میرزا کریمخان رشتی (عبدالکریمخان اکبر) چهارمین پسر حاج محمدکاظم وکیلالرعایا (حاج وکیل) در حوالی سال ۱۲۶۰ ش/۱۳۰۰ق در رشت بهدنیا آمد. پدر وی از متمولین گیلان و از طایفۀ امشهای بود. بهگفته رابینو:
در رشت دو طایفه مهم وجود دارد که یکی طایفه حاجی سمیع و دیگری طایفه امشهای است… طایفه امشهای از مردی به نام حاجی آقاجانی از اهل امشه ریشه میگیرند که ادارۀ امور آن ده به او محول گردیده بود. پسر حاجی آقاجانی به نام علیاکبر که بعدها لقب بیگلربیگی گرفت ثروت خود را از اجاره گمرک انزلی و سایر گمرکات سواحل ایران در دریای خزر به دست آورد. برادرزادههای او سردار منصور [فتحالله اکبر] (۱) و سردار معتمد سالهای سال عهدهدار امور گمرک بودند و امروزه از اعضای بسیار مهم و ثروتمند این طایفه میباشند. (۲)
همانگونه که مهدی بامداد تصریح میکند، در دوران قاجاریه دستیازی به یک منبع کلان ثروت چون گمرکات سواحل شمالی جز از راه دسیسه و ارتشاء و پرداخت حق و حسابهای کلان به شاه و درباریان میسّر نبوده است. (۳) ارتقاء از سطح یک خانواده معمولی روستایی به اشرافیّت طراز اول گیلان و سراسر کشور بیانگر استعداد سرشار اکبرخان بیگلربیگی و برادرانش در توطئهگری و اندوختن ثروتهای کلان و نامشروع میباشد. طفولیت و نوجوانی میرزا کریمخان در این محیط پُردسیسه گذشت و او، که بهگفته دکتر مهدی ملکزاده «در هوش و فراست در میان رشتیها نظیر نداشت»، (۴) بهعنوان چکیده و عصارۀ این فرهنگ در دوران جوانی نبوغ خود را به نمایش گذارد و میراث خانوادگی را به اوج رساند. ابراهیم فخرائی مینویسد:
فرزندان حاجی وکیل ۹ نفر بودند که در رأس آنها میرزا کریمخان رشتی (خان اکبر) جای داشت. میرزا کریمخان رشتی مردی زیرک و متین و سیاستمدار بود و گرچه از ۳ برادر دیگرش، مجیبالسلطنه و عمیدالسلطان و معزالسلطان [عبدالحسینخان سردار محیی]، کوچکتر بود، اما از لحاظ هوش و فطانت بر آنها تفوق داشت و دستورهایش را برادرانش بی چون و چرا پذیرفته و اطلاعت میکردند. حتی سپهدار رشتی و سردار معتمد و مبصرالملک و مجیبالسفرا، که پسر عموهایش بودند و [نشریه] خیرالکلام همه را بهنام «آل امشه» مینامید، نمیتوانستند دستورهایش را نادیده بگیرند. (۵)
دوران جوانی میرزا کریمخان مصادف با سالهای پرآشوب انقلاب ۱۹۰۵ـ۱۹۰۷ روسیه که تأثیرات مستقیم آن در خطه گیلان احساس میشد، و انقلاب مشروطه است. در این شرایط حساس سیاسی، توجه استعمار بریتانیا به شمال ایران معطوف بود و در مقابل پایگاه نیرومند استعمار تزاری در این منطقه، که وابستگان محمدعلی شاه را در برمیگرفت، پایگاهی منتفذ و کارا برای خود جستوجو میکرد. بریتانیا به سرعت این پایگاه را در وجود خاندان تازه به دوران رسیدۀ اکبرخان بیگلربیگی، که به تبع ثروت کلان خود سوداهای بزرگ سیاسی در سر میپرورانیدند، یافت و طبعاً توجهاش به کریم، چهرۀ جوان و با استعداد این خاندان، و برادر ماجراجوی او، عبدالحسین، جلب شد. این هماهنگی طبیعی میان سوداهای سیاسی خاندانهای متمکن نوپدید و امیال توسعهطلبانه امپریالیسم انگلیس منجر به ظهور پدیدهای در انقلاب مشروطه شد که با نام میرزا کریمخان رشتی گره خورده است. در نتیجۀ ظهور این پدیده بود که بهگفته دکتر مهدی ملکزاده:
عبدالحسین خان معزالسلطان (سردار محبی) و میرزا کریمخان از پهلوانان انقلاب مشروطیت و مؤسس حکومت ملّی بهشمار میآیند و نام آنها در تاریخ نهضت مشروطیت جاویدان است! (۶)
در چه زمان و چگونه میرزا کریمخان وارد پیوند اطلاعاتی با سرویس جاسوسی بریتانیا شد؟ برای پاسخ به این پرسش اطلاع دقیقی در دست نیست، ولی براساس اسناد و مدارک موجود میتوان طرحی مستند ارائه داد:
کریم ۶ـ۷ ساله بود که پسرعموی ثروتمند، سوداگر و جاهطلب او، فتحاللهخان، با میرزا ملکمخان ناظمالدوله آشنا شد و در سن حدود ۴۰سالگی وارد سازمان پنهانی او، «مجمع آدمیّت»، گردید و بهعنوان یکی از پایهگزاران فراماسونری ایران فرهنگ ماسونی و انگلوفیلی را به خانواده خود وارد ساخت. کریم ۱۰ـ۱۲ ساله بود که اردشیر ریپورتر، کارمند سرویس اطلاعاتی بریتانیا، از بمبئی وارد تهران شد و فعالیت خود را در جهت جذب چهرههای مستعد و تأسیس شبکه جاسوسی انگلیس در ایران و هدایت «نخبگان» غربگرا و انگلوفیل آغاز کرد.
بدینسان، در سال ۱۳۱۷ق. / ۱۸۹۹م. «مدرسه سیاسی» توسط میرزا حسنخان مشیرالدوله تأسیس شد که اردشیرجی در آن مدرّس تاریخ بود. درسالهای ۱۳۱۰ـ۱۳۱۵ق، که مصادف با آغاز دوران نوجوانی کریم است، شبکه سّری «جامع آدمیت» فعالیت جدی داشت و فتحالله اکبر (سردار منصور) و صادقخان محتشمالملک (سردار معتمد گیلانی)، پسرعموهای متنفذ کریم، و عبدالحسینخان معزالسلطان (سردار محیی) برادر بزرگتر کریم، عضو آن بودند. و بالاخره، در سال ۱۳۲۴ق. / ۱۹۰۷م. «لژ بیداری ایران» تأسیس شد که در آن هم اردشیرجی و هم فتحالله اکبر (سردار منصور) عضویت داشتهاند. بنابراین، میتوان گفت که اردشیرجی بهدلیل پیوندهایش با خانواده اکبر، میرزا کریمخان 20ـ۲۵ ساله را بهخوبی میشناخته و طبعاً بهدلیل استعداد سرشار وی به او توجه جدی داشته و وی را به ارتباطی «ویژه» فراتر از فراماسونری، وارد ساخته است. (۷)
میرزا کریمخان رشتی در جوانی
در همین سالهاست که جاهطلبیهای سیاسی کریم و برادر ماجراجوی او، عبدالحسین، با شیفتگی به تمدن نوین مغربزمین گره میخورد. کریم که پرورشیافته مکتب دسیسهگری سوداگرانه و محیط فراماسونی خانواده خود است، بهسان بسیاری اشرافزادگان متمکن آن روز مسافرتهای اروپا نیز داشته است. ملکزاده مینویسد:
سردار محیی و میرزا کریمخان سَری پرشور… داشتند و در عنفوان جوانی با اشخاص روشنفکر و مترقّی آمد و شد میکردند و عقاید نوین را الهام میگرفتند. این دو برادر بهواسطه مسافرتی که به اروپا کردند مجذوب تجلیات تمدن نوین شدند و آرزومند بودند که ایران هم روزی از آزادی و تمدّن برخوردار شود و در ردیف ملل راقیه جهان جای گیرد. (۸)
جالب است بدانیم که در سال ۱۹۰۸، زمانی که معاضدالسلطنه پیرنیا نشریه صوراسرافیل را در سویس منتشر میکرد، میرزا کریمخان در کنار او حضور داشته و با لنین آشنایی یافته است:
بهطوریکه میرزا کریمخان رشتی و معاضدالسلطنه نقل میکردند، لنین رهبر آزادیخواهان روسیه در آن زمان در سویس میزیسته و با آنان آشنایی پیدا کرده و توصیههایی به مراکز آزادیخواهان روسیه برای تقویت و معاضدت انقلابیون ایران نموده… (۹)
کلیات دعوی فوق مورد تأیید اسناد و مدارک تاریخی است و مورّخین شوروی نیز بر آن صحه گذاردهاند. بوندارفسکی مینویسد:
لنین برای بهدست آوردن اطلاعات هرچه کاملتر و بیشتر درباره انقلاب ایران در سالهای ۱۹۰۸ و ۱۹۰۹ با مهاجران ایرانی در پاریس و ژنو دیدار میکرد… لنین در سال ۱۹۰۸ از باشگاه مهاجران انقلابی ایران، «انجمن ایران جوان» در پاریس، دیدن کرد. (۱۰)
باتوجه به پیشینۀ فعالیت اردشیر ریپورتر و سرویس اطلاعاتی انگلیس در ایران و پیوندهای مستحکم آن با خانواده اکبر، با توجه به چهره مرموز و عجیب میرزا کریمخان در سالهای بعد و با توجه به پوشش مساعدی که او، بهعنوان یک «انقلابی شرقی» از آن برخوردار بوده، میتوانیم این آشنایی کریم را با لنین، حرکتی از سوی سرویس جاسوسی بریتانیا ارزیابی کنیم. این نقش میرزا کریمخان بعدها، بهویژه در حوادث نهضت جنگل و در جلب سلیمان محسن اسکندری و کمونیستهای ایران بهسوی رضاخان، آشکار خواهد شد.
اینتلیجنس سرویس و انقلاب مشروطه
بههرروی، سیر سریع حوادث نقش مهمتری را در درون ایران از میرزا کریمخان میطلبد. در سال ۱۳۲۶ق. / ۱۹۰۸م. قیام مردم تبریز بهرهبری دو چهره انقلابی و نامدار، ستارخان و باقرخان، شکستهای مهلک بر پیکر استبداد محمدعلیشاهی وارد ساخته و این خطر را برای استعمار بریتانیا مطرح میسازد که مجاهدین آذربایجان، تهران را به اشغال خود درآورند و سررشته امر را از دست او خارج سازند. میرزا کریمخان بهسرعت به رشت بازمیگردد و به اتفاق برادرانش گروهی از آزادیخواهان و انقلابیون گیلان را پیرامون خود گردآورده و حرکت خود را آغاز میکند. (۱۱)
نشسته از راست: سردار محیی، اشرفالدین نسیم شمال، میرزا خلیل رفیع و میرزا کریمخان رشتی؛ به نقل از کتاب: آیتالله العظمی شهید حاج ملامحمد خمامی، ص۲۳۹
ویژگی نقش میرزا کریمخان در این دوره چپنمایی اوست؛ نقشی که تا صعود رضاخان به سلطنت ادامه دارد. این نقش پیچیدگی عملکرد سرویس جاسوسی بریتانیا را، که در کوران تجربهای دیرین علیه نهضتهای انقلابی و ضداستعماری اندوخته شده و بدون تردید حوادث سالهای ۱۹۰۸ـ۱۹۲۱ ایران از مهمترین این تجربههاست، نشان میدهد. بهدلیل همین چپنمایی است که برخی مورّخین کمونیست، مانند تقی شاهین، نقش میرزا کریمخان و برادرش عبدالحسینخان را بهعنوان «بنیانگذاران سوسیال دمکراسی رشت» محترم شمرده و از ارزیابی صحیح آنان غافل ماندهاند.
میرزا کریمخان رشتی در نیمه سال ۱۳۲۶ق. / ۱۹۰۸م. در رشت سازمان مخفی خود را بنیاد نهاد. او این سازمان را ظاهراً بهنام ستارخان، قهرمان انقلاب تبریز، «کمیته ستّار» نامید تا همدلی و اعتماد انقلابیون راستین را به خود جلب کند و بتواند بر امواج نهضت اصیل و مردمی گیلان سوار شود. مرحوم فخرائی درباره «کمیته ستار» مینویسد:
کمیته سّری رشت «ستار» نام داشت… اعضای کمیته عبارت بودند از میرزا کریمخان رشتی (خان اکبر) و سه برادرش معزالسلطان، عمیدالسلطان و احمدعلیخان و… کمیته که در رأسشان میرزا کریمخان رشتی جای داشت، همهروزه در اطراف جنبش و نحوه اجرا مذاکره میکرد و نقشه میکشید. (۱۲)
و تقی ابراهیموف (شاهین)، مورّخ کمونیست، مینویسد:
عدم موفقیت نیروهای ضدانقلابی در سرکوب قیام تاریخی مردم تبریز، تأثیر عمیق و برانگیزندهای بر انقلابیون رشت نهاد. در این میان یک جمعیت سّری مرکب از روشنفکران انقلابی در شهر رشت تشکیل گردیده، با انجمن ملی تبریز به مکاتبه پرداخت و ضمن مراجعه به آن انجمن، آمادگی مردم رشت را برای مبارزه قاطع و مسلحانه با ضدانقلاب اعلام داشت و یاری طلبید. (۱۳)
لازم به توضیح است که یپرمخان ارمنی در رأس «کمیسیون جنگ» (شاخه نظامی) این کمیته قرار داشت و همراه نزدیک او الکساندر آقایان، پدر فلیکس، مأمور برجسته اینتلیجنس سرویس بود.
مسئله مهمی که اینتلیجنس سرویس در این مقطع با آن روبهروست، نقش سوسیال دمکراتهای روسیه (قفقاز) در آذربایجان است. لذا، میرزا کریمخان تلاش جدی در جهت جلب سوسیال دمکراسی قفقاز به سوی خود آغاز نمود. سرویس اطلاعاتی انگلیس، از سویی به کشانیدن پای بلشویکهای روسیه به درون خاک ایران بهمنظور توجیه و پیریزی حرکتهای آتی خود نیاز داشت و از سوی دیگر فعالیت «سوسیال دمکراسی رشت» بهرهبری میرزا کریمخان پوشش مناسبی برای نفوذ در حرکتهای انقلابی روسیه بهشمار میرفت. بهعلاوه، جلب سوسیال دمکراتهای قفقاز به رشت، سبب انحراف توجه آنان از تبریز شده و این نیروها را تحت کنترل اینتلیجنس سرویس در حرکتهای مهار شده سرگرم میساخت.
در نتیجه، بهدستور «کمیته ستار» ـ و در واقع بهدستور خود میرزا کریمخان ـ او بهمدت ۲ ماه به قفقاز رفت و در باکو از طریق حاج زینالعابدین بازرگان (تقیاف) با «کمیته سوسیال دمکرات قفقاز» وارد تماس شد و در گنجه با سرگی ارژنیکیدزه، که بعدها وزیر صنایع سنگین در حکومت بلشویکی شد، (۱۴) و «ژزف ژلز» (استالین) ملاقات کرد. (۱۵) تقی شاهین مینویسد:
جمعیت سّری انقلابیون رشت در اواخر سال ۱۹۰۸ تصمیم گرفت که ضمن مراجعه به کمیته ایالتی قفقاز حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه، از آنها طلب یاری نماید. بدین منظور میرزا کریمخان رشتی، یکی از اعضاء فعال جمعیت سّری بهعنوان نماینده به تفلیس اعزام گردید.
سازمان قفقاز سوسیال دمکرات کارگری روسیه پاسخ مثبتی به تقاضای انقلابیون گیلان داده، اعلام نمود که از هیچ کمکی به قیام مردم گیلان دریغ نخواهد ورزید. بهدنبال دیدار نماینده رشت [میرزا کریمخان] از تفلیس و باکو و مذاکراتش در آنجاها، دستههایی مرکب از انقلابیون ایرانی مقیم قفقاز و گرجیها و آذربایجانیها و ارمنیها شروع به آمدن به گیلان کردند. مجاهدان… پس از گذشتن از موانع ایجاد شده به دست مأموران تزاری و مرتجعان ایرانی، به توسط جمعیت سّری پیش گفته رشت، به صورت بسیار مخفی [!] به رشت آمده، در جاهایی که از پیش تعیین گردیده بود، پنهان میشدند. (۱۶)
اسماعیل رائین بهنقل از یک بازرگان ایرانی مقیم باکو، که با بلشویکهای قفقاز مربوط بوده، ماجرای سفر میرزا کریمخان رشتی به باکو را چنین شرح میدهد:
در این موقع که در تبریز مشغول جنگ و دفاع بودند، از پاریس و اسلامبول خبر میرسید که اروپائیان میگویند که اهالی تبریز آنارشیست هستند و اهالی ایران مشروطه نمیخواهند. لهذا به هر ترتیب هست در یکی از نقاط ایران شروع به انقلاب نمایید. و ضمناً از کمیته ایرانیان پاریس که از انجمن سعادت اسلامبول مجزا شده بودند، کاغذی به کمیته ما رسید که شخصی وارد خواهد شد موسوم به میرزا کریمخان. شما در باب انقلاب رشت با ایشان مذاکره نمایید… (۱۷)
میرزا کریمخان رشتی در میانسالی
بدینسان، در پاییز ۱۹۰۹ با برنامهریزی اینتلیجنس سرویس گروه ۱۴۰ نفری بلشویکهای قفقاز (مرکب از ۴۰ گرجی و قریب به ۱۰۰ نفر آذربایجانی) به سرپرستی سرگی ارژنیکیدزه بههمراه مقادیر معتنابهی سلاح وارد رشت شدند و زیر پوشش و تحت امر میرزا کریمخان قرار گرفتند. (۱۸) سیدجعفر پیشهوری مینویسد:
مرحوم ارژنیکیدزه با وجود اینکه بعد از استالین دومین شخصیت انقلاب روسیه بود… مانند یک مجاهد و یک دواساز یا معین طبیب (پزشکیار) ساده در دسته مجاهدین میرزا کریمخان رشتی داخل شد. (۱۹)
بلشویکهای قفقاز اینچنین وارد گیلان شدند و نخستین فعالیتهای مارکسیستی را در این خطه آغاز کردند:
سرگی ارژنیکیدزه کلوبی بهنام «بینالملل» در رشت تأسیس کرد. او مقالات و مطالبی درباره مبارزه طبقاتی در ایران، انقلاب سال ۱۹۰۵، خصلت و هدف انقلاب ایران… نوشته، کار مطالعه آنها را در بین انقلابیون جوان گیلان و تودههای زحمتکش سازمان میداد. (۲۰)
میرزا کریمخان همچنین برای جلب نظر مساعد کمونیستهای روسیه، ترتیب ترجمه و پخش مانیفست حزب کمونیست و توزیع نشریات بلشویکی را در گیلان داد:
…به ابتکار گ. ک. ارژنیکیدزه، گروه سوسیال دمکرات رشت [کمیته ستار] مانیفست کمونیستی نوشته مارکس به زبان فارسی ترجمه گردید، ترتیبی داده شد که مطبوعات بلشویکها را از آن سوی مرز به ایران وارد کنند، این نشریات از طریق باشگاههای سیاسی میان ایرانیان پخش میگردیدند… او [ارژنیکیدزه] در تابستان ۱۹۱۰ از ایران خارج شد. (۲۱)
پس از این تمهیدات دقیق که تضمینگر وجهه «انقلابی» میرزا کریمخان رشتی بود، او و برادرانش، بهویژه عبدالحسینخان معزالسلطان، حضور خود را در صحنه انقلاب مشروطه علنی کردند. اعلام علنی این حضور به یک حادثه پرهیاهو، که در عین حال تصفیه حساب شخصی نیز بود، نیاز داشت. لذا، در محرم ۱۳۲۷ق. / ژانویه ۱۹۰۹م. طبق یک طرح برنامهریزی شده، سردار معتمد گیلانی، پسرعموی میرزاکریم، محمدعلیخان سردار افخم، حاکم شهر که وابسته به روسیه تزاری بود، را به باغ خود دعوت کرد و در اثنای میهمانی عبدالحسینخان معزالسلطان، بههمراه بلشویکهای گرجی (گروه ارژنیکیدزه)، وارد باغ شد و او را به قتل رسانید. حادثه فوق در مجامع انقلابی سراسر کشور بازتاب وسیع یافت و سرآغاز انقلاب گیلان تلقی شد و برای معزالسلطان، به عنوان «سردار انقلاب» شهرتی در ردیف ستارخان تدارک دیده شد! در پی این تمهید، میرزا کریمخان و معزالسلطان، شهر رشت را به محمدولیخان تنکابنی (سپهدار)، مهره مورد نظر انگلیسیها، تسلیم کردند و آغاز انقلاب را در گیلان اعلام داشتند.
درباره محمدولیخان تنکابنی گفتنی است که او از دولتمردان دربار محمدعلیشاهی و حاکم مستبد و خونریز تنکابن بود، که توسط شاه به حکومت گیلان منصوب شده و چند ماه پیش به دستور شاه در کشتار انقلابیون تبریز نقش داشت! (۲۲) بدینسان این چهره ضدانقلابی توسط «کمیته ستار» و میرزا کریمخان رشتی مغز متفکر و گرداننده واقعی حوادث، در رأس مجاهدین گیلان قرار گرفت. تقیزاده مینویسد که سپهدار تنکابنی از همگامی با قشون گیلان اکراه داشت و علیرغم این تمایل در رأس مجاهدین قرار گرفت:
اول که در رشت خروج کردند، عبدالحسینخان معزالسلطان (بعدش سردار محیی شد) که دارای قوم و خویش و قبیله در رشت بود تقریباً بر همه مجاهدین تسلّط داشت… سپهدار را آوردند که صورتاً باشد. نمیشد آدم بیسروپا را برای این کار گذاشت. سپهدار را از تنکابن آوردند. اردوی شمال به ریاست و اسم او ولی در تحت حکم یپرم و معزالسلطان و علی محمدخان [تربیت] بود… از رؤسای اردوها، مرحوم سردار اسعد بختیاری بود (و بختیاریها) هم از انگلیسیها اطاعت میکردند. سهام نفت جنوب را هم داشتند. از شمال، سپهدار با یپرم آمد. در بین راه، از طرف محمدعلیشاه آدم فرستادند که بلکه آنها نیایند. مجاهدینگیلان و اینها تحت تسلط میرزا علیمحمدخان و یپرم و معزالسلطان و برادرش میرزا کریمخان بودند. (۲۳)
محمدولیخان تنکابنی سپهدار اعظم
صعود مقاومتناپذیر فراماسونری
هدف این برنامهریزی دقیق و ماهرانه آن بود که نیروهای گیلان و بختیاری بهعنوان «وزنه سنگین» انقلاب مشروطه، پایتخت را به تصرف درآورند و مانع تسلط نیروهای اصیل انقلاب بر اوضاع شوند و بدینسان اهداف استعمار بریتانیا را پیاده کنند. چنین نیز شد. خطه شمال عملاً تحت حاکمیت خانواده اکبر قرار گرفت. قوای گیلان به رهبری صوری محمدولیخان تنکابنی و رهبری واقعی عبدالحسینخان معزالسلطان و یپرمخان ارمنی، علیرغم عدم آمادگی و تدارک کافی شتابان (۲۴) راهی تهران شد و پس از تصرف قزوین منتظر ماند تا قوای بختیاری نیز از راه قم فرا رسند. (۲۵) سپس بهطور هماهنگ تهران به اشغال این دو نیرو درآمد. (۲۶) یپرمخان نخستین رئیس شهربانی حکومت نوین مشروطه شد و معزالسلطان به سردار محیی ملقب گردید و عضو کمیسیون عالی شد که در ۲۷ جمادی الثانی ۱۳۲۷ق. عزل محمدعلی شاه را تصویب کرد. محمدولیخان سپهدار، وزیر جنگ و در واقع «شخص اول ایران» شد. (۲۷) او اندکی بعد رئیسالوزراء گردید و «سپهسارلار اعظم» لقب گرفت. فتحالله اکبر (سردار منصور) نیز به سپهدار ملقب شد و وزارت پست را به دست گرفت. (۲۸) بقیه مشاغل کلیدی توسط فراماسونهای بختیاری و سایر عوامل انگلیس قبضه شد، ولی میرزا کریمخان رشتی همچنان در پسپرده ماند و پست و منصبی را نپذیرفت!
پس از فتح تهران، مجدداً رد میرزا کریمخان رشتی را در اروپا مییابیم. در شوال ۱۳۲۷ق. روزنامه شرق به مدیریت و نویسندگی سیدضیاءالدین طباطبائی، روزنامهنگار ۱۸ سالهای که با هیاهوی آزادیخواهی و با سودای نام و مقام وارد گود پرآشوب سیاست روز شده، در مقالهای به حمله علیه میرزا کریمخان رشتی و برادرانش پرداخت و آنان را به اعمال سیطره مستبدانه بر خطه گیلان متهم ساخت. میرزا کریمخان ظاهراً به دلیل این حادثه «دلتنگ» شد و نوشت: «شکر خدا را که نخستین ثمره فداکاریهایم را، که آزادی قلم است، به چشم میبینم»! علیرغم اینکه سپهسالار تنکابنی (نخستوزیر) و سپهدار رشتی (وزیر پست) «عزیمت وی را بیموقع و وجودش را در گیلان برای تمشیت اوضاع لازم میدیدند، معهذا او با اعتذار مؤدبانه به عنوان اینکه مریض است و به مداوا احتیاج دارد، راه سفر اروپا را در پیش گرفت.» (۲۹)
یپرمخان (نشسته راست) و جعفرقلی سردار اسعد بختیاری در لباس رزم به اتفاق گروهی از مجاهدین مسلح ارمنی و بختیاری
روشن است که «دلتنگی» و تمارض میرزا کریمخان بهانهای بیش نبوده و اهداف مهمی در این سفر مستتر بوده که با حوادث آتی و پیدایش احزاب رقیب و عملیات تروریستی مرموزی که در تعیین سیر حوادث نقش تعیینکننده داشت بیارتباط نبوده است. این سفر مدت مدیدی به طول نیانجامید و در کوران حوادث ۱۳۲۸ق. / ۱۹۱۰م. به بعد مجدداً میرزا کریمخان را در تهران مییابیم.
نخستین پردههای دسیسهای که توسط اینتلیجنس سرویس طراحی شد و میرزا کریمخان رشتی از مجریان طراز اول آن بود و سردار محیی برادرش، کارگزار ماجراجو و فتنهانگیز آن، آغاز شد. مهمترین این حوادث قتل مرموز سیدعبدالله بهبهانی، فاجعه پارک اتابک و خلعسلاح مجاهدین تبریز و شهادت مظلومانه شیخ فضلالله نوری است. نقش پنهان میرزا کریمخان رشتی و سیدحسن تقیزاده و نقش آشکار یپرمخان و سردار محیی در این حوادث از لابهلای اسناد کم و بیش نمایان است. هرچند بازبینی و شناخت ابعاد و ژرفای حوادث بر شالودهی این اصل مسلم که در پس وقایع، شبکهای فعال از اینتلیجنس سرویس به رهبری اردشیر ریپورتر قرار داشته، نیازمند بررسی مبسوط و مستقلی است. فقط به اشاره بسنده میگردد که در حادثه پارک اتابک، سردار محیی نقش توطئهگرانهای را پیش میبرد و هر دو طرف ماجرا را به تشدید درگیری تحریک میکرد. از جمله، کسروی اشاره دارد که تفنگچیان سردار محیی به پارک اتابک نزد سردار ملی (ستارخان) آمده و نسبت به فرمان خلع سلاح اعتراض کرده و افزودند:
ما این تفنگها را در جنگ از دشمنان مشروطه درآوردهایم و مفت از چنگ نگزاریم. (۳۰)
کسروی به درستی اشاره میکند:
این در خور گفتوگوست که برای چه دسته معزالسلطان [سردار محیی] او را رها کرده داوری نزد ستارخان آورده بودند و ما نمیدانیم آیا خود او چنین دستوری به مجاهدان داده بود و یا مجاهدان از او نومید شده و از ناچاری رو به ستارخان آورده بودند. هرچه هست کار زشتی بهشمار میرود. (۳۱)
عبدالحسین خان معزالسلطان؛ سردار محیی
کسروی تصریح میکند که قتل سیدعبدالله بهبهانی به دستور تقیزاده بود. (۳۲) و به قتل متقابلی که ظاهراً به کینخواهی بهبهانی به دست عمال سردار محیی، و در واقع میرزا کریمخان رشتی، صورت گرفت نیز اشارت دارد. (۳۳) کاوش در وقایع عجیب و مرموز پس از فتح تهران ما را محق میسازد تا این داوری یک محقق فراماسونری را مورد تأکید قرار دهیم:
فراماسونری، بازی گردان امپریالیسم در صحنه سیاسی ایران، میبایست حادثهای بیافریند که عظمت آن موقتاً وجود ستارخان را در تهران تحتالشاع قرار دهد… هنوز چند روزی از اقامت اجباری ستارخان در تهران نمیگذشت، که فضای سیاسی پایتخت با تشنّجات ساختگی به آلودگی گرایید. ظاهراً اختلاف دو حزب «اجتماعیون ـ اعتدالیون» و «دمکرات ـ عامیون»، که سران هردو از اعضاء فراماسونری «لژ بیداری ایران» بودند. بالا گرفت. کشمکشها به صفبندیها کشید. گروهی در اینسو، گروه دیگر در آن سو تشنجآفرینی کردند و به خشونتهای متقابل دست زدند…
پیادهکردن طرح فاجعه پارک اتابک، که در آن برهه از زمان سرفصل اهداف استراتژیک فراماسونری به شمار میرفت، به یک جوّ سیاسی مغشوش و حادثهای که وخامت اوضاع کشور را پیچیدهتر نشان دهد، نیاز داشت!
جّو سیاسی مورد نظر و مطلوب را، دو حزب رقیب که مهارش به دست فراماسونرها بود، از نخستین سال فتح تهران، پدید آورده بودند. ایراد اتهام افتراء، دروغ، بهتان، ناسزا، بدگویی، شایعهپردازی، برچسبزنی، رقابت و جنگ بر سر ارثیه مشروطه از سطور صفحات روزنامههایی که مدیران مشکوک و نویسندگان فراماسونری داشتند، به اذهان مردم سادهدل منتقل میشد و در فضای تهران موج میزد. در چنین محیط بدگمانی، سوءظن و اغتشاش ذهنی، حادثه برزگ با نقشه اهریمنی فراماسونها و به عاملیت سیدحسن تقیزاده فراماسونر (استاد اعظم مادامالعمر بعدی و عامل تمدید قرارداد نفت دارسی) آفریده شد. در روز ۲۴ تیر ۱۲۸۹ ش./ ۹ رجب ۱۳۲۸ ق.، که ۳ ماه و اندی از اقامت اجباری ستارخان در تهران میگذشت، سیدعبدالله بهبهانی… یکی از رهبران حزب «اجتماعیون ـ اعتدالیون» به ظاهر از طرف دمکراتها ترور شد. ۸ روز بعد (۹مرداد ـ ۲۵رجب) اعتدالیون هم به انتقام قتل بهبهانی دو تن از دمکرات ها، علیمحمدخان تربیت و سیدعبدالرزاقخان حکاک را که از مجاهدین رشت بودند، ترور کردند!… از ظواهر امر چنین پیداست که این ترورها برای مقاصد فراماسونری و پیشزمینههای فاجعه پارک اتابک کافی بوده، که سردار اسعد [بختیاری] در مقام وزیرجنگ در مجلس شورا به ایراد نطقی میپردازد که…: باید امنیت را در این مملکت پایدار کنم، اگرچه به [قیمت] کشتهشدن پسر و برادرهایم باشد… امیدوارم به زودی یعنی تا یک هفته دیگر امنیت را چنان به شهر تهران اعاده بدهم که چنین امنیتی ندیده باشد. (۳۴)
محقق فوق بهدرستی به حوادث مشکوکی که در این دوران تحت عنوان «محکمه انقلابی» انجام گرفت، توجه میکند:
محکمه انقلابی در سومین روز ورود مجاهدین به پایتخت تشکیل گردید، کسانی چون صنیع حضرت، مفاخرالملک، آجودانباشی، میرهاشم دوچی، شیخ فضلالله نوری محاکمه و محکوم به مرگ شدند و حکم اعدام نیز درباره آنها به اجرا درآمد! عده دیگری نیز به زندانها فرستاده شدند و گروهی از پایتخت تبعید گردیدند. اما شاهزاده عینالدوله، در همان موقع که آتش انتقام بدینگونه تند و تیز و شرربار بود، درست روزی که سران انقلاب و زعمای مشروطه به مناسبت فتح تهران، در بهارستان جمع شده بودند، تا به یادبود آن روز تاریخی عکس بردارند، عصازنان خود را به جمع میرساند و در ردیف آنها میایستد و بیآنکه از جانب کسی اعتراض و اکراهی شود، با سپهدار، سرداراسعد، عضدالملک و مستوفیالممالک و غیره در جلو بهارستان عکس یادبود برمیدارد!…
وقتی محکمه انقلابی شیخ فضلالله نوری را، روحانی که حداقل اتهام هیچ قتل و غارتی بر وی وارد نبوده و در میان مردم عادی جامعه نیز هوادارانی داشته، به اتهامی که محتوایش مشکوک و در خورد بازشناسی است، محکوم به اعدام مینمایند، چگونه به عنصر قلدری که جلاد روزهای حادثهساز مسجد جامع تهران و ۱۳ ماه در پی کشتار مجاهدین و مردم بیگناه تبریز بوده، ثروت بیحساب اندوخته، اموال غیرمنقول به غارت برده، روستاهایی چون فریمان را تصاحب نموده، سخن نازکتر از گل نمیگویند. [عینالدوله] بیخ گوش محکمه انقلابی گردنفرازانه راه میرود و در کنار زعمای مشروطه عکس یادبود میگیرد… آقا میتوان بیتعمق از کنار این مسئله گذشت؟
تا جایی که اسناد تاریخی نشان میدهد، شیخ ابراهیم زنجانی (قزلباش) دادستان محکمه انقلابی هم عضو لژ فراماسونری بیداری و هم عضو جامع آدمیت بوده و در واقع اعضای محکمه انقلابی برگزیدگان لژ فراماسونری بودهاند و نه نمایندگان خلق انقلابی ایران! یکی از اعضای محکمه انقلابی وثوقالدوله فراماسونر بوده… عینالدوله نیز نه فقط از اعضای جامع آدمیت بهشمار میرفته بلکه از معدود ایرانی پاکنژادی است!! که در لندن از سوی لژ اعظم فراماسونری انگلیس به عضویت فراماسونری مفتخر گشته و مراتب به فراماسونری ایران ابلاغ شده است!…
در دوران مشروطیت، موقرالسلطنه ظاهراً به اتهام همکاری با محمدعلی میرزا و باطناً بهسبب خیانت به سازمان فراماسونری و افشای اسرار محاکمه و به اعدام محکوم گردید…
در این میان اشاره به داستان شیخ فضلالله نوری نیز شنیدنی و عبرتآموز است. امپریالیسم انگلیس در جریان امتیاز تنباکو، به انتقام سیلی سختی که از روحانیت خورده بود، او را به سبب روابط پنهانی که با شادروان آیتالله میرزای شیرازی، صادرکننده فتوای تحریم تنباکو داشت، به دست فراماسونها، عوامل پنهان خود، به بالای چوبه دار فرستاد. اگر جلال آلاحمد در کتاب غربزدگی، شیخ فضلالله نوری را شهید مشروطیت قلمداد کرده، سخنی در خور استهزاء نگفته است، که به جهت بیان آن مورد سخط و غضب برخی قلم بهدستان قرار گرفت. (۳۵)
شاهزاده عبدالمجید میرزا معروف به عینالدوله، صدراعظم دورهٔ مظفرالدینشاه و از مخالفان سرسخت مشروطیت
ایراد تحلیل فوق در این است که نویسنده تنها به فراماسونری ایران، که در واقع پوشش گسترده و سیاسی اینتلیجنس سرویس برای جلب رجال بوده، توجه دارد و در پس فراماسونها به شبکه بسیار سّری و بهغایت پنهان اینتلیجنس سرویس اشاره نمیکند.
مجموعهی این حوادث، به «صعود مقاومتناپذیر» فراماسونها در دستگاه حاکمه جدید انجامید. مدت کوتاهی بعد، در رمضان ۱۳۲۸ق، ناصرالملک قراگوزلو (میرزا ابوالقاسمخان) به نیابت سلطنت احمدشاه نوجوان رسید. قراگوزلو فارغالتحصیل آکسفورد و همکلاس سِر ادوارد گری، وزیرخارجه انگلستان، و دوست لرد جرج ناتانیل کرزن، نایبالسلطنه هندوستان بود. (۳۶) آکسفورد دانشگاهی است که، در کنار کمبریج، از دیرباز نخبهترین عوامل سرویس اطلاعاتی انگلیس را پرورانیده و بهگفته پیتر رایت، کارمند و محقق عالیرتبه اینتلیجنس سرویس، «رشتههایی که آکسفورد را به سرویسهای اطلاعاتی انگلستان پیوند میدهند بسیار محکم است.» (۳۷)
در سال ۱۳۲۹ ق. ناصرالملک اولتیماتوم روسها را پذیرفت، مجلس را بست و تعدادی از عوامل اصلی حوادث روز، از جمله میرزا کریمخان رشتی و سردار محیی، برادرش، را «محترمانه» به قم تبعید کرد. معهذا، این افراد مدت کوتاهی بعد به تهران بازگشتند و فعالیت خود را از سر گرفتند. (۳۸)
«آل اُمشه» و غارتگری
تاکنون درباره نقش اطلاعاتی ـ سیاسی میرزا کریمخان رشتی، بهعنوان یکی از چهرههای اصلی و متنفذ شبکه جاسوسی انگلیس در ایران در سالهای ۱۹۰۸ـ۱۹۲۱، توضیح داده شد و لذا ضرور است که نقش او و خانوادهاش در مسائل اقتصادی نیز بازگو گردد.
گفتیم که در حوادث گیلان، حکومت شمال عملاً به دست میرزا کریمخان رشتی و برادران و عموزادگانش افتاد. در سال ۱۳۲۹ق. نیز سردار محیی، پس از بازگشت از تبعید «محترمانه» قم، رسماً بهعنوان «حاکم مازندران» راهی این خطه شد. مدارک موجود چهره این خانواده را بهعنوان عناصری فرصتطلب و طمّاع در غارت و چپاول املاک و اموال دیگران به شدت ملکوک میسازد. عبدالله مستوفی مینویسد:
پارهای از مجاهدان و آزادیخواهان مادی هم بودند که عبث پاپی این قماش از مردم شده، آنها را از آزادی میرماندند و مرتجع میتراشیدند. سرآمد آنها پسرهای حاج محمد[کاظم] رشتی، سردار محیی و برادران، حتی میرزا کریمخان بودند. مثلاً امینالدوله مالک لشت نشاء بود و به خیال خود تدبیراندیشی کرده املاک خویش را به آنها اجاره داده که از شرّ سایرین معاف شود. آقایان لشت نشاء را که اصلاً خالصه بوده است جزو اموال عمومی و متعلق به خود(!) دانسته، نمیخواستند به مالک قانونی آن پس بدهند. مالک به موجب ماده اجارهنامه، اجاره را فسخ کرده بود ولی آقایان دستبردار نبوده و به آسانی نمیخواستند ملک را واگذار و اسباب زحمت امینالدوله را فراهم میکردند. بالاخره عقل خانم فخرالدوله [مادر دکتر علی امینی] اقتضا کرد که ملکهای خود را به آقامحمدجواد گنجهای اجاره بدهد. اگرچه آقامحمدجواد و برادرانش غیر از قاچاقچیهای قفقازی، ولی در هرحال در آن وقت تبعه روس بودند. سایر مالکین و اعیان گیلان هم برای آسایش از تعرضهای بیجای این قماش آزادیخواهان املاک خود را به اتباع روس واگذار میکردند… (۳۹)
و سیدحسن تقیزاده میگوید:
همین الان بعد از ۵۰ سال این امینیها از من خیلی راضی هستند. مادرش [خانم فخرالدوله] همیشه، حتی وقتی به بیروت آمده بود، از آنجا به من که در پاریس بودم بهوسیله شخصی پیغام داده بود که خیلی از شما تشکر میکنم، زیرا این مجاهدین گیلان (میرزا کریمخان و غیره) میخواستند لشت نشاء امینالدوله را ببرند. دست گذاشتند روی آن. آنها هم زور نداشتند. به طهران که آمدند حتی خانهشان را هم میخواستند تصرف کنند. (۴۰)
ماجرای معروف لشت نشاء تنها بعدها در دوران ریاستالوزرایی رضاخان و با وساطت او و عبدالحسینمیرزا فرمانفرما به مصالحه کشید. سلیمان بهبودی در خاطرات منتشر نشدهاش مینویسد:
۲۳ حوت [۱۳۰۲] ـ شاهزاده فرمانفرما راجع به کار میرزا کریمخان رشتی به اتفاق خانم فخرالدوله شرفیاب شدند و در حضور حضرت اشرف [رضاخان] دعوای لشت نشاء را مطرح کردند. سالها بود میرزا کریمخان با خانم فخرالدوله نزاع داشت. عاقبت فرمانفرما پادرمیانی کرد و هر دو طرف، حکمیت حضرت اشرف را قبول کردند. امروز تا نزدیک ظهر رسیدگی به این کار طول کشید. مدارک و اظهارات هردو طرف مورد توجه و مطالعه قرار گرفت. عاقبت حضرت اشرف حق را به خانم فخرالدوله دادند. ظهر بود جلسه خاتمه پیدا کرد و دعوایی که سالها اسباب زحمت دولتها و عدلیه بود خاتمه یافت. (۴۱)
ابعاد فساد میرزا کریمخان رشتی و برادران و عموزادگانش تنها به گیلان و در دستیازی به املاک گسترده خانواده امینالدوله محدود نمیشد. این فساد، که سرچشمه ثروت کلان خاندان اکبر است تا حدی که نام آن را در ردیف ۴۰ فامیل اشرافی طراز اول دوران محمدرضا پهلوی قرار میدهد، (۴۲) در همه ابعاد و در همهجا گسترش مییابد؛ زیرا اکنون خانواده اکبر دیگر تنها اشراف طراز اول محلی گیلان نیست بلکه از زعمای حکومت نوین مشروطه است و دامنه سیطره آن سراسر خاک ایران را در بر میگیرد.
در سال ۱۳۳۲ق. / ۱۹۱۳م. سردار محیی، برادر میرزا کریمخان رشتی، حاکم کردستان است و یک گروه قزاق به فرماندهی رودمستر و رضاخان ماکزیم (شاه بعدی) تحت امر او. (۴۳) شیخ محمد مردوخ کردستانی در «تاریخ مردوخ» داستان فروش لقب «شیخالاسلامی کردستان» توسط سردار محیی و طمع بیپایان او را توصیف میکند. مردوخ مینویسد: «سردار محیی به دو چیز بیاندازه علاقمند بود: اول پول، دوم بچهخوشگل» (۴۴) مردوخ شرح میدهد که چگونه سردار محیی با چماق رضاخان ماکزیم کوشید تا از آصف دیوان 20 هزار تومان تلکه کند و ادامه میدهد:
کم کم بساط کلاهسازی و مجاهدبازی توسعه پیدا کرده، سلب اعتماد از مشروطه و مشروطهطلب شد، بلکه کلمه مشروطه در میان مردم ترجمه قتل و غارت شد که هرکس هرکس را میکشت یا هرجا را غارت میکرد میگفتند مشروطه شد. به این قسمت هم قناعت نکرده در هرجا بچه خوشگلی سراغ میدادند [سردار محیی] به وسایل مختلفه او را به دام انداخته مشروطه میکرد. (۴۵)
بدینسان، در سالهای فوق، رضاخان را در زمرهی ایادی و چماقداران میرزا کریمخان و سردار محیی یافتیم. رضاخان ماکزیم تنها با شروع جنگ اول جهانی، که نقش مهمتری از او طلبیده میشد، در سال ۱۳۳۴ق. / ۱۹۱۵م. با درجه میرپنجی در رأس تیپ قزاقخانه (آترپاد) همدان جای گرفت.
میرزا کریمخان رشتی و «دولت ایران آزاد»
شروع جنگ جهانی اول در ۱۹۱۴ م. تأثیرات عمده بر وضع سیاسی ایران گذارد. اتحاد روسیه و انگلیس در جنگ علیه آلمان منجر به کاهش رقابتهای این دو ابرقدرت روز در صحنه داخلی ایران شد. در پی قرارداد سرّی ۱۲ مارس ۱۹۱۵ در قسطنطنیه سرزمین ایران بهطور کامل میان آنها تقسیم شد و استقلال ایران در لبه پرتگاه سقوط واقعی قرار گرفت. روسیه لشکر قزاق خود را وارد ایران ساخت و انگلستان در فارس به تشکیل «پلیس جنوب ایران» (S.P.R) دست زد:
وضع عجیب و استثنایی ایران در این دوره ناشی از بند و بستهای محرمانه روس و انگلیس برای تقسیم خاک این کشور بعد از خاتمه جنگ بود که آثار و علائم خود را، بیآنکه کوچکترین اشارهای به توافقهای قسطنطنیه بشود، به اشکال و صور مختلف نشان میداد… رجال آن روزی مملکت که ظاهر قضایا را میدیدند و از بستهشدن پیمان قسطنطنیه خبر نداشتند، همگی در گرداب حیرت افتاده بودند که این چه وضعی است و چرا روسها با یک چنین تحکّم و قدرت بیسابقه در ایران رفتار میکنند که بیآنکه مخالفت جدّی انگلستان روبهرو گردند! (۴۶)
در عین حال، این اتحاد شرایط مساعد را برای نفوذ عوامل جاسوسی انگلیس در قشون روسیه تزاری فراهم ساخت و پیوندهای مستحکمی میان برخی ژنرالهای روس با سرویس اطلاعات نظامی برتیانیا شکل گرفت. از سوی دیگر، تحت تأثیر تنازع آلمان قدرتمند با روسیه و انگلیس شرایط مساعدی برای رشد گرایشهای ضداستعماری در برخی نیروهای سیاسی ایران فراهم شد. در نتیجهی این شرایط نوین بود که مجالی برای بروز چهرههایی چون مستوفیالممالک و صمصامالسلطنه پدید آمد.
با شروع جنگ جهانی اوّل، استعمار انگلیس به تجدید سازمان سرویس اطلاعاتی خود دست زد و «اداره ششم اطلاعاتی نظامی» (MI6) شبکههای جاسوسی گسترده ماوراء بحار بریتانیا را تحت پوشش گرفت. ایران به دلیل اهمیت استراتژیک آن و نیز به دلیل نفوذ وسیعی که آلمان به سرعت در آن کسب میکرد، و عامل اصلی آن نفرت مردم از روسیه و انگلیس بود، طبعاً یکی از مهمترین عرصههای فعالیت اینتلیجس سرویس انگلستان در مرحله جدید فعالیت آن بهشمار میرفت. یکی از مهمترین ابعاد این فعالیت، نفوذ پنهان شبکه جاسوسی انگلیس در حرکتهای ملیّون ایرانی و نهادهای دولتی و نظامی آلمان (و سایر سفارتخانههای خارجی) در ایران بود. به همین دلیل است که در دوران جنگ اول جهانی از سویی شاهد حضور افرادی چون حسینقلیخان نواب و سیدحسن تقیزاده، در برلین و «ملی» و آلمانوفیل شدن این چهرههای سرشناس بریتانیا هستیم و از سوی دیگر عناصری چون احمدعلی سپهر (مورخالدوله) را در سمت منشی اول سفارت آلمان در تهران مییابیم. بعدها، در سالهای ۱۳۲۰، نقش سپهر بهعنوان عامل اینتلیجنس سرویس روشن شد و حسین فردوست نیز در خاطراتش، به نقل از خود او، بر این ارتباط صحه گذارده است.
مستوفیالممالک
در این شرایط سیاسی، مجدداً میرزا کریمخان رشتی و برادرش سردار محیی در کانون مهمترین رخدادهای کشور حضور فعال دارند:
در سال ۱۳۲۴ق. / ۱۹۱۵م. مستوفیالممالک ریاست دولت را به دست دارد و میکوشد تا با بیطرفی در مناقشات جنگ جهانی، مانع سیطرهی دو قدرت متحد انگلیسی و روس بر ایران شود. دولت مستوفی از حمایت رجال مذهبی و سیاسی استقلالطلب و بهویژه بخش معتنابهی از عناصر جوان ژاندارمری برخوردار است. در این زمان، از سوی عوامل انگلیس و روسیه تحریکات جدّی علیه دولت مستوفی و نیروهای ملی صورت میگیرد. یکی از مهمترین عوامل این تحریکات پنهان میرزا کریمخان رشتی است. او در عین خرابکاری به پخش این شایعه دست میزند که گویا این آلمانیها هستند که علیه دولت مستوفی خرابکاری میکنند. احمدعلی سپهر، بهنقل از مستوفی، مینویسد:
اینکه میرزا کریمخان رشتی برادر سردار محیی شهرت داده که آلمانها در تخریب کابینه من دست داشتهاند هرگز باور نخواهم کرد. (۴۷)
بههر روی، با تحریک دستهای قدرتمند اینتلیجنس سرویس در ایران، دولت مستوفی سقوط کرد و در ۱۹ صفر ۱۳۳۴ / ۲۸ دسامبر ۱۹۱۵، عبدالحسین میرزا فرمانفرما به صدارت رسید. فرمانفرما مأموریت داشت که نیروهای دولتی ایران را به سود دو قدرت متحد انگلستان و روسیه و علیه نیروهای عثمانی و نیز علیه نیروهای ملّی و استقلالطلب کشور ـکه در شرایط مساعد جنگ جهانی زمینهای برای رشد یافته بودندـ وارد کارزار کند.
با روی کار آمدن فرمانفرما، عدهای از نمایندگان مجلس، از حزب دمکرات، که در ماههای آغازین جنگ جهانی در پرتو شرایط نوین سیاسی کشور فعالیتهایی علیه روسیه و انگلستان انجام داده بودند، از جان خود بیمناک شده و به قم پناه برند. این گروه، به ریاست سلیمان میرزا اسکندری در قم «کمیته دفاع ملّی» را تشکیل داده و حکومت شهر را به دست گرفت. در «کمیته دفاع ملی» چهرههایی چون سیدحسن مدرس، میرزاسلیمانخان میکده و میرزامحمدصادق طباطبائی عضویت داشتند. این جریان به مرکز ثقل نیروهای وطندوست بدل شد و تعدادی از صاحبمنصبان ژاندارمری چون محمدتقیخان پسیان و حبیباللهخان شیبانی بههمراه قشون خود در کنار آن قرار گرفتند.
«کمیته دفاع ملی» قم به زودی، با توافق انگلیسیها، مورد حمله نیروهای روس قرار گرفت و آنان پس از درهم شکستن قوای ژاندارم و چریک به سوی قم رهسپار شدند. اعضای کمیته از قم به سوی کاشان و اصفهان گریخته و سپس در کرمانشاه به رضاقلیخان نظامالسلطنه مافی، حاکم آن دیار پیوستند و در فوریه ۱۹۱۶ «دولت ایران آزاد» را در غرب کشور تشکیل دادند. در این دوران، قوای ژاندارم به فرماندهی کلنل محمدتقیخان پسیان به نبردهایی با نیروهای انگلیس و روسیه دست زدند.
روشن است که در چنین شرایطی مهمترین هدف اینتلیجنس سرویس نفوذ در «کمیته دفاع ملّی» و «دولت آزاد ایران» و خرابکاری در صفوف آن بود. در تحقق چنین آماجی است که نام میرزا کریمخان رشتی و برادرش، سردار محیی، را در زمرهی اعضای «کمیته دفاع ملی» مییابیم. (۴۸) و همچنین به چهره تندرو و افراطی و مشکوکی به نام احساناللهخان دوستدار در صفوف قوای مسلح «دولت ایران آزاد» برخورد میکنیم. (۴۹) نقش مرموز و توطئهگرانهی این دو یار (سردار محیی و احساناللهخان) را در نهضت جنگل پی خواهیم گرفت و درباره تداوم روابط میرزا کریمخان رشتی و سلیمان میرزا اسکندری و نقش این دو در صعود رضاخان به سلطنت نیز سخن خواهیم گفت. بههرروی، با این نفوذ میرزا کریمخان رشتی، بیهوده نیست که اندکی بعد میان «دولت ایران آزاد» و «کمیته دفاع ملی» اختلاف در میگیرد و این تنازع به شکست این حرکت و خروج زعمای آن از کشور در مه ۱۹۱۶ و انتقال مرکز فعالیت آن به بغداد و استانبول و برلین میانجامد. در خاطرات میرزایحیی دولتآبادی گوشهای از این نقش موثر میرزا کریمخان در خرابکاری علیه «دولت ایران آزاد» آشکار است:
اتفاقاً جزو اردوی سرگردان [اعضای متواری «کمیته دفاع ملی»]! یکی از آشنایان که با وی الفت مختصری از پیش داشتم و مدتی از هم دور شده بودیم، به قصرشیرین آمد و آن میرزا کریمخان گیلانی بود (میرزا کریمخان جوانی است به سن سی و چند سال از خانوادههای محترم گیلان. شخصی حساس و خوش قریحه. در هنگام انقلاب ایران و خلع محمدعلی شاه خدماتی به ملت نموده است. در این وقت هم با برادر بزرگتر خود عبدالحسینخان سردار محیی از تهران حرکت و به اصفهان رفته و با اردوی سرگردان به قصر رسیده است.)
میرزا کریمخان در ابتدای ورود به قصرشیرین با من رشته الفت قدیم خود را محکم کرد. من هم میگشتم کسی را پیدا کنم که علاوه بر فکر و تدبیر داشتن از یک طرف دستش آلوده به گرفتن پول از آلمانها و غیره نشده باشد و از طرفی مقهور عضویت دو فرقه دمکرات و اعتدال و کشمکشهای شخصی آنها نباشد. این شخص را دارای این صفات دانسته باهم قرار دادیم در راه خاتمه دادن به آن اوضاع ناهنجار و تمرکز دادن به قوا در این آخر نقطه خاک ایران قدمی برداریم. میرزا کریمخان برای مساعدت و همراهی با خیالات من صمیمانه حاضر شد و مقررات ما این گشت:
۱ـ مسئله فرقهبازی را از میان همسفران بهکلی لغو نماییم یعنی عنوان دمکرات و اعتدالی تا آخر جنگ در میان نباشد.
۲ـ کمیته دفاع ملی لغو شود.
۳ـ جمعیتی بهنام مدافعین وطن تشکیل گردد.
۴ـ نظامالسلطنه را مجبور نماییم از آن جمعیت یعنی هیئت منتخبه آنها حرف شنوی نماید و به این وسیله نواهای مختلف را یکی نماییم و قوه مجریه را به کار اندازیم و بیفاصله شروع به اقدام کردیم…
نظامالسلطنه از من و میرزا کریمخان بدگمان شد که شاید این نقشه برای کوتاه کردن دست او از کار کشیده شده باشد. اطرافیان خودپرست او و بعضی از نمایندگان اعتدالی و دمکرات هم که در اجرای این نقشه اخلال کرده بودند به آتش بدگمانی او از ما دونفر دامن زدند… (۵۰)
ادامه دارد…
منبع: عبدالله شهبازی؛ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی. مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، جلد دوم، چاپ سیودوم، ۱۳۹۳.
پینوشتها:
1. فتحالله اکبر در حوالی سال ۱۲۷۲ ق. /۱۸۵۵ م. در رشت بهدنیا آمد. بهگفته مهدی بامداد، او پس از مرگ عمویش، اکبرخان بیگلربیگی، در سال ۱۳۰۷ ق. همسر او را به زنی گرفت و با تصاحب ارثیه کلان او بیگلربیگی رشت شد و گمرکات خراسان و گیلان و مازندران را از دولت اجاره کرد. فتحاللهخان پس از چندی با اهداء ۱۲۰۰۰تومان به مظفرالدینشاه لقب «سردار منصور» گرفت. او پس از خلع محمدعلی شاه لقب «سپهدار اعظم» را بهدست آورد و به سپهدار رشتی شهرت یافت. وی در زمان کودتای ۳ حوت ۱۲۹۹ نخستوزیر بود (بامداد، ج ۳، صص۵۲ ـ۵۳). سپهدار رشتی درسال ۱۳۱۵ ش. درسن حدود ۸۳ سالگی در تهران درگذشت.
2. رابینو، ص ۹۰ (شجرهنامه طایفه امشهای رشت در صفحه ۹۲ کتاب رابینو مندرج است).
3. بامداد، ج ۳، ص ۵۲
4. ملکزاده، ج ۵، ص ۱۰۴۲
5. فخرائی، گیلان در جنبش مشروطیت، ص ۱۹۹. (رابینو در کتاب خود نام ۱۰ پسر حاجی وکیل را ذکر کرده است).
6. ملکزاده، ج ۵، ص ۱۰۴۰
7. نکته عجیب در بررسی مآخذ دوران تاریخی فوق هاله رمز و ابهامی است که پیرامون میرزا کریمخان رشتی را فرا گرفته است. به گواه اسناد موجود، نقش میرزا کریمخان در این دوران بیش از بسیاری از چهرههایی است که در صحنه علنی حوادث حضور داشتند و شهرتی یافتند؛ تا حدی که برخی مورخین و خاطرهنویسان، که ظاهراً به کنه حوادث و جایگاه «ویژه» میرزا کریمخان وقوف داشتهاند، عناصری چون سردار محیی و سایر اعضاء خانواده اکبر را با انتساب به او تعیین هویت کردهاند، ولی از پرداخت چهره میرزا کریمخان بیم یا اکراه داشته و یا به دلایلی دیگر سکوت کردهاند. بدینسان، چهره این شخصیت درجه اوّل حوادث دورة دوّم مشروطه در هاله راز و ابهام ماند و حتی افشاگریهایی که بعدها درباره تقیزاده صورت گرفت، در مورد او صورت نگرفت. بهعلاوه، باید افزود که برخلاف سایر بستگانش، نام میرزا کریمخان در لیست اعضای «جامع آدمیت» و «لژ بیداری ایران» مندرج در کتاب رائین نیست. این رمز و راز با جایگاه تاریخی میرزا کریمخان رشتی ، به عنوان یکی از برجستهترین عوامل بومی اینتلیجنس سرویس در ایران، انطباق کامل دارد.
8. ملک زاده، ج ۵ ص ۱۰۴۱
9. همان مأخذ، ص ۹۹۰
10. بوندارفسکی، ص ۱۳
11. هدف این جُستار پیگیری نقش مرموز شبکه اردشیرجی و عامل سرشناس آن میرزا کریمخان رشتی در حوادث مشروطه گیلان است و همانگونه که در متن نیز تأکید شده، به هیچروی تخطئه نهضت اصیل و مردمی مورد نظر نیست. نقش مؤثر و خیانتبار این عناصر مورد تأیید بسیاری از محققین است و در نتیجهی همین نقش عظیم بود که سیر حوادث با دیکتاتوری رضاخان به فرجامی شوم رسید.
12. فخرائی گیلان…، صص ۱۱۳ـ۱۱۴
13. شاهین، صص ۸۱ ـ ۸۲
14. ارژنیکیدزه بعدها در ۱۹۲۰ م. در کنگره مؤسسان حزب کمونیست ایران حضور داشت.
15. فخرائی، گیلان…، ص ۱۱۵
16. شاهین، ص ۸۲
17. رائین، حیدرخان عمو اوغلی، ص ۱۱۴
18. شاهین، صص۸۲ ـ ۸۳
19. شاهین، صص ۸۶ ـ ۸۷ (بهنقل از: آژیر، ۸ مرداد ۱۳۲۲)
20. شاهین، ص ۸۷
21. گرانتوسکی (و دیگران)، ص۳۹۹
22. درباره سپهدار تنکابنی مراجعه شود به: فخرائی، گیلان…، صص۱۲۴ـ۱۲۵؛ بامداد، ج ۴، ص ۱۶ـ۲۴.
23. تقیزاده، صص ۱۳۵ـ ۱۳۶
24. ملک زاده، ج۵ ، ص ۱۱۵۷
25. احمد کسروی براین تصور است که گویا دیپلماسی روسیه و انگلیس به علت معاهده ۱۹۰۷ همسو بود و این دو قدرت متنفذ بیگانه متفقاً مخالف ورود قشون گیلان و بختیاری به تهران بودند (تاریخ هیجدهساله آذربایجان، ج۱، ص۱۰۶). باید گفت که انگلیسیها علیرغم دیپلماسی علنی و رسمی خود در این ماجرا نقش دورویانهای داشتند و در واقع هماهنگی بین دو قشون گیلان و بختیاری و مذاکره با دربار و مقامات روس به منظور تسهیل ورود قوای فوق به تهران توسط کارمندان سفارت انگلیس صورت میگرفت. دکتر الکساندر آقایان در خاطراتش مینویسد: «دو سه روز بعد مجدداً بارنویسکی [نماینده سفارت روسیه] و چرچیل [نماینده سفارت انگلیس] به کرج آمدند. حالا موقعی است که کمیسیون جنگ توسط جاسوسهای خود اطلاع دارد که بختیاریها به قم رسیدهاند و روابط دو اردو ایجاد شده است. در این جلسه هم بارنویسکی تهدید کرد و وقتی خداحافظی کرد و از پلههای بالاخانه محل کمیسیون جنگ پایین میآمدند چرچیل میگوید: من قوطی سیگارم را بالا فراموش کردم. صبرکنید بروم بردارم… میآید بالا و به آقایان اعضای کمیسیون میگوید: بختیاریها نزدیک تهران هستند از تهدید روسها نترسید به تهران حرکت کنید. این جمله را گفته قوطی سیگار طلایش را که مخصوصاً جا گذارده بود برداشته و میآید پایین. همین اعلام کافی بود که تصمیم حرکت اردو به طرف تهران گرفته شود…» (رائین، یپرم خان سردار، ص۱۷۹).
26. دکتر الکساندر آقایان، به تصریح خود وی در خاطراتش، پس از ورود قشون گیلان به قزوین مکالمات تلفنی سفارت روسیه با اداره راه انزلی را مخفیانه شنود میکرد (ملکزاده، ج۶، ص۱۱۸۱). روشن است که چنین اقدامی تنها از مأمورین آموزش دیدة اطلاعاتی ساخته است.
27. بامداد، ج۴ ، ص ۲۲
28. جالب اینجاست که بعدها، سپتامبر۱۹۲۰، عبدالحسینخان معزالسلطان (سردار محیی) نیز در دولت «کودتای سرخ» احساناللهخان در گیلان، کمیساریا (وزارت) پست و تلگراف را به دست گرفت!
29. فخرائی، گیلان…، ص ۱۸۳
30. کسروی، تاریخ هجده ساله…، ج۱، ص ۱۳۸
31. همان مأخذ.
32. همان مأخذ، صص ۱۳۰ ـ۱۳۱
33. همان مأخذ، ص ۱۳۲
34. زاوش، صص ۲۰۱ ـ ۲۰۴
35. همان مأخذ، صص ۱۵۴ـ۱۵۷
36. دنیس رایت، صص ۲۷۷ ـ ۲۸۲
37. پیتر رایت، ص ۳۷۶
38. بهار، ج۱ ، ص ۱۶۷
39. مستوفی، ج۲، صص ۳۱۱ ـ ۳۱۲
40. تقیزاده، صص ۱۵۰ ـ ۱۵۱
41. بهبودی، ص ۷۳
42. مجموعه اسناد لانه جاسوسی…، ج۱، ص ۳۲ (ارنست آونی، «نخبگان و توزیع قدرت در ایران» سیا، فوریه ۱۹۷۶، سری).
43. بامداد، ج ۶، ص ۱۳۵
44. همجنسگرایی در میان رجال انگلیس و «نخبگان» سیاسی ـ فرهنگی آکسفورد و کمبریج نیز پدیده وسیع و ریشهداری است. خاطرات پیتر رایت (شناسایی و شکار جاسوس) نشان میدهد که این بیماری چهرههای طراز اول سیاسی (مانند آنتونی آیدن) و جاسوسی (مانند لرد ویکتور روچیلد) انگلیس را احاطه کرده است. نویسندگان انگلیسی در این زندگینامه سِر کلود دانسی، چهرۀ برجسته اینتلیجنس سرویس، به شکل کاملاً طبیعی و بیآنکه قصد توهین داشته باشند، مینویسند که وی در دوران مدرسه در بلژیک توسط رابرت راس، نخستین معشوق مرد اسکاروایلد (شاعر و نمایشنامهنویس معروف انگلیسی)، اغوا شد! نویسندگان کتاب کلنل z یکی دیگر از سوابق «برجستۀ» زندگی دانسی را «مبارزات متوالی» او علیه «ملاهای دیوانه»! ذکر میکنند! عوامل ایرانی بریتانیا نیز از این انحراف برکنار نبوده و چهبسا از استادان انگلیسی خود فراتر بودهاند.
45. بامداد، ج ۶، ص ۱۳۵
46. شیخ الاسلامی، ص ۸۶
47. سپهر، ص ۴۲۴
48. دولتآبادی، ج ۳، ص ۳۶۰
49. فخرائی، سردار جنگل، ص ۸۹
مرحوم فخرائی مینویسد: «ما احساناللهخان را از آنجا میشناسیم که معلم فرانسه فرزندان حاج میرزا یحییخان املشی بود. بعد در سلک مجاهدین مشروطه درآمد و سپس همراه ملیون به مهاجرت رفت و بعد به نام عضو «کمیته مجازات» معروفیّتی بهدست آورد و متعاقب بروز واقعهای خود را از تهران به رشت رسانید.» (سردارجنگل، ص ۳۳۹)
50. دولتآبادی، ج۳ صص ۳۶۲ ـ ۳۶۶
میرزا کریمخان رشتی ، میرزا کریمخان رشتی
اندیشکده مطالعات یهود در پیامرسانها: