(از سری مقالات یهودیان، انگلیسیها و آغاز عصر نو) مترنیخ
در تجدید ساختار اروپا و تکوین جغرافیای سیاسی جدیدی که پس از جنگهای ناپلئونی شکل گرفت، سه قدرت بزرگ بیشترین تأثیر را داشتند: انگلستان در غرب، روسیه در شرق و اتریش در مرکز. در این میان، اتریش به عنوان میزبان کنگره وین و سپس به عنوان پاسدار نظم نوین برخاسته از تبانی قدرتهای متحد ضد ناپلئون واجد اهمیت ویژه است.
حکومت اتریش از سال 1278 میلادی در دست خاندان هابسبورگ بود و از همین زمان شهر وین به پایتخت آنان بدل شد.
وین (1) واژهای سِلتی است به معنی قلعه سفید. این شهر در آغاز سده هیجدهم حدود یکصد هزار نفر جمعیت داشت و در نیمه دوم این سده، در دوران سلطنت ماری ترز، به یکی از مراکز اصلی فرهنگی اروپا بدل شد. جمعیت آن در سال 1800 حدود 190 هزار نفر، در سال 1840 حدود 350 هزار نفر، در سال 1880 بیش از 700 هزار نفر و در سال 1890 حدود 4/1 میلیون نفر گزارش شده است. تا این زمان وین دو بار (1529 و 1683) به وسیله عثمانیها و دو بار (1805 و 1809) به وسیله فرانسویها اشغال شده بود. (2)
در سال 1869 جمعیت امپراتوری اتریش 20 میلیون نفر و جمعیت مجارستان و سایر سرزمینهای تابعه 4/15 میلیون نفر گزارش شده است. در سال 1890 این رقم به ترتیب به 8/23 و 4/17 میلیون نفر (جمعاً 2/41 میلیون نفر) رسید. (3)
سلطنت خاندان هابسبورگ در وین تا نخستین سالهای سده نوزدهم بطور رسمی امپراتوری روم مقدس نام داشت و علاوه بر حکومت مستقیم بر سرزمین اتریش، رهبری سیاسی دولتهای کوچک و بزرگ مجاور را نیز به دست داشت. درواقع، رابطه امپراتور روم مقدس با شاهان و حکمرانان اروپای مرکزی را بنوعی میتوان مشابه رابطه خلیفه عباسی بغداد و شاهان و حکمرانان سرزمینهای اسلامی در سدههای هشتم تا سیزدهم میلادی دانست. (4) این وضع تا زمان حکومت فرانتس دوم ادامه داشت. پس از تاجگذاری ناپلئون به عنوان امپراتور فرانسه، فرانتس دوم عنوان امپراتور روم مقدس را کنار نهاد و در 11 اوت 1804 به عنوان فرانتس اول امپراتور اتریش تاجگذاری کرد. علت این اقدام ناتوانی او در دفاع از سرزمینهای آلمانی، که بطور سنتی در زیر تولیت امپراتور روم مقدس قرار داشت، در برابر ناپلئون بود. بدینسان، در تاریخ نام او به عنوان آخرین امپراتور روم مقدس و اولین امپراتور اتریش به ثبت رسید. پس از تأسیس کنفدراسیون راین به وسیله ناپلئون، فرانتس در 6 اوت 1806 رسماً امپراتوری روم مقدس را منحل اعلام کرد.
بسیاری از اعضای خاندان هابسبورگ پیوندی استوار با زرسالاران یهودی داشتند و دربار آنان خاستگاه ثروت و اقتدار و کانون تکاپوی برخی از نامدارترین خاندانهای یهودی (چون شلزینگر، پولاک، اوپنهایمر، ورتیمر، پوپر و اگوئیلار) بود. پیوند خاندان هابسبورگ با یهودیان چنان عمق داشت که خود نیز در میان مردم اروپا به یهودیتبار شهرت یافتند. (5)
نخستین یهودی که در وین، و سراسر اتریش، استقرار یافت فردی به نام شلوم (6) (سلیمان) است که در اوایل سده دوازدهم میلادی مشاور مالی و رئیس ضرابخانه دوک وین بود. گفته میشود او فردی ثروتمند بود و خدمتگزاران مسیحی در اختیار داشت. (7) این حدود یک سده پیش از استقرار خاندان هابسبورگ در شهر فوق است.
در اوایل سده شانزدهم شمار یهودیان ساکن این شهر تنها 16 خانوار گزارش شده است. استقرار یهودیان در وین بطور عمده از سده هفدهم آغاز شد. در سال 1620 مارکوس مارگولیوت در وین ساکن شد و خاندان نامدار شلزینگر را بنیان نهاد. از آن پس یهودیان نقش مهمی در حیات اقتصادی و سیاسی این شهر به دست گرفتند.
در سده هفدهم و اوایل سده هیجدهم، یهودیان درباری قدرتمندی چون ساموئل اوپنهایمر، سامسون ورتیمر و بارون دیهگو داگوئیلار در وین مستقر بودند. بدینسان، به اعتبار نفوذ آنان وین به یکی از مراکز مهم یهودیان بدل شد. در سال 1793 یک چاپخانه عبری در وین تأسیس شد و از آن پس این شهر به مرکز نشر کتب یهودیان در اروپای مرکزی بدل گردید. در سال 1846 شمار یهودیان در وین به 3739 نفر، دو سال بعد به 9731 نفر و در سال 1854 به حدود 15 هزار نفر رسید. در سال 1936 تعداد یهودیان وین 176 هزار نفر گزارش شده که 8 درصد کل جمعیت شهر را شامل میشد. (8) این ارقام بجز یهودیان مخفی است که کسی از شمار دقیق آنان مطلع نیست. سومبارت مینویسد در دهه 1840 در وین حداقل 12 هزار یهودی مخفی وجود داشت که تمامی تجارت منسوجات این شهر را در اختیار داشتند. (9) و نیز میدانیم که برخی از یهودیان مخفی عضو فرقه یاکوب فرانک در اواخر سده هیجدهم و سده نوزدهم به صفوف اشرافیت اتریش راه یافتند. (10) دایرة المعارف یهود مینویسد در زمان کنگره وین خانههای یهودیان محل زیست و تجمع میهمانان خارجی شرکتکننده در کنگره بود. (11)
فرانتس دوم (12) (1768-1835)، امپراتور روم مقدس، که با نام فرانتس اول به عنوان امپراتور اتریش تاجگذاری کرد، پسر لئوپولد دوم، امپراتور روم مقدس، و نوه دختری کارل سوم، پادشاه اسپانیا، است. او با مرگ پدر در مارس 1792 در رأس خاندان هابسبورگ جای گرفت و به عنوان امپراتور روم مقدس و پادشاه هنگری (مجارستان) و بوهم بر تخت نشست.
در 20 آوریل 1792 جنگ فرانسه و اتریش آغاز شد و خاندان هابسبورگ به اتحاد قدرتهای ضد فرانسه پیوست. این وضع تا اکتبر 1797 و انعقاد پیمان صلح کامپو فورمیو (13) میان اتریش و فرانسه ادامه داشت. در این پیمان، اتریش سرزمینهای غربی رود راین را (به وسعت 63 هزار کیلومتر مربع و با جمعیت 5/3 میلیون نفر) به فرانسه تسلیم کرد.
با صعود ناپلئون (1799)، ستیز اتریش و فرانسه از سر گرفته شد و دومین دور از جنگهای اتریش و متحدینش علیه فرانسه آغاز شد. این جنگ نیز با شکست متحدین پایان یافت و در پیمان فوریه 1801، معروف به پیمان صلح لونهویل (14) اتریش بر تمامی تعهدات خود در پیمان پیشین گردن نهاد.
این صلح دوامی نداشت. با صعود ویلیام پیت کوچک، انگلستان بار دیگر تکاپوی خود را از سر گرفت و با صرف طلای فراوان توانست در سال 1805 سومین دور از جنگهای متحدین علیه فرانسه را آغاز کند. حامی سیاستهای جنگافروزانه پیت در وین، کنت اشتادیون (15) (1763-1824) وزیر خارجه فرانتس بود که او نیز در همین سال به قدرت رسید. در 13 نوامبر 1805 ناپلئون پیروزمندانه وارد وین شد و در کاخ شونبرون (16) مقر تابستانی خاندان هابسبورگ اقامت گزید. فرانتس و درباریانش پیش از ورود ناپلئون از شهر گریخته بودند. این جنگ به پیمان 25 دسامبر 1805، معروف به پیمان صلح پرسبورگ (17) انجامید و اتریش بار دیگر بخشی از مستملکات خود را از دست داد.
بدینسان، اتحاد سوم نیز با ننگ و خواری پایان یافت و میلیونها پوند انگلستان که صرف ایجاد آن شده بود به هدر رفت. اخبار این شکست فضاحتبار برای ویلیام پیت خردکننده بود. نخستوزیر جنگافروز بریتانیا توان تحمل این شکست و حملات سخت نمایندگان پارلمان علیه خود را نداشت. او در 23 ژانویه 1806 درگذشت و چارلز فوکس رقیب دیرینش که از آغاز مخالف جنگ با فرانسه بود، به عنوان وزیر خارجه بریتانیا به قدرت رسید. فوکس نیز نُه ماه بعد درگذشت.
در سال 1809، دور جدید جنگهای انگلستان، اتریش و سایر متحدین علیه فرانسه از سر گرفته شد و این بار نیز متفقین شکست خوردند. ناپلئون بار دیگر وارد وین شد و در کاخ سلطنتی شونبرون استقرار یافت. کنت اشتادیون، عامل این جنگ، بناچار استعفا داد و در 8 اکتبر 1809 مترنیخ 36 ساله، سفیر اتریش در پاریس، در مقام وزیر امور خارجه جای گرفت. در 14 اکتبر 1809 پیمان صلح شونبرون میان فرانسه و اتریش به امضا رسید و ناپلئون وین را ترک گفت.
از این پس امپراتوری اتریش رفتاری خاضعانه در برابر ناپلئون در پیش گرفت و مترنیخ تلاشی محیلانه را برای جلب اعتماد امپراتور فرانسه آغاز کرد. او سرانجام موفق شد در مارس 1810 ماری لوئیز، دختر 18 ساله فرانتس، را به همسری ناپلئون 41 ساله درآورد. این یک پیروزی بزرگ برای خاندان هابسبورگ به شمار میرفت زیرا در آن زمان تاجداران اروپا همه خواستار وصلت با ناپلئون بودند. این امر شامل حکمرانی مقتدر چون آلکساندر اول، تزار روسیه، نیز میشد. مورخین مینویسند آلکساندر هماره ضمن جملاتی تملّقآمیز به سفیر فرانسه میگفت که وی اشتیاق بسیار دارد تا خواهر 16 سالهاش را به عقد ناپلئون درآورد. (18) بدینسان، خبر وصلت ناپلئون با ماری لوئیز موجی از شادی را در وین برانگیخت. “در کاخ سلطنتی شونبرون همه میگفتند: اتریش نجات یافت.” (19) تارله سیاستهای پسین دربار هابسبورگ در قبال ناپلئون را چنین توصیف کرده است:
ترس از هجوم و امید به لطف داماد نیرومند، امپراتور فرانتس اتریش را نیز همانند فردریک ویلهلم وحشتزده [امپراتور پروس]، برای ناپلئون فرمانبرداری مطیع ساخته بود. ناپلئون در جریان سالهای اخیر از جانب اتریش جز تملقهای چاکرانه نشنیده بود. در سال 1811، زمانیکه امپراتریس ماری لوئیز وارث امپراتوری ناپلئون را به دنیا آورد، دربار اتریش که دستخوش هیجان عظیمی شده بود، دستور داد تا بدین مناسبت یک تمبر پستی منتشر سازند. در روی این تمبر، مریم مقدس با قیافه ماری لوئیز، “مسیح کوچک” را با قیافه “پادشاه رم” [لقب پسر ناپلئون] در آغوش گرفته بود و بر بالای این دو، در میان ابرها، خدای ارتشها، که قیافه ناپلئون را داشت، بال گسترده بود. بطور خلاصه، برای اینکه ستایش بندهوار، بتپرستی و جذبه جنونآمیز خود را به مستبد پاریس بنمایانند، به پستترین و رذیلانهترین اعمال ناشیانه و بیجا دست میزدند. (20)
در لشکرکشی سال 1812 ناپلئون به روسیه، دربار اتریش، مانند پروس، تأمین تدارکات ارتش فرانسه را به عهده گرفت و بخشی از ارتش خود را نیز، به فرماندهی پرنس کارل شوارزنبرگ در رکاب ناپلئون به روسیه گسیل داشت. معهذا، با شکست ناپلئون در لشکرکشی فرساینده به مسکو، اتریش بار دیگر خصومت خود را آغاز کرد و در اوت 1813 در کنار انگلستان و روسیه و پروس جنگ را از سر گرفت. این بار ماجرا با پیروزی متحدین به پایان رسید.
کلمنس مترنیخ (21) (1773-1859) از نامدارترین چهرههای تاریخ معاصر اروپاست. او در یک خانواده اشرافی آلمانی به دنیا آمد که در کناره رود راین دارای املاک و رعایا بودند. مترنیخ 16 ساله بود که انقلاب فرانسه رخ داد و کمی بعد تأثیر مستقیم آن را بر زندگی خود و خانوادهاش لمس کرد. در سال 1792 منطقه راین به اشغال ارتش فرانسه درآمد. خانواده مترنیخ، به سان سایر اشراف منطقه، املاک خود را از دست دادند و برای نجات جان خویش به انگلستان گریختند. آنان در سال 1794 به وین مهاجرت کردند. معهذا، بخت یار این اشرافزاده 21 ساله و ورشکسته بود. زیرکی و دسیسههای مادرش به ثمر نشست و مترنیخ یک سال بعد با نوه کنت کونیتس (22) صدراعظم پیشین خاندان هابسبورگ (1753-1792)، ازدواج کرد. این وصلت هم او را به ثروت رسانید و هم درهای محافل اشرافی وین را به رویش گشود. مترنیخ در 28 سالگی به استخدام وزارت خارجه درآمد و به عنوان سفیر به درسدن (1801-1803)، برلین (1803-1806) و پاریس (1806-1809) اعزام شد.
دوران مأموریت در پاریس نقش مهمی در زندگی پسین مترنیخ ایفا کرد زیرا او را با زندگی سیاسی فرانسه و شخصیت ناپلئون از نزدیک آشنا نمود و سبب شد که در جریان مذاکرات صلح با فرانسه نقش دیپلماتیک مهمی به دست گیرد. کاردانی و آشنایی عمیق او با محافل سیاسی پاریس توجه امپراتور را به خود جلب کرد و در پی استعفای کنت اشتادیون (1809) وی را در سمت وزیر خارجه منصوب نمود. مأموریت مترنیخ نجات دربار هابسبورگ از وضع وخیمی بود که در آن گرفتار شده بود. مهمترین برگ برنده مترنیخ ازدواج ماری لوئیز و ناپلئون بود. جالب است بدانیم که نام کنت کونیتس، پدر بزرگ همسر مترنیخ، نیز به عنوان عامل وصلت دو خاندان هابسبورگ و بوربن، ازدواج ماری آنتوانت و لویی شانزدهم (1770)، در تاریخ به ثبت رسیده است. موفقیت در این امر برای مترنیخ شهرت و اقتدار فراوان به ارمغان آورد. از آن پس او واسطه اصلی دربارهای پاریس و وین بود. وی در همین دوران پیوندهای پنهان خود را با کانونهای سیاسی لندن استوار ساخت.
با آغاز دور جدید جنگهای متحدین علیه فرانسه (1813)، مترنیخ به یکی از چهرههای اصلی سیاست اروپا بدل شد و در همین سال “پرنس” لقب گرفت. پس از پیروزی بر ناپلئون، مترنیخ شخصیت اصلی کنگره وین به شمار میرفت و از آن پس به مدت 15 سال نقشی تعیینکننده در سیاست اروپا به دست داشت. نظم سیاسی اروپا در دوران 33 ساله پس از کنگره وین (1815-1848) به سیستم مترنیخ (23) شهرت دارد. هدف او ایجاد یک قدرت نیرومند در اروپای مرکزی بود در برابر دو قدرت غربی (فرانسه) و شرقی (روسیه). مترنیخ امپراتوری اتریش را گسترش داد و سلطه آن را بر دولتهای کوچک شبه جزیره ایتالیا برقرار ساخت.
فرانتس در سال 1821 مترنیخ را در سمت صدراعظم اتریش منصوب کرد. مترنیخ در سیاست داخلی، برخلاف اشتادیون که هوادار اصلاحات اجتماعی بود، اقدامات سرکوبگرانه علیه تودههای مردم را به امپراتور توصیه میکرد. این توصیهها مورد توجه فرانتس قرار میگرفت و به کار بسته میشد. لذا، انقلاب 1830 اروپا بر اعتبار مترنیخ ضربه مدهشی وارد کرد، موقعیت او را متزلزل نمود و وی را در نزد تودههای مردم به شدت منفور ساخت.
مرگ فرانتس و استقرار فردیناند اول در رأس امپراتوری اتریش (1835) ضربه دیگری بر اقتدار مترنیخ بود. فردیناند، که به امپراتور مهربان شهرت دارد، مصروع، بیکفایت و کندذهن بود. به همین دلیل، امور امپراتوری به وسیله یک شورای دولتی اداره میشد که در درون آن رقابت شدید وجود داشت. (24)
سرانجام، انقلاب 1848 اروپا به اقتدار مترنیخ بطور کامل پایان داد. یکی از خواستهای اصلی مردم برکناری مترنیخ بود که اینک منفورترین شخصیت اتریش و سراسر اروپا شناخته میشد. امپراتور نیز او را برکنار کرد. با آغاز شورش در وین، مترنیخ به لندن گریخت. او سه سال در لندن و برایتون (انگلیس) بود و سپس به وین بازگشت. دوران اقتدار مترنیخ در تاریخ اتریش به عصر مترنیخ شهرت دارد.
مترنیخ زنباره بود، زندگی پرتجمل و مسرفانهای داشت و مخارج آن را از طریق دستگاه دولتی تأمین میکرد. دایرة المعارف یهود از مترنیخ به عنوان مدافع حقوق یهودیان در اروپا نام میبرد و میافزاید:
او در میهمانیهای پرزرق و برق یهودیان وین بسیار شرکت میکرد و برای کار و تفریح با خانوادههای اصلی بانکدار یهودیان پیوند داشت تا بدان حد که شایع شد فرار او از وین انقلابی در سال 1848 به کمک روچیلدها انجام گرفته است. (25)
مترنیخ پس از بازگشت به وین (1851) به عنوان یک رجل بازنشسته زندگی بسیار محترمانه و مجللی داشت و مشاور برخی از رجال سیاسی آن زمان، از جمله بیسمارک بود ولی منصبی به دست نگرفت. در زمان حیات او، پسرش پرنس ریچارد مترنیخ (1823-؟)، دیپلمات مشهوری شد. او در زمان مرگ مترنیخ (1859) به عنوان سفیر اتریش در پاریس منصوب شد و تا سال 1871 در این سمت بود.
پس از عزل مترنیخ، فردیناند به آلت دست وزرا و مشاورینش بدل شد و هر چه در برابرش مینهادند امضا میکرد. او کمی پس از مترنیخ، در 2 دسامبر 1848، به سود برادرزادهاش، فرانتس جوزف، استعفا داد و تا پایان عمر (1875) در پراگ زیست.
عصر مترنیخ در تاریخ اتریش با نام فردریش فن گنتس و بارون سالومون روچیلد در پیوند است:
فردریش فن گنتس (26) (1764-1832) در یک خانواده یهودی در شهر برسلاو (واقع در پروس آن روز و لهستان امروز) به دنیا آمد و در جوانی به مسیحیت گروید. (27) او در 21 سالگی به خدمت دربار پروس درآمد. درباره تبار گنتس و پیوند خویشاوندیاش با الیگارشی یهودی اطلاعی در دست نداریم. در دایرة المعارف یهود نیز مدخلی درباره گنتس وجود ندارد و تنها در ذیل مدخل “مترنیخ” اشاره شده که فردریک فن گنتس، “دست راست او“، چون مترنیخ، به یهودیان علاقه داشت. (28)
گنتس از دوران جوانی رابطه گستردهای با نامدارترین چهرههای اروپای آن عصر داشت: با شاعران و دولتمردان، با شاهزادگان و اشراف بلندپایه، و نیز با صرافان و تجار یهودی. آلکساندر هومبولت (29) (1769-1859)، دیپلمات و سیاح و دانشمند نامدار آلمانی، با او آشنایی کامل داشت و گوته به وی بسیار علاقمند بود. (30)
گنتس از صاحبنظران سیاسی و اقتصادی زمان خود بود و در این زمینه دارای تألیفاتی است. او در محافل سیاسی و فرهنگی اروپای مرکزی به عنوان یکی از نظریهپردازان ضد انقلاب فرانسه شهرت داشت. معهذا، شهرت گنتس بطور عمده به دلیل ترجمهای است که در سال 1793 از رساله تأملاتی درباب انقلاب فرانسه اثر معروف ادموند برک (31) دولتمرد و اندیشهپرداز سیاسی انگلستان (1729-1797)، کمی پس از انتشار آن (اول نوامبر 1790)، به زبان آلمانی ارائه داد.
این رساله جدیترین و مشهورترین ردیه نظری علیه انقلاب انگاشته میشد و در پاسخ به آن بود که توماس پین (32) (1737-1809) اثر معروف خود، حقوق انسان، را نگاشت. (33) برک در این رساله میگفت: “فرانسویها نشان دادهاند که بزرگترین معماران تخریبی هستند که تاکنون جهان به خود شناخته است.” (34) دکتر دیوید تامسون مینویسد: “این رساله یکی از اقناعکنندهترین تفسیرهایی است که تاکنون در دفاع از سنتگرایی تحریر شده. برک هرجومرج و دیکتاتوری را به عنوان پیامد چنین انقلابی پیشبینی میکرد.” تامسون میافزاید: رساله ادموند برک “یک فلسفه ضدانقلابی در اختیار تمامی دشمنان انقلاب قرار داد” و او را به “سخنگوی محافظهکاری در سراسر اروپا بدل کرد.” (35)
در آن زمان، انگلستان به دلیل برخورداری از نظریهپردازان برجستهای چون آدام اسمیت (36) (1723-1790)، دیوید ریکاردو (37) (1772-1823) و جیمز میل (38) (1773-1836) مهمترین کانون تعلیم و تعلم در زمینه اقتصاد سیاسی به شمار میرفت. لذا، گنتس به انگلیس رفت و به تحصیل در این رشته پرداخت. او در دوران اقامت در انگلستان با جان هریس دوستی نزدیک یافت. هریس در این زمان برخی از نوشتههای گنتس را به زبان انگلیسی ترجمه کرده بود. پس از بازگشت گنتس از انگلیس، مکاتبه میان این دو ادامه داشت. (39)
در زمانی که مترنیخ به عنوان سفیر امپراتور اتریش به درسدن اعزام شد، گنتس 37 سال داشت و نُه سال از مترنیخ بزرگتر بود. مترنیخ در اوایل مأموریت خود در درسدن، با گنتس آشنا شد و به زودی گنتس به نزدیکترین دوست او بدل گردید. در این زمان گنتس مخالف سیاست بیطرفی دربار پروس در قبال فرانسه بود. در نتیجه، او در سال 1802 از خدمت دربار پروس استعفا داد، با توصیه مترنیخ به استخدام دربار اتریش درآمد و به عنوان مشاور سلطنتی در وین مستقر شد. (40)
از آن پس گنتس نقش مهمی در تکاپوهای مترنیخ و ارتقاء وی در هرم سیاسی اتریش ایفا کرد. گنتس یکی از حلقههای موثر پیوند دربار اتریش با لندن و عملیات انتقال پول انگلستان به وین در دوران جنگهای ناپلئونی، با واسطه هریس و بنیاد روچیلد نیز به شمار میرود.
در دوران اقتدار مترنیخ، گنتس به مشاور و محرم و راهنمای او بدل گردید. کورتی مینویسد مترنیخ، که از مسایل مالی چیزی نمیدانست، گنتس را به خدمت گرفت و او به “مغز مالی” مترنیخ بدل شد. (41) پیوند این دو بسیار عمیق بود. به تعبیر کاولس، “در دورانی که مترنیخ کلید اروپای مرکزی بود، گنتس کلید مترنیخ بود.” (42)
پس از سقوط ناپلئون، از سوی نمایندگان قدرتهای شرکتکننده در کنگره وین گنتس به عنوان دبیر این کنگره برگزیده شد. (نماینده انگلیس در کنگره وین ولینگتون بود.) از این زمان گنتس به دلیل ریاستش بر دبیرخانه کنگره وین به دبیر اروپا شهرت یافت. (43)
گنتس به سان مترنیخ زندگی خصوصی به شدت آلودهای داشت و برخلاف مترنیخ هیچ پروایی در اخذ علنی رشوه و اخاذی از هرکس که میتوانست نداشت؛ “از دولتهای خارجی، از اشخاصی که به دنبال کسب عناوین و القاب اشرافی بودند، از هرجا و هرکس که فرصت دست میداد.” کورتی میافزاید او از طریق قلم نیز “پولهای کلان” به چنگ آورد. (44) قاعدتاً ترجمه و نشر رساله و نظریات ادموند برک در سرزمینهای آلمانیزبان، تکاپوی قلمی وی علیه انقلاب فرانسه و تلاشش برای جلب دولتهای اروپای مرکزی به جبهه انگلستان از سوی الیگارشی لندن بیپاداش نبود. معهذا، گنتس به دلیل زندگی مسرفانهاش هماره بدهکار و در معرض ورشکستگی بود. هومبولت در نامهای به گوته (10 ژانویه 1797) مینویسد:
ممکن است شنیده باشی که چند هفته پیش گنتس بیچاره کاملاً ورشکست شده. این ضعف [مالی] او، نه ولخرجیهایش، است که وی را به چنین روزی انداخته است.
اوگن کورتی این ادعای هومبولت را نمیپذیرد و مینویسد:
“بندرت کسی را میتوان یافت که به سان گنتس پول خود را مسرفانه و بیفکر نابود کند.” (45)
فردریش فن گنتس با روچیلدها صمیمانهترین روابط را داشت و حمایتهای او در انباشت ثروت آنان در اروپای ویران پس از جنگ و پیوندشان با دربار وین موثر بود. اوگن کورتی در پژوهش خود، برمبنای اسناد دولتی اتریش و اسناد شخصی گنتس، از جمله دفتر یادداشتهای روزانه او، بطور مشروح درباره پیوند نزدیک گنتس و روچیلدها سخن گفته است. ابعاد این پیوند را به ویژه آنگاه درمییابیم که بدانیم نخستین مقالهای که پیرامون بنیاد روچیلد در یک دایرة المعارف اروپایی به چاپ رسید به قلم گنتس بود:
در سال 1826 کمپانی انتشاراتی بروکهاوس (46) تصمیم به تجدید چاپ دایرةالمعارف معروف خود (47) گرفت. این کتاب در آن زمان، که آثار چاپی از جاذبه فراوان برخوردار بود، اعتبار بسیار داشت، بر افکار عمومی به شدت موثر بود و به تعبیر کورتی نوعی کتاب مقدس تلقی میشد. سالومون روچیلد از گنتس خواهش کرد که در ازای دریافت وجه هنگفتی این مقاله را بنویسد و گنتس نیز مقالهای مفصل با عنوان “یادداشتهای بیوگرافیک درباره بنیاد روچیلد” نوشت که، بدون ذکر نام نویسنده، در دایرةالمعارف بروکهاوس به چاپ رسید. این مقاله سرشار از تمجید از تواناییهای “خارقالعاده” بنیانگذاران بنیاد روچیلد است و حاوی هیچ دادهی جدی از منشاء ثروت، پیوندهای مرموز و عملکرد پیچیده آنان نیست. این مقاله تأثیر فراوان در گسترش اعتبار بنیاد روچیلد داشت. (48) بیهوده نیست که کورتی از فردریش فن گنتس، مرد مقتدر دربار وین و سراسر اروپا، گاه به عنوان عامل روچیلدها یاد میکند. (49)
ادامه دارد…
پینوشتها:
1. Vienna, Wien / 2. Chisholm, ibid, vol. 2, pp. 1665-1666; Americana, vol. 28, p. 105. / 3. Chisholm, ibid, vol. 1, p. 90.
4. درباره امپراتوری روم مقدس بنگرید به: این مقاله
5. درباره خاندان هابسبورگ و پیوند آن با زرسالاران یهودی بنگرید به: این مقاله و این مقاله و این مقاله
6. Shlom
7. Judaica, vol. 14, p. 1421. / 8. ibid, vol. 16, pp. 122-124.
9. بنگرید به: این مقاله
10. بنگرید به: این مقاله
11. ibid, p. 124.
12. نام آلمانی فرانتس به انگلیسی “فرانسیس” و به فرانسه “فرانسوا” خوانده میشود.
13. Campo Formio / 14. Luneville / 15. Count Johann Philipp von Stadion / 16. Schonbrunn / 17. Pressburg
18. تارله، همان مأخذ، ص209. / 19. همان، ص211. / 20. همان، ص234.
21. Klemens Metternich / 22. Wenzel Anton Kaunitz / 23. Metternich System / 24. Americana, vol.11, p. 102. / 25. Judaica, vol. 11, p. 1449. / 26. Friederich von Gentz / 27. Cowles, ibid, p. 55; Corti, ibid, p. 425. / 28. Judaica, vol. 11, p. 1449. / 29. Alexander von Humboldt / 30. Corti, ibid, p. 130. / 31. Edmund Burke / 32. Thomas Paine / 33. Americana, vol. 4, p. 795; vol. 12, p. 427. / 34. Franck Bright, ibid, p. 1154. / 35. Thomson, ibid, pp. 36, 105. / 36. Adam Smith / 37. David Ricardo / 38. James Mill / 39. Corti, ibid, p. 131. / 40. Americana, vol. 12, p. 427; Corti, ibid, p. 130. / 41. Corti, ibid, p. 130. / 42. Cowles, ibid, p. 55. / 43. Corti, ibid, p. 337. / 44. ibid, p. 130. / 45. ibid, pp. 130-131. / 46. Brockhaus / 47. Konversationslexikon / 48. ibid, pp. 337-342. / 49. ibid, p. 224.
منبع: عبدالله شهبازی ؛ زرسالاران یهودی و پارسی استعمار بریتانیا و ایران، ج 2، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چاپ دوم (پائیز 1390)
تنها با یک کلیک به کانال تلگرام اندیشکده مطالعات یهود بپیوندیم: