پرونده بررسی کتاب «فاتحین جهانی» – قسمت چهارم عقیم کردن
در چهارمین قسمت از پرونده بررسی کتاب افشاگر «فاتحین جهانی» نوشتهی «لوئیس مارشالکو»، به برخی واقعیات تکاندهنده از جنگ جهانی دوم و تاریخ استیلای یهود بر جهان میپردازیم که سالهاست از مردم جهان مخفی نگه داشته شده و یا تلاش میشود افکار عمومی از آنها منحرف شوند. بهطور مثال، چون تاریخ را قوم غالب مینویسند، بهطور عمومی شنیدهایم هیتلر دیکتاتوری بوده که در پی حذف همهی یهودیان و پاککردن آلمان و اروپا از نژاد یهود بوده است. در حالیکه هیتلر در پی خالی کردن آلمان از یهودیان بود و هیچگاه برنامهی حذف و تصفیهی آنها را نداشت. همچنین، این یهودیان بودند که پیش از شروع جنگ، در قالب طرحهای مورگنتاو و گومبرگ در پی کشتار جمعی و حذف عدهی زیادی از مردم آلمان بودند.
در ادامه مشروح چهارمینقسمت از پروندهی بررسی «کتاب فاتحین جهانی» را میخوانیم؛
کشتار و حذف ۴۰ میلیون آلمانی در طرح مورگنتاو
یهودیان موفق شدند پس از پایان جنگ، در دادگاه نمایشی نورمبرگ، ثابت کنند که این نیّت هیتلر بود که تمام قوم یهود را نابود کند. اما حقیقتی که سالهاست مخفی نگه داشته شده یا تلاش میشود افکار مردم جهان را از آن منحرف کنند، این است که این یهودیان بودند که در صدد بودند در قالب یک طرح و برنامهی مدون، ۴۰درصد از جمعیت ۹۰ میلیونی نژاد حریف یعنی نژاد ژرمن را بهکلّی از بین ببرند. با اجرای این طرح که طرح مورگنتاو (Morgenthau Plan) نام داشت، تمام یک ملّت بزرگ به قتل میرسید. جزئیات این طرح هرگز در آمریکا چاپ نشد، چون حتی برای افکار عمومی آمریکاییان هم افراطی و تحملناپذیر بود.
هنری مورگنتاو (Henry Morgenthau) وزیر خزانهداری روزولت بود که در روزهای بحران عظیم مالی آمریکا، معاون خزانهداری بود و هنگامی که بهدستور روزولت قیمت طلا را به هر اونس خالص ۳۵ دلار رساند، در یادداشتهای روزانه خود نوشت:
«اگر افکار عمومی آمریکا میفهمید ما چگونه قیمت طلا را تعیین کرده بودیم، یقیناً دچار شوک و ضربهی روحی میشد.»
هنری مورگنتاو (ایستاده) در کنار روزولت
مورگنتاو بهمنزلهی یکی از قدرتمندترین رهبران یهودی آمریکا در مقام دوم بعد از برنارد باروخ قرار میگیرد و آنچه انجام میداد با تأیید کامل کل جامعهی یهودیان غربی بود؛ هرچند که از طرف یهودیان شرق (شوروی) نیز حمایت میشد. در خلال محاکمهی آلجر هیس به جرم جاسوسی برای شوروی و خیانت، نشان داده شد که طرح مورگنتاو بهدست کمونیستها و با کمک شوروی تهیه شده بود.
اما در پشت سر مورگنتاو بهعنوان یک بانکدار یهودی غربی، چهرهی تاریک یهودی دیگری بهنام هری دکستر وایت (Harry Dexter White) دستیار وزارت خزانهداری آمریکا، قرار داشت. او در آمریکا متولد شده بود اما والدینش از روسیه آمده بودند. او که مؤلف طرح مورگنتا بود، بعدها مدیر صندوق بینالمللی پول شد. لوئیس مارشالکو با اشاره به این افراد و کارنامهی سیاه غیرانسانیشان، میگوید این جریان، یک «ناسیونالیسم قومی دوچهره (منافق)» با رهبری افرادی سادیستی است که از شکنجهکردن دیگران لذت میبرند.
هری دکستر وایت
در سال ۱۹۴۱ حتی پیش از آنکه آمریکا وارد جنگ جهانی دوم شود، یک مجموعه طرح و برنامه از طرف موریس گومبرگ (maurice gomberg) در زمینهی نظم اخلاقی جدید دنیا برای صلح و آزادی پایدار چاپ شده بود که لوئیس مارشالکو میگوید در این «نظم اخلاقی جهانی» اخلاقیات کتاب تلمود دست بالا را داشت. در این نظم اخلاقی این مسأله دیده شده بود که سرزمین فلسطین بهدلیل حقوق تاریخی مردم یهود، به سرزمینهای ماورای اردن و پیرامون آن ملحق شود. همچنین نقشههای قتل و تبعید همهی ملل نیز آماده بود که در پوتسدام به مرحلهی اجرا گذاشته شد؛ جایی که طرح و نقشههای جامعه جهانی یهود تهیه شده بود. دستور اجرای این نقشهها در همان سالهای ابتدایی دهه ۱۹۴۰، مطیعانه بهدست سازمان ملل متحد امضا شد.
یهودیان در طرح و نقشهی جهانی خود، بندهای مختلفی داشتند که در بخشی از بند ۳۶ آن، به این مسأله اشاره شده بود که کشورهای سرزمینهای آلمانی، ایتالیایی و ژاپنی باید برای مدت نامحدودی تحت مراقبت ویژه یا قرنطینه قرار گیرند و مدیریتشان به دست افرادی باشد که با نظارت سازمان ملل منصوب میشوند. همهی این موضوعات و حوادثِ بهظاهر پس از جنگ، در واقع پیش از شروع جنگ بهطور کامل پیشبینی شده بودند. مارشالکو میگوید این، برای اولینبار در تاریخ بشری بود که یک اقلیت بهطور آشکار از نیّات خود دربارهی تخریب و نابودی اقوام دیگر صحبت میکرد.
نکتهی مهم دربارهی جنگ جهانی دوم، آلمان و یهودیت، این است که آنچه دستگاههای رسانهای و تبلیغاتی غرب (یهودی) اصطلاحاً در بوق و کرنا کردند، دقیقاً عکس واقعیت بود. به بیان سادهتر اتفاقاتی که امروز در خودآگاه یا ناخودآگاه اکثر مردم جهان بهعنوان جنایات جنگی جنگ جهانی دوم ثبت شده، علیه خود آلمانیها و دیگر ملل انجام شد. مارشالکو در اینباره به طرح و نقشهی «مورگنتاو» اشاره کرده که در آن مرگ ۴۰درصد از جمعیت آلمان بر اثر گرسنگی طراحی شده بود. همچنین به ۲۵ میلیون مسیحی توجه شده بود که از سرزمینهای بومی خود اخراج یا تبعید شدند. مارشالکو با توجه به آیات تورات میگوید طرح و نحوهی اجرای قتلعام گومبرگ پیشتر در تورات مشخص شده و یهودیان در این زمینه، طبق کتاب مقدس خود عمل کردند.
توضیح بیشتر اینکه، سموئیل فرید صهیونیست در اوایل دهه ۱۹۳۰ از احیای مجدد آلمان اظهار نگرانی کرده و گفته بود: «ما هرگونه کوشش در جهت احیای آلمان را در نطفه خفه خواهیم کرد.» سموئیل روت هم در سال ۱۹۳۴ در کتاب «یهودیان باید زندگی کنند» که توسط انتشارات گلدن پرس چاپ شد، نوشته بود:
«ما به این عنوان که از دست شکنجه و آزار دیگران میگریزیم، با بقیهd ملل و اقوام میآمیزیم. ما بیرحمترین شکنجهگرانی هستیم که میزان خشونت و بی رحمیمان در کل تاریخ حیات بشری با هیچ چیز قابل مقایسه نیست.»
مارشالکو از ماندل روچیلد (Georges Mandel) وزیر کشور فرانسه بهعنوان یک نمونهی جنایتکار یهودی نام میبَرد که چندصدنفر از اهالی فرانسه را تحت عنوان وحدت ملی به قتل رساند و با انجام این کار از فرانسویان خواست مقابل آلمان بایستند. اما مطبوعات و رادیوهای غربی در کنار اساتید و چهرههای مطرح فکری و علمی، بهنحو بیرحمانهای این واقعیات را تحریف کردند و بهقول مارشالکو، باورنکردنی بود که دیده شود افرادی با ظرفیتهای بالای فکری از قبیل نویسندگان، استادان دانشگاه و ارباب جراید و نویسندگان مقالات سیاسی، بهناگاه و در وسط قرن بیستم، به زبان پیامبران عهد عتیق که مردم را به قتل و کشتار تحریک میکردند، سخن بگویند!
ماندل روچیلد
یکی دیگر از مواردی که بهطور عکس و وارونه در رسانهها منعکس شد، مسألهی تمامیّتخواهی آلمان و دیکتاتوری و نژادپرستی سران آن است. در حالیکه در همان دوران که رسانهها و پایگاه تبلیغاتی یهود مشغول تزریق این اطلاعات مسموم به مردم جهان بودند، ناتان کافمن (Theodore N. Kaufman) یهودی در کتاب «آلمان باید از بین برود» که در سال ۱۹۴۱ چاپ شد، نوشت: آلمان را باید کاملاً تجزیه و قطعهقطعه کرد. همچنین باید تمام جمعیت آلمان از زن و مرد را عقیم کرد تا نژاد ژرمن بهطور کامل نابود شود. موریس لئون (Maurice Léon) در کتاب «چند جنگ جهانی؟» که سال ۱۹۴۲ در نیویورک چاپ شد، گفت: پس از جنگ جهانی دوم، نباید هیچ آلمان و آلمانیای باقی بماند. چارلز هارتمن در کتاب «پس از جنگ، نباید کشوری به نام آلمان وجود داشته باشد» که این کتاب هم سال ۱۹۴۲ در نیویورک چاپ شد، خواستار نابودی فیزیکی ملت آلمان شد. همچنین آنیزیگ پالیل در کتاب «آیا ما میتوانی برنده صلح شویم؟» و ایور دانکن در مقالهی «سرمنشأ پانژرمنیسم»، خواستار عقیم کردن ۴۰ میلیون آلمانی شدند و داگلاس میلر هم در مقالهای که سال ۱۹۴۲ در نیویورک تایمز منتشر شد، گفت رقم ۷۰ میلیون آلمانی در جهان خیلی زیاد است و باید کاری کرد که ۴۰ میلیون نفر از آنها بمیرند.
تصویر «ناتان کافمن» و کتاب «آلمان باید از بین برود»
به این ترتیب آنگونه که مارشالکو در فصل هشتم کتاب «فاتحین جهانی» با عنوان «فاتحین واقعی جنگ جهانی دوم» مینویسد، از جایی به بعد، دیگر هدفِ یهودیان، بمباران ناسیونالسوسیالیسم آلمان نبود بلکه هدف، پیناکوتک مونیخ [موزهای هنری در آلمان]، صومعه مونت کازینو [جایی که فرهنگ مسیحی اروپا در آن زاده شد] و در کل تاریخ دو هزار ساله تمدن مسیحی اروپایی بود. او مینویسد:
«میتوان ثابت کرد که قوم یهود، تلاشهای به عمل آمده در خلال جنگ دوم جهانی بهمنظور رسیدن به یک آتشبس و برقراری صلح و تفاهم را عقیم ساخته است. گروه متفکران پشت سر هیتلر، مسئول درخواست تسلیم بیقید و شرط آلمانها بودند و مورگنتاو با حضور شخصی خویش در کازابلانکا، روزولت را مجبور ساخت تا در پیگیری این درخواست، هیچ ژست مصالحه و آشتی نگیرد. قوم یهود با این کار، موفق شد تا جنگ را دو سال دیگر طول دهد.» (صفحه ۱۸۵)
لشکر فاتحین انتقامجو به اروپا سرازیر میشود
با وجود اینکه اتفاقات اروپا طی سالهای ۱۹۴۵ تا ۱۹۵۰، چیزی جز تحقق مرموزانهی پیشگوییها و پروتکلهای شیوخ صهیون نبود، اما یهودیان شرایطی را بهوجود آوردند که در آن، دروغ لباس حقیقت پوشید و اجرای طرح بزرگ انتقام یهودیان از دیگر نژادها و ملل، اجرای عدالت نام گرفت! بیان حقیقت و واقعیتهای ضدیهودی هم تحسین و تمجیدِ جنایات جنگی عنوان شد. لوئیس مارشالکو معتقد است این تبلیغات دروغین بنا بود به تودههای ناآگاه یا بدآگاه مسیحی بقبولانند قوم یهود تنها قربانی جنگ خانمانسوز بوده است. به این ترتیب، داستانهای مربوط به بلایای یهودیان، بزرگ و بزرگتر میشد تا مزایای ویژهای که یهود برای خود در کمکهای سازمانهای بینالمللی قایل شده بود، توجیهپذیر باشد؛ زیرا خودِ یهودیان ادارهی این تشکیلات را بر عهده داشتند و از لحاظ جیرههای غذایی و کمکهای مالی، چندبرابر دیگر قربانیان جنگی سهم برمیداشتند.
مارشالکو فصل نهم کتابش را «انتقام از آنِ ماست» نامگذاری کرده و در آن از عصر جدیدی صحبت میکند که پس از پایان جنگ جهانی دوم با جلوتر رفتن و تکمیل طرح انتقام یهودیان، طلوع کرد. این نویسندهی مجارستانی میگوید در مطلع این عصر جدید، قوم یهود میتوانست از تبعات همهی اعمال خود، هر اندازه هم که ناجوانمردانه بودند، فرار کند. کل اروپای مسیحی هم تبدیل به شکارگاه خوشحالکنندهی انتقام یهودیان شده بود. به این ترتیب فضایی بهوجود آمد که در آن، مقامات نظامی متفقین، نهتنها نمیتوانستند جلوی زیادهرویهای انتقامجویانهی یهودیها را بگیرند، بلکه اگر کوچکترین ملاحظه یا تعلّلی نشان میدادند، جان خود را به خطر میانداختند.
دوایت دیوید آیزنهاور رئیسجمهور وقت آمریکا در روزهای پایانی جنگ جهانی دوم اعلام کرد: «ما بهعنوان نیروهای آزادیبخش به اروپا نمیآییم، بلکه بهمنزلهی فاتحین جنگ میآییم.» بهدنبال چنینسخنانی بود که همراه با نیروهای ارتش آمریکا، یک ستون پنجمِ بهقول مارشالکو شوم هم وارد اروپا شد که ۹۹درصد نیروهایش، آمریکایی نبودند. مارشالکو از این ستون پنجم با عنوان «ارتش انتقامجو» یاد میکند که تمام پستهای اصلی و فرعی CIC و OSS و همچنین سازمان کمکهای انسانی سازمان ملل (UNRRA) را اداره میکردند:
«در فهرست اولیهی سازمان ملل متحد تنها ۲۵۲۴ جنایتکار جنگی آلمانی وجود داشت، اما کمیتهی CIC و فاتحین آمریکایی بهدنبال یافتن یک میلیون جنایتکار جنگی آلمانی بودند. در ابتدا روسها میخواستند ۵۰ هزار آلمانی را بدون محاکمه اعدام کنند، اما بعداً پیشنهاد کردند که ۲۰۰ هزار جنایتکار جنگی را به دادگاه نورمبرگ بیاورند.» (صفحه ۱۹۶)
سران نازی در دادگاه نورنبرگ
گفتیم ۹۹درصد از اعضای آن ستون پنجمِ انتقامجو، آمریکایی نبودند. حقیقت این است که این ۹۹درصد، یهودی بودند. بههمیندلیل است که مارشالکو میگوید نباید گفت اروپا توسط روسها، انگلیسیها یا آمریکاییها سقوط کرد. بلکه صحیح این است که بگوییم قاره سبز توسط یهودیان اشغال شد و از پا درآمد:
«هر آنچه به درست یا غلط برای مدت ۲هزار سال به اروپا تعلق داشت، اکنون منهدم و نابود شده بود. انتقامگیرندگان همان کارهایی را که به اتهام جنایت بر ضد هیتلر مطرح کرده بودند، با خشونت و بیرحمی بیشتر مرتکب میشدند. این اشغال اروپا بهدست نیروهای دموکراسی آمریکایی و یا نیروهای بلشویسم نبود، بلکه اشغال آن از ناحیهی نیروهای ناسیونالیسم پیروز یهودی بود که با تنفر میدرخشید. آنان که در مناصب کلیدی نیروهای اشغالگر جا گرفته بودند، میتوانستند هرکس را که بخواهند _ اعم از گناهکار یا بیگناه _ تنبیه کنند. در چشم آنان فقط یک جنایت وجود داشت: اینکه کسی در گذشته با ناسیونالیسم یهودی مخالفت کرده بود یا در موقعیتی بود که میتوانست در آینده چنین مخالفتی به عمل آورد.» (صفحه ۱۹۷)
اما ارتش انتقامجوی یهودی بهتنهایی وارد اروپا نشد و در این لشکرکشی از همراهی جناح رسانهای و تبلیغاتی یهودی هم بهرهمند بود. به این ترتیب، همزمان با ارتش جنایتکار یهودی، روزنامهنگاران یهودی به آلمان مراجعت کرده و ادارهی کامل روزنامهها و کانالهای خبری مناطق اشغالی را بهعهده گرفتند و سپس انتقام را خود از ملت آلمان، داخل خاک آلمان گرفتند.
مارشالکو میگوید فقط رهبران آلمان نازی نبودند که محاکمه و تصفیه میشدند، بلکه رهبران ملل مسیحی نیز فارغ از اعتقاد یا حزب سیاسیشان توسط ارتش انتقامجوی یهودی تصفیه شدند. این نویسنده میگوید کسانی که جنایتکارانِ بهاصطلاح جنگی را در گروههای دههاهزار نفری جمع کرده و در زندانهای خود گناهکار و بیگناه را یکجا شکنجه و آزار میدادند، تقریباً همه یهودی بودند.
(براساس سند شماره ۱۵ در مورد اخراج آلمانهای جنوب) هنگامی که ادوارد بنش (Edvard Beneš)، اومانیست و فراماسونر بزرگ، روز یکشنبه ۱۳ مه ۱۹۴۵ وارد پراگ شد، به افتخار این ورود، شهروندان آلمانی را در میدان سن ونسلاس زندهزنده سوزاندند:
«بسیاری از آلمانیها را نیز در همان میدان از تابلوهای بزرگ تبلیغاتی پاآویز کردند و سپس وقتی این انساندوست بزرگ از کنار آنها عبور میکرد، بدن آغشته به نفت آنان را آتش میزدند تا به صورت مشعلهای زنده درآیند.» (صفحه ۲۰۲)
ادوارد بنش
مارشالکو براساس سند شماره ۶ اخراج آلمانهای جنوب مینویسد: ۶هزار نفر از آلمانهای جنوب در خلال قتلعامهای جهنم زمینی اردوگاههای مرگ چکسلواکی جان باختند. اسناد سفید (نانوشته) آلمان جنوبی، جزئیات این جنایات مخوف را در بیش از هزار برگ تاریخی ضبط کرده است؛ جنایاتی که بیسابقهاند. در گوشهای از این جنایات، زنهای مسلح چکسلواکی و یهودی، آنقدر به رَحِم زنهای حامله میزدند تا کودکان نارس خویش را سقط کنند. تنها در یکی از اردوگاهها، روزانه ده زن آلمانی به این ترتیب تلف میشدند. در یک اردوگاه دیگر، رفتاری با آلمانیها شده که مخاطب را به یاد حوادث غیرانسانی زندان ابوغریب در عراق میاندازد. در این اردوگاه، زندانیان آلمانی، توسط یهودیان وارد میشدند تا مغزهای متلاشیشده دوستان و زندانیان همبند خود را که بهعلت ضربوشتم کشته شده بودند، لیس بزنند. ارتش انتقامجوی یهود همچنین براساس سند شماره ۱۷، زندانیان آلمانی را مجبور کرد که لباسهای زیر آلودهی همبندهای خود را که دچار اسهال خونی شده بودند، لیس بزنند و تمیز کنند. در همینحال، پزشکان یهودی و چکسلواک از دادن هرگونه کمک طبی به زنان آلمانی که مورد تجاوز جنسی سربازان روسی قرار گرفته بودند، خودداری کردند.
صدها هزار نفر از اُسرای آلمانی با کیفیاتی که اشاره کردیم، جان باختند و یا برای نجات خود، دست به خودکشی زدند. تنها در یک روز در برون (Brun) ۲۷۵ زن آلمانی خودکشی کردند. مارشالکو میگوید در چنین شرایطی، مطبوعات انساندوست غربی، شبکه رادیویی آمریکا و مفسّران اخبار بیبیسی کاملاً مراقب بودند مبادا کوچکترین خبری از این حقایق به گوش مخاطبان برسد. اما سوال مهم اینجاست که چرا ما همیشه از وحشیگری و جنایات آلمان در جنگ شنیده یا خواندهایم؟! مارشالکو پاسخ این سوال را اینگونه میدهد:
«آنان برای توجیه این نتقامجوییهای خشن خود، باید چیزی ظاهراً وحشتناکتر از ۳۰۰ هزار بدن مرده درسدن و یا جنایات کاتینوود یا قتلعامهای برومبرگ پیدا میکردند تا بتواند جلوی چشم مردم را بگیرد و افکار عمومی را منحرف کند. از طرف دیگر، قتلعامهای ۱۹۴۵ را به هیچوجه نمیشد توجیه کرد مگر اینکه خشونتهای آلمانها را – به دروغ – چندصدبرابر بزرگتر از آنچه واقعاً بوده، جلوه دهند. کل مساله تلافی و انتقامگیری فینفسه، باید موجّه جلوه داده میشد. همچنین روحیه، نگرش و رفتار جامعه یهودی پس از جنگ – که تعداد فراوانی از خود یهودیان را نیز دچار ضربه و شوک کرده بود – باید به نحوی توجیه میشد.» (صفحه ۲۱۲ به ۲۱۳)
علاوه بر ترورهای فیزیکی و جنایتهای وحشیانه، مارشالکو از روشهای مخصوص ترورهای روانی هم در کتابش صحبت کرده که برای پوشاندن جنایتهای ارتش انتقامجو انجام شدند. مثلاً تعداد زیادی از شهود یهودی دادگاه نورمبرگ شهادت دادند که هرچند آنان در نزدیکی کورههای آدمسوزی زندگی میکردند، اما اطلاعی از وجود آنها نداشتهاند. با این وجود، گویندگان رادیویی و قضات دادگاه، مردم آلمان را سرزنش میکردند که از وجود چنین کورههایی خبر داشتهاند و همه جنایتکارند! در حالیکه همانطور که خواهیم دید، چنین کورهها و سیستم آدمکشیای، اصلاً وجود خارجی نداشته است. اما اگر فردی پیدا میشد، حتی یک اسقف کلیسا و یا یک کاردینال که سعی داشت به اندازهی یک کلمه با این جریان ترور روانی مخالفت کند و حقیقت را بگوید، فوراً با اتهام نازیبودن منکوب میشد. بهتعبیر مارشالکو، شاید هم تهدیدش میکردند که به روسها تحویلش خواهند داد. به این ترتیب، یهودیان، پس از پایان جنگ جهانی دوم:
«نه تنها مردم آلمان، که همهی اروپای بافرهنگ را به شدت ترسانده بودند. از این رو، کار به جایی رسید که هیچکس، از ترس اینکه مبادا مدافع قتل و جنایت قلمداد شود، جرأت نمیکرد حقیقت را بر زبان بیاورد.» (صفحه ۲۱۴)
لوئیس مارشالکو همانطور که در فصول دیگر کتابش تاکید کرده، در فصل نهم و بحث ترورهای روانی و تصفیههای خونین پس از جنگ هم به این نکته اشاره کرده که نازیسم یهودی بهجز دشمنان قوم یهود، یهودیها و کمونیستها را هم بلعید و در این زمینه از چند نمونه نام برده است؛ مثلاً کمونیست صاحبنامی چون لاسلو راجک یا فردی مثل کاردینال میندزنتی که در طول جنگ جهانی دوم سعی در نجات جان یهودیان داشت و پس از جنگ سعی کرد از کشتار وسیع یهودیان علیه آلمانیها و دیگر ملل جلوگیری کند. مارشالکو، از راسلو اندر هم بهعنوان قهرمان میهنپرست بزرگ مجارستان نام میبرد که قربانی این طرح ترور روانی شده و در ۲۱ مارس ۱۹۴۶ توسط یهودیها به دار آویخته شد. او در نامهی خداحافظی خود در روز کشتهشدنش نوشت:
«محتویات پروتکلهای بزرگان و شیوخ صهیون حقیقت دارند…» (صفحه ۲۱۰)
در مجموع، آلمان و متحدانش اولین قربانیان انتقامجویی یهُوه نبودند. بلکه فرانسه پیروز هم دچار همین سرنوشت شد. در بلژیک و هلند هم همین کیفر و مجازات گسترش پیدا کرد تا انتقام تاریخی قوم یهود محقق شود.
ادامه دارد…
نویسنده: صادق وفایی
قسمت سوم این یادداشت ؛ قسمت پنجم این یادداشت
««« پایان »»»
آشنایی با رنگهای بهکار رفته در مقالهی فوق:
رنگ آبی برای تأکید بر کلمات کلیدی است.
رنگ قهوهای برای نقلقول استفاده میشود.
رنگ بنفش در تیترهای اصلی استفاده شده.
رنگ قرمز برای لینکدادن استفاده شده.
عقیم کردن ، عقیم کردن ، عقیم کردن
اندیشکده مطالعات یهود در پیامرسانها:
عقیم کردن ، عقیم کردن ، عقیم کردن ، عقیم کردن ، عقیم کردن ، عقیم کردن ، عقیم کردن