره میشود و این اشاره، صحرای سینا را به ذهن متبادر میکند.
آری! فرانتس کافکا تنها یک یهودی نیست. بلکه یک یهودی متمایل به صهیونیسم، و طرفدار و مدافع اصلیترین آرمان آن، یعنی گردآمدن یهودیان جهان در ارض موعود (فلسطین) و استقرار آنان در آن است.
جزآنچه دربارهی نوشته کوتاه «شغال و عرب» ذکر شد، دیگر نشانهی گرایش کافکا به صهیونیسم، دوستی و ارتباط تنگاتنگ او، با برخی از شاخصترین و شناختهشدهترین چهرههایِ یهودیِ صهیونیستِ ساکن پراگ – در آن زمان – است:
دو تن از این افراد، ماکس برود و فلیکس ولچ هستند؛ که نقشی بسیار مهم و تعیینکننده در انتشار آثار کافکا، و مطرحکردن او در عرصهی ادبیات دارند. خود کافکا – در «گفتگو با کافکا» – دراینباره، به گوستاو یانوش گفته است:
«ماکس برود، فلیکس ولچ، همهی دوستهای من، همیشه یکی از چیزهایی را که نوشتهام در اختیار میگیرند؛ و بعد، با آوردن قرارداد چاپ، که همهی کارهایش را هم کردهاند، مرا در مقابل عمل انجامشده میگذارند.» (ص۳۴)
دراینمیان، نقش ماکس برود، از سایر دوستان یهودی صهیونیست او، برجستهتر است. زیرا چاپ آثار منتشرنشده در زمان حیات کافکا، و تجدید چاپ دیگر آثارش، پس از مرگ او، همگی به اهتمام و با پشتکار شگفت او تحقق مییابد.
«ماکس برود» نویسندهی یهودی صهیونیست
ماکس برود، صهیونیست نشاندار دوآتشهای بود، که یک سال پیش از تشکیل رسمی رژیم اشغالگر قدس نیز به فلسطین اشغالی کوچید و از کارگزاران مهم فرهنگی، و رئیس تئاتر دولتی این رژیم غاصب شد. حتی در سال ۱۹۲۰، در انتخابات عمومی نمایندگان مجلس مؤسسان و مجلس سنا، «دوست قدیمی کافکا، ماکس برود هم، از طرف حزب صهیونیستی جمهوری چکسلواکی، نامزد شده بود». (ص۱۴۲)
ضمنآنکه مقالات او، عمدتاً در مجلهی صهیونیستی «دفاع»، در پراگ به چاپ میرسید.
«فلیکس ولچ (۱۸۸۸ــ۱۹۶۴) [نیز]، فیلسوف و روزنامهنگار، [و] سردبیر هفتهنامه صهیونیستی «دفاع» (Selbstwehr) بود، که در پراگ منتشر میشد.» (ص۳۴)
بسیاری از آثار کافکا هم که در زمان حیاتش انتشار یافت، نخستینبار در همین مجلهی صهیونیستی به چاپ رسید. کافکا حتی یکبار، نوشتهی گوستاو یانوش، جوانِ مسیحیِ دوستدار خود را، برای چاپ، به دوستش، فلیکس ولچ، سردبیر هفتهنامه صهیونیستی «دفاع»، داد؛ و این مطلب، در آنجا به چاپ رسید. (ص۲۷۶)
اما شواهد گرایش و وابستگی فرانتس کافکا به صهیونیسم، به این موارد منحصر نیست. گوستاو یانوش، جوانی بود که مادرش از حامیان یهودیان فقیر، و مورد تقدیس آنان (ن.ک. به «گفتگو با کافکا»)، و خود نیز تا پایان عمر، از مریدان و دوستداران کافکا بود؛ بهگونهایکه مهمترین کتاب درباره زندگی و افکار کافکا – «گفتگو با کافکا» – را نوشت؛ که مورد تأیید و حمایتِ کاملِ ماکس برود نیز قرار گرفت. یانوش، در همین کتاب، موارد متعددی از گرایش و وابستگی صریح و بیچونوچرای کافکا به صهیونیسم را، از زبان خود او و نیز شخص خودش، ذکر کرده است. بهگونهایکه انسان حیرت میکند که با وجود چنین شواهد آشکار و متقنی، چگونه باز عدهای، بعدها، آن ادعاهای کذایی را در این زمینه، دربارهی کافکا مطرح کردهاند!
یکی از این موارد، هنگامی است که یانوش میگوید: «خانهی آدم لطف خاصی دارد. اینجا همهی چیزها طور دیگری است.» کافکا، در پاسخ، «خانه» را مترادف «وطن» میگیرد؛ و همان را نیز بهگونهای مطرح میکند که معلوم است منظور او، وطنِ موردِ آرزویش، فلسطین، است:
«کافکا با چشمهایی رؤیازده، گفت: در خانه، چیزها همیشه طور دیگری است. موطن کهنهی انسان [توجه کنید]، اگر با آگاهی در آن زندگی کند، با آگاهی کامل نسبت به بستگیها و وظیفههایش در قبال دیگران، همیشه تازه است. انسان درواقع تنها از این راه، از راه بستگیهاست که آزاد میشود. و این، والاترین مشخصهی زندگی است.» (ص۱۳۸)
به اشارات بسیار صریحتر او دراینباره، توجه کنید:
روزی گوستاو یانوش از فرانتس کافکا میپرسد: «شما که نمیخواهید از این شغلتان دست بردارید؟»
«چرا نه؟ آرزویم این است روزی بهعنوان زارع یا صنعتگر، به فلسطین بروم.»
«یعنی میخواهید آنوقت همهچیز را در اینجا به حال خود رها کنید؟»
«همهچیز را. تا بتوانم زندگیای بامعنی، که در امنیت و زیبایی میگذرد، پیدا کنم.» (ص۱۹)
گوستاو یانوش، خود، جای کمترین تردیدی دراینباره باقی نمیگذارد. او بالصراحه میگوید:
«کافکا از پیروان راسخ صهیونیسم بود. این موضوع، اولینبار وقتی میان ما مطرح شد که در بهار سال ۱۹۲۰، از اقامت کوتاهی در روستا، به پراگ برگشتیم.» (ص۱۳۸)
کافکا، گرایش به صهیونیسم را نهتنها نفی نمیکند، که آن را ناشی از «هوشیاری یهودیان» میداند:
«پابهپای صهیونیسم، ضدیّت با یهودیت نضج میگیرد. هشیاری یهودیان [= صهیونیسم]، حکم نفی اطرافیان را پیدا میکند.» (ص۱۴۴)
او گرایش یهودیان به صهیونیسم را، بهترین نوع ناسیونالیسم قرن بیستم، و ناشی از فشار محیط، که باعث میشود یهودیان نتوانند محل زندگی فعلیشان را خانهی خود احساس کنند، میداند:
کافکا: «ناسیونالیسم عصر ما، حرکتی است تدافعی علیه تجاوز خشونتآمیز تمدن. بهترین شکل این وضع را در یهودیان میتوان دید. اگر محیط خود را خانهی خود احساس میکردند، صهیونیسم بهوجود نمیآمد. ولی در وضعی که هست، فشار محیط وادارمان میکند [توجه کنید! او در اینجا بالصراحه، خود را جزء صهیونیستها قلمداد میکند!] چهرهی خود را بازشناسیم. به وطن، به ریشهی خود [توجه کنید!] بازگردیم.»
[یانوش:] «مطمئن هستید که صهیونیسم تنها راه درست است؟»
«کافکا با دستپاچگی تبسم کرد: درستی یا نادرستی راه را، وقتی تشخیص میدهی که به هدف رسیده باشی. درهرحال، فعلاً داریم [به سمت تحقق صهیونیسم] میرویم، در حرکتیم، پس زندهایم. دٌوروبرمان نهضت ضدیهودیت نضج میگیرد. ولی این، خوب است. تلمود میگوید که ما، همچون زیتون، وقتی بهترین جوهرمان را بهدست میدهیم، که له شویم.» (ص۲۲۸)
قبر فرانتس کافکا در گورستان یهودیان پراگ
فرانتس کافکا بیستوهشت سال پیش از تشکیل رسمی رژیم اشغالگر قدس، و سه سال پس از صدور «اعلامیه بالفور» توسط وزارت امورخارجهی انگلیس، که در آن، انگلیس متعهد به ایجاد کشوری مستقل برای یهودیان در فلسطین شد، بر نیاز یهودیان جهان به داشتن یک وطنِ واقعیِ مستقل در فلسطین، تاکید میکند:
کافکا: «یهودیهای امروز، دیگر به تاریخ، به این موطن قهرمانی که در زمان واقع است، اکتفا نمیکنند. بلکه مشتاقِ داشتنِ وطنِ کاملاً عادی و کوچکی هستند که مکان داشته باشد [توجه کنید!]. جوانهای یهودی، روزبهروز، هرچه بیشتر به فلسطین میروند. این، بازگشتی است به خود، به سوی رشد. فلسطین بهعنوان یک موطن ملی، برای یهودیان، هدفی ضروری است.» (ص۱۳۹ – ۱۴۰)
او صهیونیسم را صرفاً نوعی دفاع یهودیان در برابر فشارهای خارجی بر آنان، برای حفظ بقایشان معرفی میکند، که مطلقا جنبهی تجاوزگرانه ندارد:
کافکا: «ناسیونالیسم یهودی، به شکلی که در صهیونیسم بروز میکند، فقط نوعی دفاع است. و ازهمینجاست که روزنامهی حزبی صهیونیستی پراگ هم «دفاع» خوانده میشود… ناسیونالیسم یهودی [= صهیونیسم]، کاروانی است که بر اثر فشار خارج، ناچار شده است در شب یخبندان صحرا، اردویی ساختگی تشکیل دهد. این کاروانْ نمیخواهد جایی را فتح کند. فقط میخواهد به منزلی امن و آرام برسد، که امکان یک زندگی آزاد بشری را دربرداشته باشد. اشتیاق یهودیان به وطن، ناسیونالیستی متجاوز نیست که – به سبب بیخانمانی عینی و ذهنیاش – دست طمع به موطن دیگران دراز کرده باشد. چون – به سبب همین بیخانمانی – در اصل قادر نخواهد بود مثل دیگران، جهان را به ویرانی بکشد.»
یانوش: «منظورتان آلمانیهاست؟»
«.. منظورم هر جامعهی تاراجگری است که با ویرانکردن جهان، بهجایاینکه قلمرو خود را وسعت دهد، قلمرو انسانیت خود را تنگ میکند. در مقایسه با این جوامع، جنبش صهیونیسم، فقط بازگشت زحمتباری است به سوی قانونی بشری، که ساخته و خاص خود آنان باشد.» (ص۱۴۳)
بااینترتیب و مشاهدهی این تفاصیل، بهنظر میرسد راز شهرت ناگهانی، وسیع، غیرمنتظره و بدون استحقاق فرانتس کافکا، این نویسندهی متوسط، آشکار شده باشد. اما به تعبیری گهربار: چه بسیارند عبرتها، و چه اندکاند عبرتگیرندگان!
نویسنده: محمدرضا سرشار
پینوشتها:
[۱] گوستاو یانوش؛ گفتگو با کافکا؛ ترجمهی فرامرز بهزاد؛ تهران، خوارزمی؛ چاپ دوم: ۱۳۵۷؛ ص۳۴.
کلیهی مطالبی که در متن فقط برای آنها شمارهی صفحه ذکر شده، از همین کتاب است.
[۲] فرانتس کافکا؛ یادداشتها؛ ترجمهی مصطفی اسلامیه؛ نیلوفر؛ چاپ اول: ۱۳۷۹.
[۳] صادق هدایت؛ نوشتههای پراکنده (بخش ترجمه)؛ ثالث – آلاچیق؛ چاپ اول: ۱۳۷۹.
««« پایان »»»
آشنایی با رنگهای بهکار رفته در مقالهی فوق:
رنگ آبی برای تأکید بر کلمات کلیدی است.
رنگ قهوهای برای نقلقول استفاده میشود.
رنگ قرمز برای لینکدادن استفاده میشود.
…
اندیشکده مطالعات یهود در پیامرسانها: