کارویژه «شبکه نفوذ» برای ایجاد تصویری «دروغگو» از «ایران» و «ایرانی» (قسمت پنجم) اسکار
پُرواضح است که قداستیافتنِ «ارزشهای آمریکایی» (American Values) طیّ یک قرن گذشته و تبدیل «سبک زندگی آمریکایی» (American Lifestyle) به یک «هژمونی» (Hegemony) بالأخص در ۵۰ سال اخیر را میتوان بیش از هر چیز محصول حضور منسجم و مسئولیتپذیر دهها «افسر جنگ نرم آمریکا» در عرصههای مختلف فرهنگی و رسانهای قلمداد نمود. افسرانی همچون «جان فورد» (John Ford) که تمام عمر خود را در رسته و یگان «صنعت سینمای آمریکا» خدمت نمودند. «شوالیههای» خستگیناپذیری که زندگی خود را معطوف بالابردن سطح کمّی و کیفی «قدرت نرم ایالات متحده آمریکا» (Soft Power of the United States) ساختند و تلاش کردند تا «مدینه فاضله» و یا همان «آرمانشهر لیبرالیسم» را عینیّت ببخشند و «الگوهای فرهنگی آمریکایی» (American Cultural Patterns) را به باور مبدّل و در عمق وجود مخاطبان خود حقنه نمایند.
پس گرچه «ارزشهای فرهنگ آمریکایی» (American Culture Values) در ظاهر بهعنوان محصول کنش و واکنش میان عناصر فرهنگی اروپایی با محیط جغرافیایی آمریکا از یکسو و تقابل میان فرهنگهای مختلف اروپایی و غیراروپایی بهویژه فرهنگ مهاجران آفریقایی از دیگر سو و در سرزمینی جدیدی به اسم «آمریکا» معنی و تفسیر میشود؛ اما واقعیت آن است که «قدرت نرم» ایالات متحده آمریکا به هیچ عنوان محصول این درهم آمیختگی و یا طنزی با عنوان جمع میان فرهنگهای متضاد نیست و بیش از هر چیز متأثر از حضور قدرتمند و البته غیرملموس یک «مهندسی فرهنگی» کُلنِگری است که شرایط و زمینههای لازم برای نقشپذیری هریک از «افسران جنگ نرم آمریکا» را تعیین مینماید و بر بستر یک «مدیریت» (Management) هوشمند به پیگیری آن میپردازد. اتفاقی که عصاره و چکیده آن در «صنعت سینمای آمریکا» بهخوبی قابل مرور میباشد.
اگر چه تولید کلیدواژه «قدرت نرم» (Soft Power) و گسترش رسمی آن در ادبیات سیاسی را میبایست در نیمهی دوم از سدهی ۱۹۰۰ میلادی جستوجو نمود؛ اما واقعیت آن است که «قدرت نرم» موضوعی خلق شده در این مقطع زمانی نبوده و بهعنوان مفهومی همزاد بشر قابل مطالعه میباشد. مفهومی که تنها با تحوّل در سبک و سیاق «استعمار» (Colonialism) و آغاز دوران «استعمار نو» (Neocolonialism) قوارهمند شد و موجب شد تا سلطهگران به تجربه بیاموزند که چگونه تغییرات مورد نظرشان در فرهنگ بومی جوامع را بهصورتی غیرخشن و کاملاً نرم اعمال نمایند و با حداقل استفاده از خشونت و توسل به زور، اقدام به حذف مؤلفههای کلیدی در فرهنگ جوامع مختلف نموده و به جابهجایی ارزشها و تعریف و ترویج هنجارهای اجتماعی مبتنی بر اهداف استعماری خود مبادرت ورزند.
با این تعریف است که امثال «جان فورد» به «الگوهایی» (Pattern) ماندگار در فرهنگ و هنر جهان مبدل گردیدند. الگوهایی که توسط «مدیریت فرهنگی» ایالات متحده آمریکا تولید شدهاند و بهعنوان «قالب» و «سرمشق» (Format) در معرض بهرهگیری فعالان عرصهی سینما در سراسر جهان قرار گرفتند. الگوهایی کاملاً قابل فهم و در دسترس عموم که پس از سالها «سربازی» و فعالیت مستمر و منطبق بر اهداف تعیینشده، به کسوت «افسری» درآمده و توسط ساختاری با عنوان «اسکار» (Oscars) به سینماگران سراسر دنیا معرفی شدند و در قامت «افسران جنگ نرم» مشخصات «نظام لیبرالیسم» را در معرض نمایش قرار دادند.
بر این اساس، موجودیت مهم و اعتباربخشی همچون «اسکار» را نمیتوان صرفاً یک تلاش سینمایی و برآمده از ذوق و یا میل به دور هم باشی تعدادی سینماگر تلقی نمود و از این جهت اصل تأسیس مجموعهای همچون «آکادمی علوم و هنرهای سینما» (AMPAS) را میبایست در راستای همان «مهندسی فرهنگی» کُلنِگر تعریف نمود که فعالیت خود را معطوف به بالا بردن سطح «قدرت نرم» آمریکا ساخته است. نهادی که در سال ۱۹۲۷م با ظاهری غیردولتی تأسیس و فعالیت گسترده خود را تحت حمایت و اشراف مستقیم «جامعه یهودیان آمریکا» و با ریاست فردی یهودیالاصل بهنام «لوئیس بی. مایر» (Louis B. Mayer) آغاز نمود. شخصیّتی که در جایگاه بنیانگذار یکی از عظیمترین کمپانیهای یهودی فیلمسازی در آن زمان، یعنی کمپانی «مترو گلدوین مایر» (Metro-Goldwyn-Mayer Studios, Inc.)، بهسرعت توانست مقبولیّت لازم را برای این مجموعه ایجاد نماید.
اولین ضیافت سازمانی آکادمی علوم و هنرهای سینما، در هتل میلنیوم بیلتمور لس آنجلس، ۱۱ مه ۱۹۲۷.
«اسکار» (Oscars) یک پدیدهی ویژه در «تاریخ سینمای جهان» محسوب میشود. محفلی که در سالهای پایانی دههی ۱۹۲۰ تأسیس گردید و اگر چه بهنوعی محصول هژمونی و شرایط حاکم بر نظام بینالملل در دوران پس از «جنگ جهانی اول» قلمداد میشد؛ اما بهخوبی توانست مبدع گردهماییهای «اهالی سینما» شود و بهعنوان الگویی توسط «فاشیستهای ایتالیایی» مورد بهرهبرداری قرار گیرد و بهنوعی الهامبخش تأسیس «جشنواره فیلم ونیز» (Venice International Film Festival) در سال ۱۹۳۲م شود.
ضیافت اولین دورهی اهدای جوایز اسکار، در هتل روزولت هالیوود، ۱۶ مه ۱۹۲۹.
تندیس «شوالیه اسکار» معتبرترین جایزه «صنعت سینما» در آن زمان بود که «شمشیر مبارزان جنگهای صلیبی» (The Sword of the Crusader) را در دست داشت. شوالیهای برنزی که از روکشی مُطَلّا برخوردار است و بهخوبی «شوالیه جنگ نرم» را تداعی میکند و بهدرستی یادآور نمادین همان شخصیتی است که امروزه میتوان با عنوان «افسر جنگ نرم» از آن نام برد. مجسمهای حدودا ۴ کیلوگرمی و ساخته شده در سبک «هنر تزیینی» یا «آرت دکو» (Art Deco) که بر روی پایهی فلزی سیاهرنگی به شکل یک حلقه فیلم پنج شبکهای ایستاده و پنج بخش اصلی در فرایند تولید یک اثر سینمایی را نشان میدهد؛ پنج بخشی که در قالب «نویسندگی»، «کارگردانی»، «تهیهکنندگی»، «بازیگری» و «عوامل فنی» هرکدام نشانگر بخشهای اصلی «اسکار» میباشند.
البته لازم است تا به این مهم توجه شود که اساس تأسیس «آکادمی علوم و هنرهای سینما» و حرکت «صنعت سینمای آمریکا» بر مدار ترسیمشده توسط «مدیریت فرهنگی» ایالات متحده آمریکا را بیش از هر چیز میبایست محصول دوران گذار نظام بینالملل از «جنگ جهانی اول» به «جنگ جهانی دوم» تلقّی نمود. دورانی که دیگر وزن و میزان اثرگذاری جدّی رسانههای نوین و بهویژه «سینما» بر وقایع جاری معلوم شد و نخستین نمود کلان و دگرگونساز فرهنگی آن در بطن جامعهی تازهتأسیسی بهنام «ایالات متحده آمریکا» به معرض تماشا گذاشته شد. مقطعی که در پس یک جنگ فراگیر و جهانی به وجود آمد. جنگی که معادلات «قدرت» در نظام بینالملل را تغییر داد و فروپاشی و اضمحلال یکی از مهمترین ابرقدرتهای برتر آن روزگار، یعنی «امپراطوری عثمانی» و سه امپراطوری برجسته و شکوهمند دیگر بهنام «امپراطوری اتریش-مجارستان» در محیط جغرافیایی اروپایشرقی، «امپراطوری روسیه تزاری» و «امپراطوری آلمان» در محیط جغرافیایی اروپایغربی را در پی داشت. جنگی که از یک سو بهعنوان کاتالیزوری مؤثر برای ظهور و بروز قدرتی ویژه با عنوان «اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی» در عرصهی معادلات بینالمللی عمل نمود و از سوی دیگر زمینههای لازم برای گذاشتهشدن سنگبنای پدیدهی کثیف و پلیدی بهنام «دولت یهود» (Jewish state) را در سرزمین «فلسطین» فراهم نمود.
«جنگ جهانی اول» (First World War) از ۲۸ ژوئیه ۱۹۱۴م تا ۱۱ نوامبر ۱۹۱۸م یعنی از ۵ مرداد ۱۲۹۳ تا ۱۹ آبان ۱۲۹۷ شمسی در جریان بود و به مدت چهار سال سراسر جهان را با معضلات احتماعی و اقتصادی ناشی از جنگ روبهرو ساخته بود. در این میان «ایالات متحده آمریکا» شاید تنها کشوری بود که از همان ابتدا عافیتنشینی را در پیش گرفت و با اعلام سیاست بیطرفی توانست از ویرانیهای گسترده و آتش پرحجم سالهای ابتدایی جنگ در امان بماند و پس از گذشت دوسال و با اضمحلال نسبی طیفهای متخاصم و شفافشدن عرصهی جنگ به یکباره در این نبرد ورود نموده و با بهانهای مبتذل در ۶ آوریل ۱۹۱۷م برابر با ۱۷ فروردین ۱۲۹۶ شمسی، رسماً درگیر جنگی با حداقل خسارتِ ممکن شود. جنگی که بهدلیل دامنه و ابعاد جغرافیایی خود تقریباً هیچ بار منفی اقتصادی خاصی را متوجه این کشور نساخت و تنها موجب شد تا ایالات متحده بهصورت یک کشور فاتح و یک قدرت جدید در عرصهی روابط بینالملل ظهور نماید.
در این مقطع تاریخی حساس و استثنایی بود که «صنعت سینمای آمریکا» توانست به یک بلوغ ویژه برسد و فاصلهی بسیار بزرگی را میان خود و سایر کشورها در عرصهی «سینما» ایجاد کند. فاصلهای که موجب شد تا این کشور در حالی «جنگ جهانی اول» را سپری کند که هم از بازار داخلی عظیم و نظام استودیویی نیرومند و دفاتر جهانی پخش فیلم و… بهرهمند باشد و هم درگیر معضلات اقتصادی دوران پس از جنگ نشود و با در امان ماندن از ویرانیهای پس از جنگ و عدم تحمل هیچ آسیبی به سرزمین خود بتواند فعالیتهای عادی خود را پیگیری نماید و حتی از لحاظ اقتصادی بیشترین بهره را از جنگ برده و خیلی زود بازارهای جهانی را مسخّر «کمپانیهای آمریکایی» سازد. کمپانیهایی که توانستند بازار فروش خود را در اقصی نقاط جهان و در زمان رکود فیلمسازی در کشورهای درگیر جنگ، تثبیت نمایند و پاداش خدمت به سیاستهای ایالات متحده در دوران جنگ را با منفعت فراوان اقتصادی پس از جنگ دریافت نمایند.
ادامه دارد…
قسمت قبلی این مقاله ؛ قسمت بعدی این مقاله
نویسنده: محمدرضا مهدویپور
اسکار ، اسکار ، اسکار
اندیشکده مطالعات یهود در پیامرسانها: