جنگهای خلفا را به دو دسته کلی میتوان تقسیم کرد: جنگهای داخلی و جنگهای خارجی.
جنگهای داخلی در قلمرو اسلام بود و این قبیل جنگها به جنگهای ارتداد یا جنگهای رده شهرت یافته است. این جنگها هم خود به دو معنا اطلاق شده است: جنگ با مدعیان نبوت، و جنگ با مانعان زکات. جنگهای خارجی خلفا با دول غیرمسلمان، مثل ایران و روم روی داده است.
الف. جنگهای رده
اندوهگنانه، در کتابهای تاریخی و سیره، تمام جنگهای داخلی که پس از پیامبر با قبایل اطراف مدینه رخ داد، جنگهای رده نام یافته است. در ابتدا چنین به ذهن میرسد که این افراد پس از پیامبر، همه از اسلام به دامن کفر برگشته و منکر اسلام بودند. برخی تمام مسلمانان جز ساکنان مکه و مدینه را پس از پیامبر مرتد دانستند و علت جنگ خلیفه اول با آنها را این دانستهاند که آنها اصل اسلام را انکار کرده بودند! جنگهای موسوم به رده، یک ترفند سیاسی بود که حکومت وقت با مارک ارتداد مخالفان خود را سرکوب کند و در این عمل مورد انتقاد صحابه و آیندگان واقع نشود. کسانی که پس از پیامبر از اصل دین برگردند و منکر اصل دین شوند مرتدند؛ اما عمده کسانی که به اتهام ارتداد به شمشیر ظالمانه امثال خالد بن ولید کشته شدند، مسلمان بودند و هرگز اصل دین و یا وجوب زکات را انکار نمیکردند.
ماجرای رده چنین بود که پس از رحلت نبی مکرم اسلام، مسلمانانی که در اطراف مدینه میزیستند، اخبار مدینه را دنبال میکردند و ماجرای غدیر خم و بیعت با علی علیهالسلام را به عنوان وصی پیامبر (ص) به خاطر داشتند. از طرفی میدیدند که ابوبکر بر مسند خلافت تکیه زده و مدعی خلافت و وصایت رسول خداست و هنوز شمار بسیاری از صحابه بر بیعت با او حاضر نیستند و او را خلیفه مسلمین نمیشمارند. آنان میدیدند که حتی انصار و رئیس قبیله خزرج، سعد بن عباده و اصحاب با وفای پیامبر، چون سلمان، عمار، عباس و مقداد و دیگران هنوز حکومت مدینه را به رسمیت نمیشناسند و سران سقیفه را غاصب میشمارند. سرپیچی علی بن ابیطالب علیهالسلام از بیعت که به فرمودهی پیامبر اسلام، محور حق بود و مظلومیت صدیقهی کبرا، فاطمه زهرا سلاماللهعلیها خط بطلان بر قدرت حاکم بر مدینه میکشید. در چنین فضایی، بدیهی است عشایر و قبایل اطراف مدینه نمیتوانستند به بیعت ابوبکر تن دهند و زکات اموالشان را به او بدهند؛ بنابراین از پرداخت زکات به وی خودداری میکردند.
زکات قبل از وفات پیامبر (ص) به مدینه منتقل میشد تا تحت نظر حاکم الهی که پیامبر باشند و بر اساس دستور قرآن مصرف شود. ابوبکر و جریان نفاق مدعی شدند جانشین واقعی پیامبر به دلیل جوان بودن توان مقابله با انحرافها را ندارد پس ابوبکر باید بر مسند حکومت بنشیند و معنای این سخن قبول این مطلب بود که ابوبکر منصوب پیامبر و در نتیجه منصوب خداوند نیست بلکه تنها نماینده مردم مدینه است. نتیجه اینکه او در عین فقدان نمایندگی خدا و رسولخدا زکات را جمعآوری و به مصرف میرساند. سران قبایل و عشایر به خود حق دادند آنها نیز زکات را جمعآوری و با تشخیص خود به مصرف برساند و دلیلی برای ارسال به مدینه نمیدیدند. این از اولین نتایج به قدرت رسیدن ابوبکر است که اطراف مدینه در دور و نزدیک از ارسال زکات خودداری کردند. و جالب توجه اینکه حاکمیت برای مقابله با این تفکر راه مذاکره منطقی و عملی را دنبال نمیکند زیرا میدانند شکست نصیب آنهاست بلکه راه نظامی و تشویق و ترهیب را پیشه میسازند.
مقابله با عشایر و قبایل اطراف مدینه و ساکت کردن مخالفان برای ابوبکر آسانتر از درگیری با مخالفان خود از بزرگان صحابه در مدینه بود؛ از اینرو به جرم ارتداد به جنگ آنها وارد شد و مخالفان خود را در خارج از مدینه از بین برد؛ ولی متأسفانه مورخان، تمامی مخالفان ابوبکر در خارج مدینه را رده یا از دین برگشتگان معرفی کردهاند!
شواهدی که سخن ما را تأیید میکند و ثابت میکند که آن افراد از دین رویگردان نشده بودند، بلکه از پرداختن زکات خودداری میکردند، عبارتند از:
۱- در البدایه و النهایه، عبارتی آمده که حاکی از مخالفت شماری از صحابه با این جنگها بوده است: جماعتی از صحابه با ابوبکر دربارهی جنگ با مانعان زکات گفتگو کرده و توصیه کردند: آنها را به حال خودشان واگذار تا به تدریج ایمان در قلوبشان رسوخ پیدا کند و زکات خود را بدهند، لکن ابوبکر نظریهی آنان را نپذیرفت. (۱)
۲- در سخنرانی ابوبکر که برای تحریک مسلمین برای جنگ با آنان ایراد شده آمده است: در اطراف شما کسانی از عرب هستند که از پرداخت گوسفند و شتر خودداری میکنند و در طریق ایمان نیستند. (۲)
۳- قاضی عبدالجبار معتزلی در المغنی، در تحلیل ماجرای مالک بن نویره میگوید: اگر کسی اعتراض کند که مالک بن نویره نماز میخواند، پس چرا او را کشتند، در پاسخ گفته میشود: سایر اهل رده هم نمازخوان بودند و کفرشان به خاطر امتناع از پرداخت زکات بود! (۳)
۴- جماعتی از اهل سنت از ابوهریره آوردهاند که عمر بن خطاب به ابوبکر گفت: آیا سزاوار است با این قوم جنگ کنیم و حال آنکه پیامبر فرمود: من مأمورم با مردم بجنگم تا اقرار به وحدانیت خدا و رسالت من کنند؛ چون این اقرار را کردند جان و مالشان مصون و در امان است. ابوبکر گفت: به خدا سوگند، اگر از دادن شتران خود به عنوان زکات به من که در زمان پیامبر به او میدادند، خودداری کنند با آنها خواهم جنگید…. (۴)
گرچه به نظر ما اختلاف بین این دو نفر، جنگ زرگری است، امّا به هر حال عمر به مسلمان بودن مانعان زکات اعتراف میکند. اختلاف آن دو ظاهری است؛ زیرا موارد متعددی در تاریخ موجود است که در بعضی مسائل، در ابتدا بین عمر و ابوبکر اختلاف است، اما در نهایت همرأی میشوند.
۵- طبری آورده است: جماعتی از عرب به مدینه آمدند و اعتراف به نماز کردند و امتناع از پرداخت زکات نمودند، ولی ابوبکر عذر آنان را نپذیرفت. (۵)
۶- ابن کثیر مینویسد: جماعتی از عرب به مدینه آمدند و اعتراف به نماز کردند و از پرداخت زکات خودداری کردند و کسانی از آنها بودند که از پرداخت زکات به ابوبکر خودداری میکردند و شماری از آنها به آیه شریفهای از آیات قرآن استناد جسته و گفتند: ما زکات خود را به کسی میدهیم که دعایش موجب آرامش ما باشد و به غیر او زکات خود را نمیدهیم. استناد آنان به این آیه بود:
«خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ بِهَا وَ صَلِّ عَلَیهِمْ إِنَّ صَلاَتَکَ سَکَنٌ لَهُمْ (۶) از اموال آنها صدقهای (بعنوان زکات) بگیر، تا بوسیله آن، آنها را پاک سازی و پرورش دهی و (به هنگام گرفتن زکات) به آنها دعا کن، که دعای تو مایه آرامش آنهاست.»
و برخی از آنان این شعر را گفتند:
اطعنا رسول الله ما کان بیننا … فوا عجباً مال ملک ابوبکر
ایورثنا بکراً اذ مات بعدہ … و تلک لعمرالله قاصمه الطهر. (۷)
در زمانی که پیامبر بین ما بود از او اطاعت کردیم. جای تعجب است از به حکومت رسیدن ابوبکر، آیا وقتی پیامبر رحلت نمود، بکر وارث او در بین ما میشود که به خدا سوگند این اتفاقی کمرشکن است.
این شواهد و موارد بسیار دیگر نشان از آن دارد که کشتهشدگان به جرم ارتداد در این جنگها، به اصل دین پایبند بودند و منکر اصل وجوب زکات هم نبودند؛ بلکه از پرداخت آن به ابوبکر امتناع میورزیدند و او را لایق چنین مقامی نمیدانستند. حتی اگر آنان میگفتند که وجوب زکات اختصاص به عصر پیامبر (ص) داشت و پس از آن وجوب زکات برداشته شده است، سران سقیفه که اعتقاد به اجتهاد صحابه دارند، و حتی اجتهاد در برابر نص را تجویز میکنند، چگونه این حق را برای آنان قایل نشدند؛ خصوصاً با توجه به اینکه مانعان زکات بسیار بودند. ابن ابیالحدید مینویسد:
جز قریش و ثقیف، دیگر اعراب پس از پیامبر (ص) از پرداخت زکات امتناع کردند. آیا ممکن است این همه افراد متوجه وجوب زکات نباشند. هرگز؛ بلکه آنان حکومت مدینه را به رسمیت نمیشناختند و اگر بپذیریم آنان مرتد بودند، جرم خردسالان و زنان چه بود که با شمشیر یاران خلیفه کشته شدند؟! (۸)
مالک بن نویره حنفی یربوعی، از شجاعان و سخنپردازان عرب و صحابی پیامبر (ص) و مردی بود که در میان قبیله خود جایگاه رفیعی داشت و قبیلهاش به برکت او مسلمان شدند. در زمان رسول خدا، به حضورش مشرف شد و حضرت آیین اسلام را به او آموخت. مالک اسلام آورد و گفت: به خدای کعبه سوگند، ایمان و اسلام را فرا گرفتم. چون از پیامبر دور شد. پیامبر فرمود: هرکس دوست دارد به مردی از اهل بهشت بنگرد به این مرد بنگرد. در پی فرمایش پیامبر، دو تن از صحابه به حضور مالک رفتند و گفتند: پیامبر (ص) تو را از اهالی بهشت شمرد، از خدا بر ما مغفرت بخواه.
ایمان و معرفت مالک به اندازهای بود که گفت: خدا شما را هرگز نیامرزد! پیامبر (ص) را که صاحب شفاعت کبرا است رها کردید و از من میخواهید بر شما دعا کنم؟!
مالک، پس از رحلت رسول الله (ص) به مدینه آمد. روز جمعه بود که وارد مسجد شد و ابوبکر را در حال خطبه خواندن دید. بر او اعتراض کرد و گفت: چه شد وصی پیامبر که ما مأمور به اطاعت او بودیم، کنار رفت و تو بر جای او نشستی؟! مردم گفتند: ای عرب، کاری است که شد؛ چه بسیار که از پس حادثهای، حادثهای رخ دهد. مالک گفت: نه هیچ اتفاقی رخ نداده، شما خیانت کردید. و بعد متوجه ابوبکر شد و گفت: چه کسی تو را بر این منبر بالا برده است و حال آنکه وصی پیامبر (ص) حاضر است؟! ابوبکر دستور داد او را از مسجد بیرون کنند! قنفذ و خالد بن ولید او را از مسجد بیرون کردند.
ذهبی و دیگران آوردهاند: چون لشکریان خالد، مالک بن نویره و تنی چند از بنیتمیم را به نزد خالد آوردند، در حالی که همسر مالک -که در غایت حسن و جمال بود- در پس آنها بود، مالک بن نویره جلو آمد و گفت: من نماز میخوانم و لکن زکات نمیدهم. خالد مصمم به قتل او شد. ابوقتاده انصاری و ابن عمر که آنجا بودند، به خالد توصیه کردند که آنها را نکشد، ولی او نپذیرفت و به ضرار بن اوزر گفت: گردنش را بزن. در این هنگام مالک نگاهی به همسرش کرد و گفت: حسن و جمال این زن است که موجب قتل من میشود. خالد گفت: بلکه خداست که تو را به خاطر برگشت از اسلام میکشد! مالک گفت: من پایبند به اسلام هستم. ولی خالد توجهی نکرد و دستور داد گردنش را بزنند. سرش را از بدن جدا کردند و خالد سر او را در اجاقی که غذا میپختند، در آتش نهاد و همان شب با همسر مالک درآویخت. (۹)
ابوبکر در توجیه کار خالد گفت: او در حکم خدا تأویل نمود و اجتهاد کرد، لکن در اجتهادش خطا رفت. من شمشیری را که خدا بر آن امر نموده به غلاف نمیکشم. (۱۰)
از این ماجرا میتوان به ماهیت جنگهای رده پی برد.
مناظره حارث بن معاویه با زیاد ابن لبید که مأمور اخذ زکات بود، نیز پرده از روی مسائل بر میدارد و حقیقت امر را آشکار میسازد. در تاریخ آمده است: زیاد بن لبید خود را نزد طایفهای از کنده با نام بنی ذهل رسانید. در آنجا شخصی از بزرگان کنده به نام حارث ابن معاویه گفت: ای زیاد، تو ما را به اطاعت از کسی میخوانی که هیچ عهد و پیمانی با ما ندارد. زیاد گفت: راست میگویی، اما ما او را بر این کار برگزیدیم! حارث گفت: چرا حکومت را از اهل بیت پیامبر (ص) دور کردید، در حالی که آنها أحق بر این کار بودند؛ چرا که خدا فرموده:
«وَ أُولُوا الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ (۱۱) و خویشاوندان نسبت به یکدیگر، در احکامی که خدا مقرر داشته، (از دیگران) سزاوارترند.»
زیاد گفت: مهاجران و انصار، مصلحت کار خود را بهتر از تو میدانند. حارث گفت: نه به خدا، شما از روی حسد کار را از دست آنها دور ساختید و من نمیتوانم بپذیرم که رسول خدا (ص) از دنیا چشم فرو بسته باشد و کسی را برای این امر انتخاب نکرده باشد، زود از نزد ما دور شو.
عرفجة بن عبدالله نیز گفت: به خدا حارث راست میگوید. این مرد را از اینجا بیرون کنید. صاحب او اهلیت خلافت را ندارد. مهاجران و انصار مصلحتاندیشتر از رسول خدا (ص) نیستند. زیاد که وضع را چنین دید به مدینه آمد و گفت: کندیان مرتد شده و عصیان کردهاند. (۱۲)
ب. جنگ با مدعیان نبوت
قسم دوم از جنگهای رده در زمان خلفا، مبارزه با مدعیان نبوت بود. البته ماجرای مدعیان نبوت به عهد نبی اکرم (ص) برمیگردد و نخستین کسی که در عصر رسول خدا مدعی نبوت شد، أسود عنسی بود که در یمن مدعی نبوت شد و عاقبت به دست فیروز نامی از نژاد ایرانی کشته شد. (۱۳)
دیگر از مدعیان نبوت، مسیلمة بن حبیب از طایفهی بنی حنیفه بود که در عصر رسول خدا به همراه طایفهاش به مدینه آمد و اظهار اسلام کرد، اما پس از بازگشت مدعی پیامبری شد و نامهای به رسول خدا (ص) نوشت که من در کار نبوت با تو شریک هستم؛ نیمی از زمین از آن من و نیمی از آن قریش است، اما قریش قومی تجاوز پیشهاند! رسول خدا در پاسخ نوشتند:
«إنّ الأرض لله یورثهَا مَن یشاء من عبّاده وَالْعَاقِبَةُ للْمُتقین (۱۴) این زمین از آن خداست و به هر کس از بندگانش که بخواهد آن را به میراث میدهد. و سرانجام نیکی از آن پرهیزکاران است.»
پس از رسول خدا (ص) محیط برای فعالیت مسیلمة مساعدتر شد، اما عاقبت به دست مسلمانان کشته شد. کسان دیگری نیز بودند که پس از رسول خدا مدعی نبوت شدند که از جمله سجاح، دختر حارث تیمی بود که پس از برخورد با مسیلمة با وی ازدواج کرد و مهرش بخشودگی نماز صبح و خفتن، از امتش بود. (۱۵)
درباره مدعیان نبوت تحقیقی لازم است که آیا همهی آنها مسلمان بودند و بعد مدعی نبوت شدند یا اینکه اسلام نیاورده بودند و پس از رسول خدا زمینه را مساعد دیده و مدعی نبوت شدند. اگر چنین باشد و آنها اصلاً مسلمان نبوده باشند، جنگ با آنها جنگ رده نخواهد بود.
ج. جنگهای کشورگشایی
نوع سوم از جنگهای عصر خلفا، جنگهای خارجی و با هدف کشورگشایی بود. ماهیت و پیآمدهای این فتوحات و انگیزه خلفا از به راه انداختن این جنگها نیازمند بررسی است. نخستین مسئله مهمی که دربارهی این جنگها بایستی درباره آن بحث شود، موضع معصومان و به ویژه علی علیهالسلام در برابر فتوحات خلفا است.
سیره نبی مکرم اسلام (ص) نشان میدهد که آن حضرت در تمام دوران سیزده ساله مکه، به هیچکس اجازهی درگیری نمیداد و تنها به تربیت درست افراد میاندیشید و در پی پرورش شخصیتهای ناب اسلامی بود و پیوسته با منطق و بیان معارف عالی اسلام، در پی نشر اسلام بود. میتوان گفت حتی پس از آنکه پیامبر (ص) در مدینه مستقر شد و تشکیل حکومت اسلامی داد، جنگهای پیامبر همه وجههی دفاعی داشت و تا آنجا که خطری متوجه اسلام نمیشد، با گروهی وارد جنگ نمیشد.
علی علیهالسلام نیز در اندیشهی تربیت افراد بود و هرگز به کشورگشایی نمیاندیشد؛ بنابراین به محض اینکه پس از عثمان، حکومت را به دست گرفت، اینگونه جنگها را تعطیل کرد و در عصر حکومت علی علیهالسلام از این کشورگشاییها خبری نیست. ولی با شهادت حضرت و انتقال حکومت اسلام به دست بنی امیه، این کشورگشاییها دوباره آغاز شد.
هیچکدام از فتوحات خلفا مورد تأیید امامان معصوم علیهمالسلام نبوده است. بنابراین در جایی از تاریخ ردی از شرکت علی علیهالسلام در یکی از این جنگها نخواهید یافت؛ آن حضرت دلسوزترین مردم به اسلام و قهرمان همیشه پیروز میدانهای نبرد بود و بدیهی است اگر این نبردها به نفع اسلام بود، میبایست در آن پیشقدم باشد.
برخی محققان معاصر، دربارهی اینکه آیا امام حسن و امام حسین علیهماالسلام در این جنگها شرکت داشتند معتقدند: حسنین علیهماالسلام در هیچکدام از آن فتوحات شرکت نکردند، و آن فتوحات اصلاً در صلاح و نفع اسلام نبود؛ اگر نگوییم که آن جنگها به ضرر اسلام و مسلمین انجام یافت. (۱۶)
مسعودی آورده است: عمر دربارهی جنگ ایران با عثمان مشاوره کرد. عثمان گفت: مردی را به این جنگ بفرست که صاحب تجربه و علم و آگاهی به امور جنگ باشد. عمر گفت: کیست؟ گفت: علی علیهالسلام. عمر به عثمان گفت: پس او را ملاقات کن و موضوع را با ایشان مطرح کن ببین آیا میپذیرد یا نه. عثمان نزد امیرمؤمنان علیهالسلام رفت و موضوع را مطرح کرد؛ اما حضرت آن را نپذیرفت…. (۱۷) موارد بسیاری در تاریخ آمده که علی علیهالسلام از همراهی با آنان در این جنگها پرهیز میکند و پاسخ رد به آنان میدهد.
مطلب دیگری که خط بطلان بر این جنگها میکشد، اینکه جهاد ابتدایی بایستی به اذن و اجازهی امام معصوم علیهالسلام و یا حاکم منصوب او به اذن خاص یا عام باشد، و اگر بدون اذن امام صورت گیرد، باطل است و ائمه اجازه شرکت در این نبردها را نمیدادند؛ بنابراین حضرت امیر علیهالسلام میفرمود:
«لا یَخْرُجُ الْمُسْلِمُ فِی الْجِهَادِ مَعَ مَنْ لا یُؤْمَنُ عَلَى الْحُکْمِ…؛ (۱۸) مسلمان با کسی که به حکم خدا ایمان نیاورده و در تقسیم غنیمت امر خدا را اجرا نمیکند، به جهاد نمیرود»!
روایاتی از ائمه رسیده که جهاد همراه با غیر امام عادل و مفترضالطاعه را حرام میدانستهاند. (۱۹) همین جنگها در زمان هارون الرشید و در زمان بنی امیه نیز ادامه داشت. وقتی اصحاب امام صادق علیهالسلام، با ائمه مشورت میکردند که بنی امیه در دیلمان با کفار میجنگند، آیا اجازه میدهید در جنگهای آنان شرکت کنیم؟ حضرت اجازه نمیفرمودند. میگفتند: ما در جنگ ایشان نمیخواهیم شرکت کنیم، در واقع از نظر امام علیهالسلام نبرد آنها در اطراف دیلم جهاد نبود چرا که مطابق با قوانین اسلامی نبود. (۲۰)
دلیل این ادعا که علی علیهالسلام این جنگها را قبول نداشتند، این است که حضرت آن جنگها را تعطیل کردند و خود در آن جنگها شرکت نکردند. امام صادق علیهالسلام به عبدالملک بن عمرو، در حدیثی دربارهی این جنگها فرمودهاند:
«ای والله لو کان خیرا ما سبقونا الیه (۲۱) آری به خدا سوگند، اگر این جنگها به خیر و صلاح بود، هی کس در شرکت در آن جنگها نمیتوانست از ما پیشی گیرد.»
داعی در این جنگها عمر است و عمر نیز داعی به باطل است؛ در حالی که از شرایط حضور در جنگ آن است که داعی بر حق باشد.
در اینجا پرسشی مطرح میشود و آن اینکه چرا حضرت به آنان مشاوره میداد؟ پاسخ آن است که اگر مسلمانان شکست میخوردند، دشمن مدینه را میگرفت و در این صورت خطر متوجه اصل اسلام بود. حضرت در این موارد برای حفظ اسلام آنها را راهنمایی میکرد.
اما دربارهی شرکت اصحاب خاص علی علیهالسلام مالک اشتر و دیگران در این جنگها باید گفت حضور آنان با این هدف بود که بتوانند از ضایعات تهاجم آنها تا حد امکان بکاهند؛ چون رزمندگان در فتوحات، بهقدری قساوت به خرج میدادند که شکستخوردگان از اسلام بیزار میشدند. وجود مالک اشتر و دیگران میتوانست مانع قساوت لشکریان باشد.
همچنین این افراد در حاکمیت نفوذ کنند و در مناطقی که حضور داشتند، اگر استعدادهای خوبی یافتند با آنان ارتباط برقرار کنند و اسلام راستین را به آنان بیاموزند و جانشین راستین پیامبر را معرفی کنند. در پی تلاشهای این افراد بود که بذر تشیع در قلوب افراد تازهمسلمان کاشته میشد.
نکتهی بعدی درباره انگیزه این جنگها است. دلایل زیر را میتوان برای این جنگها برشمرد:
۱. انتشار اسلام ویروسی
به صراحت میتوان گفت که اگر این جنگها روی نمیداد، امروز جهان اسلام، اینگونه با مشکلات بسیار مواجه نبود؛ چرا که آموزش غلط، بدتر از جهل مطلق است. جاهل مطلق ادعا ندارد، ولی کسی که مطلبی را به غلط آموخته، ادعای حق و درستی دارد. اسلام وقتی به شکل بیمار منتشر شد، از معارف واقعی تهی است و مانع انتشار اسلام راستین نیز خواهد شد. اما اگر اسلام علی علیهالسلام به گوش دیگر ملتها که منتظر اسلاماند، برسد و دین راستین علوی را بیاموزند، برای دشمنان اسلام بسیار خطرناک خواهد بود. بنابراین باید تفکر بیمار را به سرعت در دنیا گسترش دهند تا از تفکر اصیلی که در مدینه هست، جلوگیری کنند.
معاویه با مسلمانانی اینگونه ناآشنا با اسلام اصیل، توانست لشکری ترتیب دهد و به جنگ اسلام راستین و امیرمؤمنان، در صفین برود. جنگهای جمل و نهروان نیز یکی از پیامدهای این جنگها بود. با کنار گذاشتن اهل بیت علیهمالسلام از منصب قدرت، میتوان اسلام راستین را به انزوا کشید و میتوان گفت با این فتوحات بود که سیاست سقیفه که کنار گذاشتن امامان معصوم علیهمالسلام از عرصهی حکومت و قدرت بود به ثمر رسید و بسیاری از احکام و عقاید مسلمانان را واژگون کردند. آنها میدانستند که مردم مدینه و صحابهی رسول خدا (ص) روزی متوجه اشتباه خود خواهند شد و دست به سوی علی علیهالسلام دراز خواهند كرد. بنابراین در سایهی این فتوحات، لشکری برای رویارویی با علی علیهالسلام فراهم کردند؛ لشکری که به ظاهر مسلمان بودند، ولی از اسلام چیزی دستگیرشان نبود و پیرو محض معاویه و سران سقیفه بودند و آنها را آنگونه که خود خواسته بودند تربیت کرده بودند و میتوان گفت معاویه با جهل مردم به جنگ امیرمؤمنان علیهالسلام رفت. معضلات و مشکلاتی که برای حضرت امیر علیهالسلام پیش آمد، همه ریشهگرفته از این فتوحات بود. این فتوحات بود که آل امیه را بر گرده مسلمین سوار کرد و لشکری از جهال برای معاویه فراهم ساخت.
به نقل مورخان، مردی از اهالی کوفه پس از جنگ صفین با شتر خود وارد دمشق شد. یکی از مردمان شام ادعا کرد که این شتر ماده از آن من است که در صفین غارت شده است. سرانجام این منازعه به نزد معاویه کشیده شد. مرد شامی پنجاه شاهد آورد که این شتر از آن من است و معاویه به نفع او حکم نمود. مرد کوفی به معاویه گفت: این شتر نر است و اصلاً ماده نیست. معاویه گفت: حکمی است که داده شده است و پس از رفتن مردم دو برابر قیمت شتر را به آن مرد داد و در حق او احسان نمود. آنگاه به او گفت به علی علیهالسلام بگو معاویه میگوید: من با صد هزار مرد جنگی که فرقی میان شتر نر و ماده نمیگذارند با تو خواهم جنگید. (۲۲)
معاویه به اندازهای میان مردم شام اطاعت میشد که وقتی به سمت صفین برای جنگ با علی علیهالسلام میرفت، نماز جمعه را روز چهارشنبه خواند و تمامی لشکریانش به او اقتدا کردند. (۲۳)
عبدالله بن علی، جماعتی از ثروتمندان و رؤسای اهل شام را نزد ابوالعباس سفاح فرستاد. آنان نزد ابوالعباس سوگند یاد کردند که نمیدانستند پیامبر به جز بنی امیه خویشانی دارد که وارث او باشند. (۲۴)
از این گزارشها نهایت جهل مردم شام که از فتوحات خلفا بود، دریافته میشود. بدیهی است این مسلمان نمایان میتوانستند ضربههایی به اسلام بزنند که از هیچ غیرمسلمانی ساخته نبود. و اگر خیانتهای فرهنگی و حدیثی و تاریخی این قبیل افراد بررسی شود، معلوم میشود که فتوحات چه ضربه های سنگینی به اسلام راستین زد.
از سوی دیگر، کشورهای اطراف، از جمله ایران در تزلزل و رو به سقوط بودند. اوضاع فرهنگی به اندازهای نابسامان بود که آستانه عذاب نوح را تداعی میکرد. مردم از حکام جور خسته شده بودند و در پی منجی بودند که بیاید و آنان را نجات دهد. تداوم وضعیت در ایران و جاهای دیگر اصلا ممکن نبود. در چنین وضعی اگر دعوت صحیح میآمد و اسلام راستین تبیین میشد، جای خود را مییافت و پایهگذاری میشد و همهچیز بر اساس اصول صحیح پیش میرفت.
اگر این جنگها به راه نمیافتاد، ممکن بود مدینه به دست امیرمؤمنان بیافتد که در این صورت همه چیز به شکل اصلی خود بازمیگشت و علی علیهالسلام با ارسال مبلّغ و اطلاعرسانی، مردم سایر بلاد را با منطق وحی اسلام آشنا میساخت. و اگر این کشورها به دست امام علی علیهالسلام فتح میشد، اسلام راستین آنجا حاکم میشد. چون چنین خطراتی حکومت و هدف آنان را تهدید میکرد، آنان بایستی در این کشورها که مردمش شیفته معارف حق اسلام بودند، یک اسلام مجعول حاکم میکردند تا برایشان خطری نباشد. بنابراین، دشمنان که احساس خطر میکنند، پیشدستی میکنند و این مناطق را که میتوانست سنگری برای مبارزه با آنان باشد، به دست میگیرند و هرطور که خود خواستند کنترل میکنند و از مردم آنجا لشکری در حمایت از خود فراهم میآورند.
۲. جلوگیری از خیزش صحابه و مشغولیت افکار عمومی
یکی دیگر از اهداف برافروختن آتش این جنگها پراکنده ساختن اصحاب از مدینه بود. آنها در مدینه با مشکل بزرگی رو به رو بودند و آن، اصحاب رسول خدا (ص) بود. اصحاب در روزهای نخست به دلایل خاصی با آنها همکاری کردند و از علی علیهالسلام رویگردان شدند که این به دلیل نفاقزدگی و یا به دلیل در نظر گرفتن طمع منافع مقطعی و یا به دلیل کینه و عقدههایی بود که از علی علیهالسلام داشتند و برخی از روی حسد از آن حضرت رویگردان شدند و به سران سقیفه پیوستند. حضور این افراد در جبهه آنان مقطعی بود و پس از مدتی از عملکرد خود پشیمان میشدند و درمییافتند که فریب خوردهاند. کسانی هم که به خاطر منافع دنیوی به آنان پیوسته بودند، هر روز بر طمعشان افزوده میشد؛ به گونهای که هرکدام از این افراد با سپری شدن زمان، خود را رقیب آنها میدانستند و هرگز به اینکه مورد تشویق حکومت واقع شوند و نصیب اندکی از سوی حکومت به آنان برسد، راضی نمیشدند و هرکدام دستکم هوای حکمرانی و استانداری در سر میپروراندند تا با حکومت همکاری کنند. کسانی هم که به خاطر کینه و حسد با علی علیهالسلام با آنان همراه شده بودند، قطعاً پس از مدتی اگر خواستههایشان برآورده نمیشد، با سران سقیفه وارد دشمنی میشدند و عداوت آنان را در دل میگرفتند.
بنابراین تجمع اصحاب در مدینه خود مشکلی برای ابوبکر شده بود و آنان ناگزیر بودند برای منحرف ساختن افکار از موضوع خلافت، چارهای بیندیشند. افزون بر این، با راه انداختن جنگ فتوحات، اصحاب رسول الله که سخنان رسول خدا را شنیده بودند، در این جنگها کشته میشدند و دیگر این سخنان از طریق آنان که پیامبر را درک کرده بودند و اسلام را به خوبی می شناختند، برای نسل دوم انتقال نمییافت و سران سقیفه آنگونه که خود میخواستند نسلهای بعدی را تربیت میکردند.
در همین دوران، نفاقزدگان از اصحاب، وقتی حقیقت را مییافتند، تنها کاری که میتوانستند انجام دهند، این بود که به سوی علی علیهالسلام بیایند و فرمان او را بپذیرند. حضرت با فراست و راهنماییهای خود، آنان را از معرض ترور و کشتهشدن محفوظ میداشت. کسانی هم که به طمع قدرت و کینه از علی علیهالسلام به جمع سران پیوسته بودند، چون فراست نداشتند و روش را نمیدانستند، بسیاری در این جنگها کشته میشدند و یا به صورت مرموزانه در معرکهی قتال ترور میشدند. اندکی که باقی میماند، با موقعیتی که با فتوحات پیش میآمد و منصبهای جدید که پدید میآمد، با منصبی راضی میشدند. بنابراین رسیدن به پول و زمین در این جنگها، یکی از اهداف اصلی بود که بتوانند با این وسیله اطرافیان خود را راضی نگه دارند. در این فتوحات پولهای فراوانی به دست خلافت میافتاد که آمار آن از حیطهی حساب هم خارج بود.
افزون بر اینها، در طی این جنگها، افکار از موضوع خلافت به مسئله فتوحات معطوف میشد و سخن روز مردم میشد و جنگ، از آنجا که رعب و وحشت در پی داشت، مردم را به فکر رفع خطر جنگ میانداخت و اختلافات داخلی به فراموشی سپرده میشد. در این شرایط، سخنان علی علیهالسلام و تنی چند از اصحاب که به واقعیت مسئله آگاه بودند، خریداری نداشت.
۳. منافع یهود در جنگها
با توجه به ادعای ما که دستگاه حاکمیت پس از پیامبر تحت نفوذ یهود بود، این سؤال مطرح میشود كه: یهودیان از جنگهای خلفا و پیشرفت اسلام در سایر مناطق چه سودی میبردند؟
پاسخ آن است که اسلام ویروسی مشکلی برای یهود به بار نمیآورد. چنانچه مسیحیتی که به دست پولس منتشر شد، خطری برای یهود نداشته و ندارد. اگر تمام عالم، مسیحیت پولسی را بپذیرند و بیتالمقدس را از آنِ یهود بدانند، ضرری به یهود نخواهد رسید. یهودیان حاکمیت دنیا را میخواهند و دینی را میپسندند که با آن مخالفت نداشته باشد. اسلام با تفکر انحرافی همانند مسیحیت منحرف پولسی، مبارزه با حاکم فاسد را جایز نمیداند و معتقد است اگر حاکمی تنها شهادتین بگوید، حتی اگر نماز و روزه را ترک کند و مرتکب محرمات و شرب خمر شود، باید سر به اطاعت او سپرد! (۲۵)
بنابراین اسلام با این نگرش، برای یهود هیچ خطری در بر ندارد.
برای روشن شدن مطلب کافی است نگاهی به جوامع مسلمان امروز داشته باشید. با اینکه نزدیک به یک و نیم میلیارد مسلمان در بلاد مختلف زندگی میکنند، تنها جایی که برای یهود مشکلآفرین شده، تفکر اسلام انقلابی است که اولین مخالف آن سردمداران کشورهای اسلامی است که مورد تأیید دستگاههای فکری – دینی خود میباشند.
همانگونه که در عصر پیامبر که مدینه در حاکمیت پیامبر بود، برای یهود مشکلساز شد و بنابراین گام به گام برای او ایجاد مانع میکردند. موانع شکسته میشد و پیامبر از مدینه به خیبر، از خیبر به تبوک و از تبوک به موته میرفت و گام به گام یهود واپس مینشست. اگر همان روش پیامبر در ایران و روم و شامات و… پیش میرفت، سازمان یهود رو به زوال مینهاد…
یهود در طراحی اندیشهی فتوحات، توانست با اسلام مجعول به جنگ اسلام راستین رود و حاکمیت را از دست امامان معصوم علیهمالسلام تا قیام قائم خارج کند.
اگر اسلام در همان عصر به دست علی علیهالسلام و به روش معمول زمان پیامبر یعنی ارسال مبلغان و ایجاد بیداری و اطلاعرسانی انجام میشد و از ابتدا مردم بر مبنای معارف علوی رشد میکردند، از همان هنگام این مشکل برای دشمنان به وجود میآمد.
پینوشتها: جنگهای خلفا
1. البدایه والهاید، ج ۶، ص ۳۴۲.
2. همان .
3. شرح نهج البلاغه، ج۱۷، ص ۲۰۳ و بحارج ۳۰، ص ۴۷۲.
4. البدایه والنهایه، ج ۶، ص ۳۴۳؛ تاریخ الاسلام الذهبی، ج ۳، ص ۲۷.
5. تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۴۷۴.
6. توبه، آیه ۱۰۳.
7. البدایه والنهایه، ج ۶، ص ۳۴۲ و ۳۴۴.
8. شرح نهج البلاغه، ج ۱۷، ص ۲۰۹.
9. تاریخ الاسلام الذهبی، ج ۳ ص ۳۳.
10. تاریخ الطبری، ج ۲، ص ۵۰۳، الغدیر، ج ۷، ص ۱۵۸.
11. انفال، ۷۵.
12. کتاب الفتوح، ج ۱، ص ۴۸.
13. الاستیعاب، ج ۲، ص ۴۶۰؛ اسدالغابه، ج ۱، ص ۲۸۳.
14. تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۱۳۰.
15. کتاب الفتوح، ج ۱، ص ۲۲.
16. الحیاه السیاسیه الامام الحسن (ع)، ص ۱۱۶-۱۱۷.
17. مروج الذهب، ج ۲، ص ۳۱۸.
18. وسائل الشیعه، ج ۱۵، ص ۴۹، حدیث ۱۹۹۶۱.
19. وسائل الشیعه، ج ۱۵، ص ۴۵؛ تهذیب الاحکام، ج ۶، ص ۱۳۴.
20. الکافی، ج ۵، ص ۱۳- ۱۸.
21. وسائل الشیعه، ج ۱۵، ص ۴۶؛ الکافی، ج ۵، ص ۱۹.
22. مروج الذهب، ج ۳، ص ۴۱.
23. همان.
24. همان، ص ۴۳.
25. شرح مسلم النووی، ج۱۲، ص ۲۲۹؛ الغدیر، ج۷، ص ۱۳۷ به نقل از التمهید باقلانی.
منبع: جمعی از مؤلفین (حسین الهی، علی یزدانی، حسن کاظمزاده)، مهار انحراف، قم: ابتکار دانش، چاپ یکم.
جنگهای خلفا ، جنگهای خلفا ، جنگهای خلفا
واریز كمک نقدی برای حمایت از اندیشكده |
جنگهای خلفا ، جنگهای خلفا ، جنگهای خلفا
اندیشکده مطالعات یهود در پیامرسانها:
جنگهای خلفا ، جنگهای خلفا ، جنگهای خلفا ، جنگهای خلفا ، جنگهای خلفا ، جنگهای خلفا
با عرض سلام و خسته نباشید واقعا آدم لذت می بره تحلیل های شما رو میخونه انشالله برقرار باشید