(از سری مقالات دسیسههای سیاسی و فرقههای رازآمیز یهودی) اسحاق لوریا
سولومون مولخو (۲۶) (۱۵۰۰-۱۵۳۲) از ۲۱ سالگی، مقارن با صعود ژان سوم به سلطنت، منشی دربار پرتغال بود و نام دیوگو پیرس (۲۷) را بر خود داشت. او چهار سال پس از اشتغال در دربار لیسبون، به دمشق و قسطنطنیه و سالونیک سفر کرد. در سرزمین عثمانی متهم به جاسوسی شد، به بنادر ایتالیا گریخت و به تبلیغ عقاید فرقه رازآمیز کابالا پرداخت. کمی بعد در لباس گدایان به شهر رم رفت؛ سی روز در ملاء عام در خیابانها نشست و روزه گرفت. میگویند درباره وقوع زلزله در پرتغال پیشگوییهایی کرد که بوقوع پیوست و برایش به عنوان “غیبگو” شهرتی وسیع به ارمغان آورد. ادعا کرد که سفیر دولت اسباط گمشده بنیاسرائیل است و در جستجوی دیوید روبنی است. پاپ کلمنت هفتم او را مورد توجه و عنایت خود قرار داد. در سال ۱۵۳۲ سولومون مولخو بهمراه دیوید روبنی به دربار کارل پنجم، امپراتور روم مقدس رفت. این دو به عنوان سفیر دولت بنیاسرائیل وارد پایتخت امپراتور شدند و پرچم خود را نیز حمل میکردند. آنان کارل را به اتحاد با یهودیان و دولت بنیاسرائیل بمنظور جهاد علیه عثمانیها و اشغال فلسطین فراخواندند.
از فرجام دیوید روبنی و سولومون مولخو اطلاع روشنی در دست نیست. منابع یهودی مدعیاند که فردریک، حکمران مانتوا، متوجه شیادی این دو شد و امپراتور را در جریان گذارد. مولخو به اتهام یهودیت به قتل رسید. روبنی زندانی شد و در سال ۱۵۳۵، در زمان انتقال به اسپانیا، در بین راه درگذشت. منابع کابالی دیوید روبنی و سولومون مولخو را “شهید” و “قدیس” میدانند . (۲۸)
این ماجرای عجیب را چگونه باید تحلیل کرد؟ آیا تکاپوی دیوید روبنی را باید تنها فریبکاری یک شیاد بزرگ دانست که پاپ، پادشاه پرتغال، حکمرانان و اشراف ایتالیا و پرتغال و حتی امپراتور روم مقدس را بازی داد؟!
بی هیچ تردید، باید دیوید روبنی و سولومون مولخو را مأموران اطلاعاتی دربار ژان سوم و الیگارشی یهودی دانست و این سناریو را بخشی از تکاپویی گسترده و جهانشمول انگاشت که در آن زمان از سوی دربار لیسبون و همدستان یهودی آن در جریان بود. قتل مولخو و زندانی شدن روبنی به اتهام یهودیت پذیرفتنی نیست. اگر قتلی در کار باشد باید به حساب آن گذارد که این دو به دسیسههایی علیه کارل پنجم اشتغال داشتند و قربانی آن شدند.
منابع یهودی مدعیاند که سران یهودی ایتالیا و پرتغال فریب ادعاهای دیوید روبنی را خوردند و به این دلیل با او همکاری نمودند. این نیز پذیرفته نیست. به یقین، ماجرای روبنی ساخته آنان بود و با همدستی الیگارشی یهودی ونیز و رم تحقق یافت.
پاپ نیز رندتر از آن بود که شیادانی چون روبنی و مولخو او را فریب دهند. او خود از بازیگران این سناریو بود. درباره پیوند کلمنت هفتم با زرسالاران یهودی پیشتر سخن گفتهایم. (۲۹) باید بیفزاییم که این پاپ در اصل جولیو دو مدیچی (۳۰) نام داشت و پسر نامشروع یکی از اعضای خاندان مدیچی (حکمرانان زرسالار فلورانس) بود. (۳۱) در دوران حکومت او بر کلیسای رم، فرهنگ رنسانس بر مرکز مسیحیت سلطه تام و تمام یافت؛ در همین زمان بود که کاخهای باشکوه احداث شد و میکلانژ نقاشیهای خود را بر بناهای پاپ ثبت کرد. این پاپ سیاستباز و ثروتمند و تجملپرست از “تقدس” بهرهای نداشت؛ چنان بیاعتبار بود که مرگش شادی مسیحیان را برانگیخت و مردم رم کراراً گور او را ملوث کردند. (۳۲)
منابع یهودی میکوشند تا ماجرای روبنی و مولخو را یک جنبش دینی خودانگیخته و دارای پایههای اجتماعی وانمود کنند. میگویند تیرهروزی یهودیان روبنی را به درد آورد و او را به این اقدام واداشت. (۳۳)
این ادعا نیز پذیرفته نیست. ماجرای دیوید روبنی یک شیادی سیاسی – تبلیغاتی بود برای برانگیختن احساسات دینی در میان تودههای عوام مسیحی اروپا. ظهور روبنی با اقبال شدید پیروان فرقه کابالا مواجه شد و به تصریح دایرة المعارف یهود یک “موج سیاسی مسیحگرایی” را “در میان مسیحیان” برانگیخت. (۳۴) این موج باید به پایگاه اجتماعی تکاپوهای نظامی علیه دولت عثمانی بدل میشد.
ماجرای روبنی سه سال پس از آغاز سلطنت سلیمان قانونی در عثمانی آغاز شد. سلیمان از نخستین ماههای سلطنتش تهاجم به اروپا را آغاز کرد و در ۸ اوت ۱۵۲۰م. قلعه بزرگ بلگراد را به تصرف درآورد. بدینسان، “خط دفاعی اروپای مسیحی در ساحل دانوب در هم شکسته شد و آخرین بخش صربستان به دست عثمانیها افتاد.” (۳۵)
در این زمان ستیز میان کارل پنجم، امپراتور روم مقدس، و فرانسوای اول، پادشاه فرانسه، آرایش نیروها را در اروپای مسیحی رقم میزد. فرانسوای اول برای مقابله با دشمن متجاوز و مقتدر خویش، کارل پنجم، راه اتحاد با عثمانی را پیش گرفت و این در زمانی است که سلیمان تهاجم به مجارستان را آغاز کرده بود. پیشروی عثمانی در قلب قاره اروپا سرانجام، برای نخستین بار، به محاصره وین (۲۷ سپتامبر تا ۱۵ اکتبر ۱۵۲۹م.)، قلب حکومت خاندان هابسبورگ انجامید. اقتدار عثمانی و خطر قریبالوقوع سقوط اروپا تمامی قدرتهای مسیحی را به هراس انداخت و به تعبیر استانفورد شاو “اندیشه یک جنگ صلیبی جدید را زنده کرد” تا بدانجا که حتی فرانسوا قول داد در نبرد مشترک با مسلمانان شرکت جوید. (۳۶)
بهرروی، درست در زمانی که سلیمان در اعماق قاره اروپا به پیش میرفت، بناگاه سرزمین عثمانی دستخوش آشوبهای متعدد شد. مهمترین این حوادث، شورشی بود که در سال ۱۵۲۷م. به وسیله فردی به نام قلندر چلبی در آناتولی به راه افتاد و چنان گسترهای یافت که سلیمان را مجبور به فراخواندن نیروهای خود از اروپا کرد. (۳۷) در سال ۱۵۳۲م. برای دومین بار، پس از تهاجم سلطان سلیم اول به ایران صفوی (۳۸) چرخشی بنیادین در استراتژی نظامی عثمانی رخ داد و آماج تهاجم آن از قاره اروپا به سوی بینالنهرین و ایران صفوی منحرف شد. در پی همین تهاجم بود که شهر بغداد به قلمرو دولت عثمانی منضم شد.
اگر در کوران جنگ سرنوشتساز عثمانی و اروپای مسیحی در دهه ۱۵۲۰م. برای تکاپوهای اطلاعاتی و دسیسهآمیز جایگاهی قایل شویم و جنگ را به مصاف ساده نظامی منحصر ندانیم، لاجرم باید بپذیریم که این سالها دوران رونق کار کانونهای متبحر و توانمند در این عرصه بود. در این میان، مرموزترین حادثهای که میشناسیم ماجرای دیوید روبنی است که رنگ و بوی دسیسهآمیز آن انکارناپذیر است.
در نیمه دوم سده شانزدهم، عقاید رازآمیز کابالی چنان در محافل مسیحی جاذبه داشت که حتی برخی شخصیتهای مهم دینی چون کاردینال اگیدیو ویتربو (۳۹) و فرانسیسکو گئورگیوی ونیزی (۴۰) در آثار خود به وسعت به تکرار مضامین و مفاهیم کابالی پرداختند. در این زمان، کتاب ظُهَر [کتاب زُهَر / کتاب زوهر] به اثری نامدار بدل شد و ارجاع به آن رواج فراوان یافت. سرانجام، کار بدانجا کشید که گیوم پاستل (۴۱) (۱۵۱۰-۱۵۸۱) فرانسوی، یکی از شخصیتهای متنفذ رنسانس، به ترجمه و انتشار کتاب ظهر به لاتین دست زد و بهمراه آن شرح مفصل خود را نیز انتشار داد. این در حالی است که ترجمه عبری ظهر هنوز منتشر نشده بود. (۴۲)
ربی اسحاق لوریا (۴۳) (۱۵۳۴-۱۵۷۲)، اندیشهپرداز جدید کابالیسم در این زمان پدید شد و کانون اصلی این مکتب در ایتالیا و در پیرامون لوریا و شاگردانش تمرکز یافت.
اسحاق بن سلیمان لوریا از یک خاندان سرشناس یهودی بود که شاخههای آن در بسیاری از کشورهای اروپایی و اسلامی حضور داشت. برادر او، مردخای، یک پیمانکار مالیاتی ثروتمند در فرانسه بود. اسحاق در نوجوانی به مصر رفت و مدتی در جزیرهای در نزدیکی قاهره که به عمو و پدرزنش تعلق داشت زیست. در این دوران بود که لوریا به اندیشهپرداز کابالی و یکی از رهبران اصلی این فرقه بدل شد. (۴۴)
اندیشههای لوریا، در کنار کتاب ظهر، یکی از دو منبع اصلی فکری کابالا به شمار میرود. هستیشناسی جدید کابالی و ترسیم جهان به صورت عین صوف به وسیله اسحاق لوریا شکل گرفت. اندیشه اسارت زمزم (۴۵) (اخگر الهی) به دست سیترا اهرا (۴۶) (نیروهای شیطانی) که بر سرزمین کلیپت (۴۷) (خلافت/ اسلام) حکم میرانند در این مفهوم تبلور یافت. فرآیند دیالکتیکی رهایی زمزم، که تیکون (۴۸) (نوزایی) نامیده میشود، نیز متعلق به لوریاست. (۴۹) مفهوم کابالی تیکون، که احتمالا از کون (شدن) در عرفان اسلامی گرفته شده، سراسر تاریخ قوم یهود را به صورت فرایند مسیحایی در راه تحقق مأموریت الهی ترسیم میکند. درباره هستیشناسی کابالی و فرایند تیکون و پیوند آن با اندیشه سیاسی در بررسی نظریات ناتان غزهای بطور مشروح سخن خواهیم گفت. در اندیشه لوریا، پرستش زن جایگاهی خاص مییابد. مفهوم شخینا در اندیشه کابالی پیشتر به معنی تجلی روحانی داوود بود. در کابالیسم لوریایی این مفهوم به نمادی مونث بدل شد. در ماجرای هبوط “انسان قدیم” (آدم کدمن) (۵۰) که با هبوط قوم یهود انطباق مییابد، نیروهای شیطانی “ملخ” (ملک، پادشاه) (۵۱) را از شخینا یا صفیرا ملخوت (۵۲) (ملکه) جدا میکنند. تمامی تکاپوی پسین برای رسیدن به “شخینا” و وصل شدن به اوست. (۵۳) تبدیل “شخینا” به نماد مونث و تأویل فرایند عرفانی “جدایی” و “وصل” با مفاهیم مشخص جنسی، بعدها در بنیاد تصوف جنسی یعقوب فرانک و فرقههای مشابه در سده بیستم قرار گرفت. در مکتب لوریایی کابالا، هبوط آدم تنها به دلیل “گناه” نیست؛ بلکه برای انجام یک مأموریت الهی است و آن گردآوری اخگرهایی است که در سرزمین “خلافت” فروافتاده و اسیر آن شدهاند. (۵۴)
پیروان لوریا او را مسیح بن یوسف میدانستند که راه را برای ظهور مسیح اصلی، مسیح بن داوود (سلطان موعود قوم یهود)، هموار کرد. (۵۵) بدینسان، یهودیان و محافل مسیحی متأثر از آنان، که کم نبودند، با انتظار ظهور قریبالوقوع مسیح بن داوود به سده هفدهم گام نهادند. در نیمه اول سده هفدهم، کانون اصلی این مسیحگرایی در بندر آمستردام متمرکز بود و با الیگارشی ماوراء بحار هلند پیوند تنگاتنگ داشت. در این زمان، بخش مهمی از تکاپوی چاپخانههای آمستردام بر اشاعه آرمان ظهور مسیح و افسانه ده سبط گمشده بنیاسرائیل متمرکز بود.
در دوران استقرار مرکز فرقه کابالا در آمستردام، فرایند “تیکون” -جنگ با “نیروهای شیطانی” (سیترا اهرا) مستقر در سرزمین “کلیپت” (خلافت)- به شدت برجسته شد و جایگاه اصلی را در مکتب کابالا یافت. (۵۶) در این زمان، کابالیسم به شکلی آشکار به ایدئولوژی جنگ با جهان اسلام بدل گردید و “شیطانشناسی” یکی از اشتغالات فکری دائم رهبران کابالا شد و رسالههای متعدد در این زمینه انتشار یافت. یک نمونه، سامسون اوستروپولر (۵۷) است. او که سرشناسترین رهبر فرقه کابالا در لهستان به شمار میرفت، رسالههایی در زمینه شناسایی “نیروهای شیطانی” و سرزمین “کلیپت” نوشت. (اوستروپولر به سال ۱۶۴۸ در جریان قیام خملنیتسکی به قتل رسید.) (۵۸)
پینوشتها:
۲۶. Solomon Molcho / 27. Diogo Pires / 28. ibid, vol. 12, pp. 225-226; vol. 14, pp. 114-115; Wigoder, ibid, pp. 352-353, 417-418.
۲۹. بنگرید به: این مقاله.
۳۰. Giulio de Medici
۳۱. درباره خاندان مدیچی بنگرید به: این مقاله.
۳۲. بنگرید به: دورانت، همان مأخذ، ج ۵، صص ۶۵۸-۶۷۹.
۳۳. Judaica, vol. 14, p. 115. / 34. ibid, vol. 10, p. 544.
۳۵. استانفورد شاو، تاریخ امپراتوری عثمانی و ترکیه جدید، ترجمه محمود رمضانزاده، مشهد: معاونت فرهنگی آستان قدس، ۱۳۷۰، ج ۱، ص ۱۶۷.
۳۶. همان مأخذ، ص ۱۷۱.
۳۷. همان مأخذ، ص ۱۶۹.
۳۸. بنگرید به: اواخر این مقاله.
۳۹. Egidio da Viterbo / 40. Francesco Giorgio / 41. Guillaume Postel / 42. ibid, p. 645. / 43. Isaac ben Solomon Luria / 44. ibid, vol. 11, pp. 572-578. / 45. Zamzam / 46. Sitra Ahra / 47. Kellipot / 48. Tikkun / 49. ibid, vol. 10, p. 547. / 50. Adam Kadmon / 51. Melekh, Tiferet / 52. Shekhinah, Sefirah Malkhut / 53. ibid, p. 616. / 54. ibid, p. 619. / 55. ibid, p. 548. / 56. ibid, p. 551. / 57. Samson ben Peshah Ostropoler / 58. ibid, p. 551; vol.12, pp. 1516-1517.
منبع: عبدالله شهبازی ؛ زرسالاران یهودی و پارسی استعمار بریتانیا و ایران، ج ۲، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چاپ دوم (پائیز ۱۳۹۰)
تنها با یک کلیک به کانال تلگرام اندیشکده مطالعات یهود بپیوندیم: