یکی از ریشههای اصلی و مهم نشر و گسترش اسرائیلیات و احادیث جعلی در میان مردم، شیوع قصهخوانی و آزادی عمل داستانسرایان در پناه دستگاه خلافت خلفا و دولت اموی بوده است. آزادی عمل قصهخوانان در شرایطی بوده است که نگارش و نقل احادیث و سنّت پیامبر اکرم (ص) از سوی خلفا، بهویژه با فرمان رسمی خلیفه دوم، منع میشده است.
در دورهی صحابه و تابعین و پس از آنان، کسانی که در حوادث گذشته و تاریخ انبیا و خلقت و امثال آن بدون طرح سند متصل به پیامبر اکرم (ص) سخن میگفتند، و سخنانشان نوعی شباهت ظاهری با داستانهای قرآن داشت، به «قَصّاص» مشهور شدند. (۱) منبع اصلی قصهخوانان را تورات و نقلهای شفاهی رایج در میان عالمان یهودی تشکیل میداد. قصهخوانان معمولاً در هنگام اقامه نماز، برای عموم مردم به ایراد سخن و داستانسرایی میپرداختند.
گفته شده که قصهخوانی در زمان پیامبر اکرم (ص) و ابوبکر وجود نداشته و از زمان خلیفه دوم و با اجازه او آغاز گردیده (۲) و بهتدریج ادامه و گسترش یافته است. رواج داستانسرایی در زمانی بوده که قصهخوانان و پندآموزان، دین و باورهای دینی را دستمایه تجارت خود ساخته، حدیث را وسیلهای برای امرار معاش خود و برآوردن خواستههای حاکمان قرار داده بودند.
بدین ترتیب، آنان بسیاری از افسانههای ملتهای پیش از اسلام، بهویژه داستانهای تاریخی دینی یهودیان را به نام تفسیر قرآن و به قصد تخریب و یا تحریف مبانی اعتقادی، در لابلای تعالیم اسلامی و تفاسیر قرآنی جای دادند. حرکت داستانسرایان با گذشت زمان گسترش یافت و زمامداران نیز آنان را برای اهداف سیاسی خود به کار گماشتند. برخی از نویسندگان، نخستین قصهسرا را عبداللّه بن رواحه و برخی تمیم داری و عدهای نیز عُبَید بن عُمَیر دانستهاند؛ ولی نامورترین آنان همان، تمیم بن اوس داری است. (۳)
عمر، به تمیم اجازه داد تا پیش از خطبههای نماز جمعه به ایراد موعظه و قصه بپردازد و پس از وی، عثمان اجازه داد تا او هفتهای دوبار به این کار ادامه دهد. (۴) به جز تمیم، عُبَید بن عُمَیر نیز در زمان عمر اجازه قصهخوانی یافت.
آوردهاند که بسیاری از قاضیان به دستور زمامداران، در کنار منصب و شغل قضاوت، مأموریت داستانسرایی را نیز برعهده داشتهاند. نخستین کسی که در مصر به داستانسرایی پرداخت، سلیمان بن عِتْر تُجِیبی بود که در سال ۳۸ هجری این کار را آغاز کرد. او از سوی معاویه، عهدهدار امر قضاوت و قصهگویی شد. اما بعدها معاویه او را از کار قضاوت عزل کرد و تنها او را موظف به داستانسرایی نمود. (۵) از اینجا معلوم میشود که «داستانسرایی» یک پست دولتی بوده، که خلیفه هر کسی را شایستهی آن میدیده، به خدمت میگمارده (۶) است. (۷)
معاویه مردی را مأمور ساخت تا پس از اقامهی نماز صبح برای نمازگزاران داستان بگوید و این مرد نیز هر روز پس از نماز رو به نمازگزاران میکرد و خدا را یاد مینمود و بر پیامبر خدا (ص) درود میفرستاد و سپس برای خلیفه، خاندان، سپاه و پیروان او دعا میکرد و دشمنان خلیفه و کسانی را که فرمانبری او را نپذیرفته بودند، نفرین مینمود. (۸) عبدالله بن سلام، کعبالأحبار و وهب بن منبه از جمله داستانسرایانی بودند که هر یک سهم فراوانی در نقل داستانهای پیامبران و افسانههای پیشینیان داشته، کم و بیش ردّ پای آنان را در روایات تفسیری مشاهده میکنیم. ابنکثیر دربارهی کعبالأحبار میگوید:
کعبالأحبار در زمان خلافت عمر اسلام آورد. وی از کتابهای کهن برای عمر نقل سخن میکرد. و چه بسا عمر به سخنان وی گوش فرا میداد و مردم را نیز در شنیدن سخنان وی آزاد میگذارد و مردم نیز گفتههای او را، چه درست و چه نادرست، نقل میکردند؛ در حالی که، به خدا قسم، این مردم، هیچ نیازی حتی به یک کلمه از حرفهای او نداشتند. (۹)
چنانکه ملاحظه شد، در میان خلفا، عمر و معاویه بیش از دیگران به دانشمندان اهل کتاب تمایل داشته، آنان را در نقل داستانهای تاریخی تورات و افسانههای خرافی آزاد گذاردهاند؛ بلکه در زمان معاویه بیشترین جعل حدیث در فضیلتسازی برای حکّام و جلوگیری از نشر فضایل اهلبیت پیامبر اکرم (ص) صورت گرفت. و نیز بهترین شیوهی بنیامیه برای دور نگهداشتن مردم از مسائل مهم سیاسی – اجتماعی و انحراف اذهان آنان، بهرهگیری از روایات ساختگی دانشمندان یهود و نصارا بوده است. برای روشن شدن این حقیقت تلخ، به سه مطلب مهم اشاره میکنیم:
الف) رویکرد خلیفه دوم به منابع دینی اهل کتاب
چون اهلکتاب دارای کتاب آسمانی و پیشینهی تاریخی کهن بودند، عربهای عصر جاهلیت برای آنان احترام خاصی قائل بودند، و در موارد زیادی برای آگاهی از مسائل دینی خود به آنان مراجعه میکردند. این هیمنه دروغین اهل کتاب، نه تنها تودهی مردم را فریفته بود، بلکه بسیاری از خواص دوران صدر اسلام را نیز شیفته خویش ساخته بود.
خلیفه دوم نسبت به تمیم داری بسیار احترام میکرد و از او با عبارت «خیرُ اهل المدینة» یاد مینمود (۱۰) و به وی اجازه داده بود قبل از نماز جمعه، برای مردم سخن بگوید و خود نیز به شنیدن سخنان وی علاقه نشان میداد.
جابر نقل میکند که روزی عمر بن خطاب با نسخهای از تورات به نزد پیامبر اکرم (ص) آمد و گفت: ای رسولخدا! این نسخهای از تورات است. پیامبر اکرم سکوت کردند. عمر خواست تا تورات را بخواند؛ پیامبر ناراحت شده، هر لحظه رنگش برافروختهتر میگشت. ابوبکر آنجا حضور داشت و جریان را متوجه بود. وی با تندی، خطاب به عمر گفت: زنان داغ دیده به عزایت بنشینند: نمیبینی که صورت پیامبر از شدت غضب و ناراحتی، به چه رنگی درآمده است؟ عمر پیامبر را نگریست و گفت: از خشم خدا و پیامبر او به خدا پناه میبرم؛ به ربوبیت خداوند و آیین اسلام و نبوت پیامبر خشنودیم. پیامبر (ص) فرمود:
ای فرزند خطاب، مگر شما در دین خود تردید و حیرت دارید؟ سوگند به آن کس که جانم در دست قدرت او است، من شریعتی پاک و روشن آوردهام. بعد فرمودند: از اهل کتاب چیزی نپرسید؛ آنان هرگز شما را هدایت نمیکنند؛ زیرا خودشان گمراهند. اگر موسی (ع) زنده بود و در میان شما زندگی میکرد، برای وی جایز نبود جز از من پیروی کند. (۱۱)
این حدیث به طرق گوناگون در کتابهای حدیثی معتبر اهلسنت آمده است. روایات مشابه دیگری نیز وجود دارد که از نقل آنها خودداری میشود. (۱۲)
همچنین کعبالأحبار، دانشمند بزرگ یهودی، از جمله کسانی است که بسیار مورد توجه خلیفه دوم بود. او گاهی از کعب درخواست مینمود تا وی و دیگران را موعظه کند. گفتهاند اولین کسی که کعبالأحبار را مورد توجه قرار داد و او را وادار ساخت تا در مدینه بماند، خلیفه دوم بود. (۱۳) آشنایی عمر با اهل کتاب، بهویژه دوستی وی با کعب، سبب میشد تا عمر در مواقعی، با استناد به آنچه بر اهل کتاب رفته، مطالبی ابراز کرده، دست به اقداماتی بزند.
یکی از اصحاب میگوید: رسول خدا (ص) نماز عصر را خواند. پس از آن، مردی برخاسته به نماز ایستاد. عمر لباس او را گرفت و گفت: بنشین، اهل کتاب هلاک شدند؛ زیرا بین نمازهایشان فاصله نبود. (۱۴)
برخی تصمیم خلیفه در منع نگارش احادیث پیامبر اکرم (ص) را نیز، ناشی از اثرپذیری وی از اهل کتاب دانستهاند. (۱۵)
ب) حکومت معاویه و رونق بازار جعل حدیث
گرچه جعل حدیث از دوران حیات پیامبر اکرم (ص) شروع شد و ایشان خود به این حقیقت تلخ و شوم تصریح کردهاند (۱۶)، بیشترین روایات ساختگی در دوران حکومت معاویه ساخته شد. ابوریه مینویسد:
موج حدیثسازی در دوران حکومت معاویه بالا گرفت و وی از نفوذ و ثروت خود در این راه استفاده کرد. (۱۷)
معاویه در سال اول خلافت خود، به همهی کارگزاران خویش در تمام سرزمینهای اسلامی اعلام نمود هرکس در فضیلت ابوتراب و خاندانش روایتی نقل کند، خونش هدر و مالش مباح است. (۱۸) همچنین وی برای بار دوم و سوم نیز پس از رواج حدیث در فضیلتسازی برای عثمان، دستور داد تا شهادت شیعیان علی (ع) و خاندانش را نپذیرند و دوستداران عثمان و جاعلان حدیث را شناسایی نمایند و آنان را مورد اکرام و تجلیل قرار دهند و مردم را دعوت کنند تا در فضایل صحابه و خلفای پیشین نقل حدیث نمایند و هیچ روایتی را که مردم در مورد ابوتراب نقل کردهاند، باقی نگذارند، مگر اینکه مشابه آن را نسبت به صحابه، برای وی بیاورند. (۱۹)
علامه امینی (ره) درباره معاویه میگوید: وی نخستین کسی است که برای جعل حدیث و تحریف معنوی کتاب خدا اموالی را هزینه کرد. (۲۰) وی در بخش دیگری از سخنانش میافزاید:
مهمترین موضوعی که دستهای هوی و هوس با آن بازی کرد و خواهشهای گمراهگر، آن را به بازیچه گرفت، همانا موضوع خلافت در سنت و احادیث است که گروهی، روایات دروغین را ساختند و به خدا و پیامبر پاک او نسبت دادند. (۲۱)
یکی از جاعلان حدیث، سَمَرة بن جُنْدَب است که با انگیزه نزدیکی به دربار خلافت معاویه، به جعل حدیث دست یازید و معاویه نیز کمکهای مالی فراوانی به وی عطا نمود. ابن ابیالحدید معتزلی در اینباره میگوید: (۲۲)
روایت شده است که معاویه به سمرة بن جندب صدهزار درهم بخشید تا روایت کند که آیهی: «وَ مِنَ النَّاسِ مَن یُعْجِبُكَ…» (۲۳) در مورد علی (ع) و آیهی «وَ مِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی…» (۲۴) در مورد ابنملجم نازل گردیده است! اما سمره قبول نکرد. معاویه دویست هزار درهم به او عطا کرد، باز هم نپذیرفت؛ سیصد هزار درهم به او داد، باز هم نپذیرفت، در نهایت، چهارصد هزار درهم به او داد و او پذیرفت و به جعل روایت اقدام کرد. (۲۵)
این در حالی است که طبق روایات شیعه، آیهی نخست در مورد منافقین، به ویژه معاویه (۲۶) و آیهی دوم در مورد حضرت علی (ع) نازل گردیده است. (۲۷) در زمان معاویه روایات فراوانی در ستایش شام و بیتالمقدس، در برابر مدینه و مکه بهدست امثال کعبالأحبار ساخته شد. ابنعساکر در تاریخ خویش از کعبالأحبار نقل میکند که او میگفت:
محبوبترین سرزمینها در پهنهی زمین نزد خداوند، شام است و محبوبترین نقطهی شام نزد خداوند، قدس (بیتالمقدس) است. (۲۸)
همچنین وی برای تقرب به معاویه، مرکز حکومت پیامبر (ص) را شام معرفی میکند؛ (۲۹) زیرا معاویه امکانات حکومت خود را در شام فراهم آورده است. این معنا در گفتههای ابوهریره که شاگرد تمام عیار کعبالأحبار محسوب میشود نیز آمده است: «الخلافة بالمدینة و الملک بالشام». (۳۰)
گفتنی است که سرزمین شام، مرکز خلافت و پایتخت حکومت معاویه، قبلاً پایتخت مسیحیان روم شرقی بیزانس و دارای تمدنی کهن بوده است. (۳۱) بدیهی است که رسوبات فکری و فرهنگی مسیحیت در این منطقه به کلی از بین نرفته است.
همچنین کعبالأحبار در جای دیگری میگوید: خانهی کعبه هر روز صبحگاهان به بیتالمقدس سجده میکند. (۳۲) و نیز میگوید: قیامت بر پا نخواهد شد، مگر اینکه بیتالحرام را به نزد بیتالمقدس ببرند؛ آنگاه این دو خانهی مقدس را با اهل آنها به بهشت وارد نمایند و حساب خلایق و عرضهی اعمال در روز قیامت، در بیتالمقدس انجام میگیرد. (۳۳)
از این روایات بر میآید که اهل کتاب بهویژه کعب تلاش کردهاند تا آیین اسلام و مقدسات آن، از جمله کعبه، را در برابر آیین یهود خاضع و تسلیم نشان دهند. (۳۴)
ج) ناتوانی خلفا در پاسخگویی به مسائل دینی مردم
آزادی عمل قصهخوانان اهلکتاب و تشویق آنان از سوی دولتمردان از یکسو و ناآشنایی دستاندرکاران حکومت بعد از پیامبر اکرم (ص) نسبت به مبدأ و معاد و جهان و ابتدا و انتهای آن، و کنار ماندن امیرالمؤمنین (ع) از حکومت و اجتماع از سوی دیگر، همگی زمینهی لازم را فراهم آوردند تا افرادی چون تمیم داری و کعب الأحبار که مغز و روح آنان از عقاید تحریفیافته یهودی سیراب بود، با دانستههای خرافی خود، به خواستههای طالبان دانش پاسخ بدهند؛ و چون آنها خطری برای قدرت خلافت به حساب نمیآمدند، عضوی از اعضای دستگاه قدرت محسوب شدند.
اظهار ناتوانی و عجز خلفا در زمینههای گوناگون مسائل دینی (فقهی، اعتقادی و قضایی)، در کتابهای معتبر تاریخی ثبت گردیده است.
گویند مردی از لشکریان اسلام به نام صُبَیْغ تمیمی سؤالاتی در زمینه قرآن کریم در ذهن داشت و برای دریافت پاسخ آنها از این شهر به آن شهر سفر میکرد. هنگامی که به مصر رفت و عمرو بن عاص استاندار مصر از جریان امر مطلع شد، او را همراه با نامهای به مدینه نزد عمر فرستاد. هنگامی که صُبَیغ وارد بر خلیفه شد، یکی از سؤالهای خویش را مطرح ساخت: ای امیرالمؤمنین! «والذّاریات ذرواً» چیست؟ عمر پرسید: تو کیستی؟ مرد در پاسخ گفت: من بنده خدا صُبَیغ هستم! عمر نیز گفت: من هم بنده خدا عمر هستم، و بعد آستینهای خود را بالا زد، و با چوبهای خوشهی خرما شروع به زدن آن مرد کرد، بهگونهای که خونآلود گشت، پس از آن وی را رها ساخت. پس از گذشت مدتی بار دیگر عمر او را خواست و همان حادثه را تکرار کرد. هنگامی که برای بار سوم صُبَیغ را نزد خلیفه آوردند تا باز هم تنبیه شود، خطاب به خلیفه گفت: اگر قصد کشتن مرا داری، به یکباره مرا بکش و راحتم کن؛ در غیر اینصورت رهایم ساز، من هم دیگر از این سخنان نمیگویم. (۳۵)
نکتهی جالب اینکه نقل کردهاند که در دوران حکومت امام علی (ع)، روزی آن حضرت بر منبر رفت و ضمن خطبهای فرمود:
از من سؤال کنید؛ به خدا سوگند دربارهی حوادثی که تا روز قیامت اتفاق میافتد، از من پرسش نمیکنید مگر اینکه آن را برای شما بازگو میکنم؛ درباره قرآن از من سؤال کنید؛ به خدا سوگند هیچ آیهای نیست، مگر اینکه من میدانم آن آیه در شب نازل شده و یا در روز، در کوه نازل شده یا در صحرا و… راوی گوید: ابنالکوّاء پشت سر من نشسته بود، برخاست و گفت: یا امیرالمؤمنین! «ذاریات» چیست؟ این مرد یعنی ابنالکوّاء از سران خوارج و از دشمنان امیرالمؤمنین (ع) بود. ابن عباس که در مجلس حاضر بوده است، میگوید: ابنالکوّاء میخواست از همان چیزی که صُبَیغ از عمر بن خطاب پرسیده بود، سؤال کند. او فکر میکرد با این سؤال میتواند امام (ع) را بیاعتبار کند. حضرت (ع) فرمودند: وای بر تو! برای فهمیدن سؤال کن نه برای به زحمت انداختن و آزار دادن، و نه از سرِ تکبّر، بعد فرمودند: «اَلذَّارِیاتِ»، بادهایی هستند که گندم و جو را در وقت درو بدان باد میدهند… (۳۶)
پینوشتها: دستگاه خلافت ، دستگاه خلافت
1. نقش ائمه در احیای دین، ج۶، ص۸۳.
2. تاریخ سیاسی در اسلام، ج۲، تاریخ خلفا، ص۹۸ و القصاص و المذکرین، ص۲۰.
3. القصاص و المذکرین، ص۲۰ و ۲۱.
4. المصنف، عبدالرزاق، ج۳، ص۲۱۹.
5. فجر الإسلام، ص۱۶۰.
6. به نظر میآید خلفا برای اشراف و سلطه بر کار قصهخوانان، روایاتی را با این مضمون که قصهخوان باید از طرف امیر گماشته شوند ساختهاند، تا بتوانند آزادانه به عزل و نصب آنان بپردازند. ر.ک به: النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج۴، ص۷۰، مادة قصّ.
7. القصاص و المذکرین، ص ۲۵.
8. الخطط المقریزیة، ج۲، ص۲۵۳ و المصنف، عبدالرزاق، ج۳، ص۲۱۹.
9. تفسیر ابنکثیر، ج۴، ص۱۸ و الملل و النحل، ج۱، ص۷۴.
10. الإصابة فی تمییز الصحابة، ج۳، ص۴۷۳.
11. مسند أحمد، ج۳، ص۳۸۷ و ۴۷۰. سنن الدارمی، ج۱، ص۱۱۵.
12. الدّر المنثور، ج۵، ص۱۴۸؛ مسند أحمد، ج۳، ص۴۶۹ و ج۴، ص۲۶۵؛ کنزالعمال، ج۱، ص۲۰۰ و ۲۰۱ و ۳۷۱ و ۳۷۲ و جامع بیان العلم و فضله، ص۳۳۶ تا ۳۳۹.
13. أضواء علی السنّة المحمدیة، ص۱۵۲.
14. اُسد الغابة، ج۵، ص۱۹۹، به نقل از تاریخ سیاسی اسلام، ج۲، تاریخ خلفا، ص۹۷.
15. بحوث مع اهل السنة و السلفیة، ص۹۷ و الصحیح من سیرة النبی الأعظم (ص)، ج۱، ص۲۷.
16. الکافی، ج۱، ص۵۰، باب «اختلاف الحدیث» و نهجالبلاغة، صبحی صالح، ص۲۱۰: «وَلَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُولِ اللهِ (ص) عَلی عَهدِهِ حَتَّى قَامَ خَطیباً فَقَالَ: «مَن کَذَبَ عَلَی مُتَعَمِّداً، فَلیتَبَوَّأ مَقعَدُهُ مِنَ النَّارِ». همچنین ر.ک به: شرح نهج البلاغة، ابن ابیالحدید، ج۱۱، ص۴۲ و ۴۴ و ۴۵.
17. أضواء علی السنّة المحمدیة، ص۱۲۶.
18. شرح نهجالبلاغة، ابنابیالحدید، ج۱۱، ص۴۴.
19. همان منبع، ج۱۱، ص۴۵.
20. الغدیر، ج۱۱، ص۷۳.
21. همان، ج۵، ص۳۳۳. روایات بسیاری دربارهی فضایل خلفا جعل شده است. جهت اطلاع، ر.ک به: الغدیر، ج۵، ص۳۳۳ تا ۳۵۶ و نیز، ج۷، ص۲۴۰ تا ۳۰۰ و نیز نقش ائمه در احیای دین، ج۷، ص۱۳۹ به بعد.
22. شرح نهجالبلاغة، ابنابیالحدید، ج۴، ص۷۳.
23. بقره ۲۰۴ و ۲۰۵.
24. بقره ۲۰۷.
25. شرح نهجالبلاغه، ابنابیالحدید، ج۴، ص۷۳.
26. مجمع البیان، ج۱-۲، ص۵۳۴ و تفسیر الصافی، ج۱، ص۲۰۰.
27. مجمع البیان، ج۱-۲ ص۵۳۵ و تفسیر الصافی، ج۱، ص۲۲۱ و المیزان، ج۲، ص۹۹ و ۱۰۰.
28. تاریخ مدینة دمشق، ج۱، ص۱۱۰، به نقل از نقش ائمه در احیای دین، ج۶، ص۱۰۵.
29. سنن الدارمی، ج۱، ص۵، به نقل از الملل و النحل، ج۱، ص۷۷.
30. کنزالعُمّال، ج۶، ص۸۸.
31. معالم المدرستین، ج۲، ص۶۰.
32. الکافی، ج۴، ص۲۴۰.
33. الدّر المنثور، ج۱، ص۳۲۹.
34. نقش ائمه در احیای دین، ج۶، ص ۱۰۷ و ۱۰۸. در روایتی از امام باقر (ع) حضرت سخن کعب و ناقل آن را تکذیب کرده و دربارهی کعبه فرمودند: خداوند، هیچ نقطهای از زمین را نیافریده است که نزد او محبوبتر از این خانه باشد… ر.ک به: الکافی، ج۴، ص۲۴۰، باب «فضل النظر الی الکعبة»، حدیث اول.
35. تفسیر ابنکثیر، ج۴، ص۲۳۲؛ تفسیر القرطبی، ج۱۸، ص۲۹؛ الإتقان، ج۴، ص۲۸۴ و کنز العمّال، ج۲، ص۵۱۰، ح۴۶۱۷ و ۴۶۱۸.
36. تفسیر ابنکثیر، ج۴، ص۲۳۱ و کنز العُمّال، ج۲، ص۵۶۵ و تفسیر نور الثقلین، ج۵، ص۱۲۰ و مجمع البیان، ج۹ -۱۰، ص۲۳۰.
منبع: محمدتقی دیاری، پژوهشی در باب اسرائیلیات در تفاسیر قرآن، تهران: نشر سهروردی، چاپ دوم، صص۱۳۰-۱۳۹.
دستگاه خلافت ، دستگاه خلافت
اندیشکده مطالعات یهود در پیامرسانها:
دستگاه خلافت ، دستگاه خلافت
دستگاه خلافت ، دستگاه خلافت ، دستگاه خلافت