کارویژه «شبکه نفوذ» برای ایجاد تصویری «دروغگو» از «ایران» و «ایرانی» (قسمت اول) دروغ
«دروغ» (Lie)، یکی از شناخته شدهترین رذایل اخلاقی است که تمامی فرهنگها و ادیان آن را بد و پلید شمرده و قباحت آن از فهمی مشترک در میان جوامع مختلف بشری بهرهمند است. این مسأله سبب میشود تا برچسب «دروغگو» از قابلیت ویژهای برای «مشروعیّتزدایی» و هجمه به حیثیت افراد برخوردار باشد.
روشن است که شناخت افرادی با ویژگی «دروغگو» و پذیرش اطلاق صفت «کذّاب» به ایشان سبب میشود تا اعتبار آنها در جامعه زایل شده و «مشروعیت اجتماعی» خود را از دست بدهند. اتفاقی که در جهان امروز بهعنوان یکی از اصلیترین وظایف «رسانه» شناخته میشود. وظیفهای که با «اقناع افکار عمومی» همراه است.
بر این اساس، ملموسترین کارکرد «رسانه» القاء و قبولاندنِ «دروغگو» و «کذّاب» بودنِ اشخاصی است که در جایگاه «حریف» و یا «دشمن» قرار دارند، و از این جهت است که این «اقدام رسانهای» بهعنوان پُراستفادهترین اقدام در عرصهی «سیاست» و برای از اعتبار انداختن طرفهای مقابل محسوب میشود. اتفاقی که میتواند «ساختار سیاسی» و یا حتی «حاکمیّت ملّی» یک کشور و یا یک تمدّن را شامل شود.
بههمین دلیل، ایفای نقش مؤثر «رسانه» برای «اقناع افکار عمومی» و پذیرش «دروغگو» بودنِ یک «تفکّر» و یا «حاکمیّت»، یکی از استراتژیهای اصلی و سیاستهای عملیاتی اتخاذ شده در طول دوران «جنگ سرد» (Cold War) بود. این اقدام رسانهای، در طول دهههای ۱۹۴۰ تا ۱۹۹۰ میلادی با شدت جریان داشت و رفتار رسانهای دو «بلوک شرق» (Eastern Bloc) و «بلوک غرب» (Western Bloc) را متأثر از خویش نمود و کشمکشهای بسیاری را در فضای رسانهای حاکم بر «جهان دوقطبی» بههمراه داشت.
پس اگرچه «دروغگویی» همواره بهعنوان یکی از «لوازم حکومت» در تفکّر «بشرمحور» (Humanism) و از پُرکاربردترین ابزارهای «علوم سیاسی» (Political science) چه در در قالب «نظام لیبرالیسم» (Liberalism) و چه در قالب «نظام سوسیالیسم» (Socialism) مورد توجه و استفاده بود؛ اما «تمرکز رسانهای غرب» بر برجستهسازی این امر در «بلوک شرق» سبب شد تا این حکومتها «مشروعیت اجتماعی» خود را از دست داده و با چالش «عدم مقبولیّت» در جوامع داخلی خود مواجه شوند.
تمرکز ویژهی «بلوک غرب» بر آرایش عرصهی تقابل خود مبتنی بر ملزومات «جنگ نرم» موجب ایجاد برتری و استفادهی هوشمندانهتر از «رسانه» گشت. اتفاقی که بهخاطر تولید محتواهای رسانهای گوناگون، باعث «اقناع افکار عمومی» به «دروغگو» بودنِ «حاکمیت» در «بلوک شرق» گردید و شرایط عدم اعتماد میان «توده» و «حاکمیت» را پدید آورد و در نهایت منجر به اضمحلال «بلوک شرق» و فروپاشی «اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی» (Union of Soviet Socialist Republics) در ۴ دی ۱۳۷۰ هجری شمسی (۲۵دسامبر۱۹۹۱ میلادی) شد. اتفاقی بسیار مهم که پس از حدود ۶۰ سال حاکمیت «جنگ سرد» بر عرصهی روابط بینالملل، توانست پایانبخشِ «جهان دوقطبی» شود و موجب گردد تا حاکمیت «کمونیسم» (Communism) برای همیشه تنها از قابلیت دسترسی در «موزههای تاریخ سیاسی جهان» برخوردار باشد.
اینگونه بود که «بلوک غرب» از یکسو با استفاده از شیوهی «دروغگویی رسانهای» و بالأخص با تمرکز بر شگرد «خبررسانی جعلی» (Fake news) توانست با تلفیق میان راست و دروغ و تغییر برخی از حقایق به «مدیریت افکار عمومی» مبادرت ورزد و ذهنیتی غیر واقعی و مبتنی بر تمایلات خود از حاکمیتهای موجود در «بلوک شرق» به نمایش بگذارد و از سوی دیگر با ایجاد تصویری «دروغگو» از حاکمان بلوک شرق، موفق شود تا ضمن «فاصلهگذاری میان مردم و دولت» از «مشروعیت اجتماعی» ایشان بکاهد.
کاریکاتوری دربارهی روزنامهنگاری زرد
البته اقدامات رسانهای بلوک غرب تنها محدود به «فعالیتهای سلبی رسانهای» نگردید و دستگاه عظیم رسانهای در غرب موفق شد تا در راستای مواجهه و «تقابل نرم» خود با «بلوک شرق» اقدام به طراحی سلسله «فعالیتهای ایجابی» نموده و فعالیتهای رسانهای گستردهای را رقم زند که عمدتاً با استفادهی فراگیر از شیوهی «دروغگویی رسانهای» صورت پذیرفت. فعالیّتهایی که متمرکز بر بَزک «سبک زندگی آمریکایی» (American Way of Life) بود و تخیّلی قابل باور از «زیست انسان غربی» ارائه میداد. تخیّلی که «غرب» را دارای جوامع و حاکمیّتهایی مملو از «صداقت» و «درستکار» ترسیم مینمود. جامعهای رشکبرانگیز که با «ظاهرسازی رسانهای» توانست حسرتِ رسیدن به «رویای آمریکایی» (American Dream) را در میان مردمان سراسر جهان ایجاد نماید.
البته اکنون با گذشت بیش از ۳۰ سال از حاکمیت مطلق «ارزشهای دموکراسی غربی»، نه تنها نقایص متعدد «سبک زندگی آمریکایی» اثبات گردیده؛ بلکه دیگر هر بینندهای به سهولت و تنها با نگاهی به خیابانهای ایالات متحده آمریکا و یا رفتار دولتمردان این کشور میتواند به «دروغگویی رسانههای غربی» پیببرد و تشخیص دهد که چگونه «رویای آمریکایی» جعل شده و از این سراب توهّمی بهعنوان یک واقعیت، در طول ۱۰۰ سال اخیر تصویرسازی شده است.
پس اگر چه در سالهای اخیر «دروغگویی رسانههای غربی» و ماهیت منحط و ناکارآمد «لیبرالیسم» افشا گردیده و همگان شاهد مواجههی «تمدن غرب» با چالشهای مختلف میباشند که بهصورتی کاملاً ملموس و با شاخصهی «بررسی کیفیت زندگی در اروپا» (European Quality of Life Survey) قابل مطالعه میباشد؛ اما باید این واقعیت تاریخی را از یاد نبریم که مجموع «فعالیتهای سلبی و ایجابی رسانهای» صورت گرفته توسط بلوک غرب در ۱۸ آبان ۱۳۶۸ (۹ نوامبر ۱۹۸۹) بود که سبب شد تا «دیوار برلین» (Berlin Wall) بهعنوان مهمترین نماد «نظام دوقطبی» تخریب شود و پس از آن تفکر «لیبرالیسم» به آنچنان امر مقدسی در جهان مبدّل گردد که عمدهی اندیشمندان و نظریهپردازان را به مدح و ستایش آن وادار کند!
این توهّم آنچنان قوی بود که شخصیّت معروفی همچون «فرانسیس فوکویاما» (Yoshihiro Francis Fukuyama) با انتشار مقالهای در مجله «نشنال اینترست» (The National Interest) مدعی شد که دیگر «پایان تاریخ» (The End of History) فرارسیده و «ارزشهای دموکراسی غربی» به پیروزی نهایی رسیده است! و از این جهت بشر کنونی بهعنوان «آخرین انسان» (the Last Man) بر بستر تفکّر و تعالیم «لیبرالی» به فلاح و رستگاری خواهد رسید! ادعایی که پس از چندی بهصورت نظریهای مبسوط و بهعنوان یک متن درسی و در قالب کتابی با نام «پایان تاریخ و آخرین انسان» (The End of History and the Last Man) در سال ۱۳۷۱ شمسی (۱۹۹۲ میلادی) منتشر گردید!
البته ظهور پدیدهی «انقلاب اسلامی» در همان سالها، مفهومی نو و جدید بود که بهسرعت «جهان دوقطبی» آن روز را به «جهان سهقطبی» تبدیل کرد و ساختاری را بدون الگوبرداری از نظامهای رایج در دو بلوک غرب و شرق و یا گرفتن سرمشق و یا بهرهبردن از تجربههای مشابه خود در نیمهی دوم «قرن ۱۳ هجری» پدید آورد. ساختاری که بهرغم همهی مشکلات طاقتفرسا و تقابل مستقیم و غیرمستقیم قدرتهای مطرح توانست روزبهروز گامهای بلندتر و استوارتری به جلو برداشته و با تمرکز بر هشت آرمان و شعار اصلی خود موفق شد تا برای نخستینبار، ضمن ترکیب «جمهوریّت» و «اسلامیّت» در عرصهی حکمرانی یک کشور، اقدام به «نظامسازی» و «سیستمسازی» (System building) و تأسیس ساختار حکمرانی مناسب و مبتنی بر هشت شعار و آرمان برآمده از «اسلام اصیل» نماید.
«جمهوری اسلامی ایران» مفهومی بود که پس از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ خلق گردید. حاکمیتی جدید که در اوج بیچارگی جهانیان در پذیرش نظم حاکم بر نظام بینالملل مبتنی بر «جهان دوقطبی» و تثبیت جایگاه خود به پیروزی رسید و ضمن بر هم زدن نظم حاکم، برای همیشه بساط سلطنت در کشور را برچید که تا قبل از آن، دنیا دو نوع حکومت را در طول سالهای متمادی تجربه کرده و پذیرفته بود؛ یکی دموکراسیهای غربی، و دیگری حکومتهای کمونیستی؛ این دو اردوگاه غرب و شرق، با یکدیگر هم بهشدت مقابله داشتند و همدیگر را نفی میکردند؛ اما وقتی جمهوری اسلامی این سبک جدید حکومت، پدید آمد، هر دو اردوگاه با حیرت و سپس با وحشت، در مقابل نظام جمهوری اسلامی قرار گرفتند! علت چه بود؟ علت این بود که جمهوری اسلامی، دارای خصوصیاتی بود که هر دو سبک حکومت رایج در آن دو اردوگاه را نفی میکرد و آنها را برای زندگی بشر، غلط و مضر میدانست و آن را اعلام میکرد. بهعبارت دیگر، آن دو سبک حکومت، مشترکاتی داشتند و فرهنگ عمومی در این کشورها یکسان بود. آن فرهنگ، عبارت از کشاندن آحاد مردم به غفلت و رها کردن زمام شهوات و هواهای نفسانی بود. این، چیزی بود که در هر دو سبک حکومت وجود داشت و وجود دارد. این، فرهنگ مشترک شرق و غرب است.
پس اگرچه موفقیت «انقلاب اسلامی» در ایجاد یک نظم جدید در عرصهی جهانی و عظمت پیشرفتهای چهلسالهی «ملت ایران» در پرتو تأسیس «نظام جمهوری اسلامی ایران» آنگاه به درستی دیده میشود که این مدّت، با مدّتهای مشابه در انقلابهای بزرگی همچون «انقلاب فرانسه» و یا «انقلاب اکتبر شوروی» و یا حتی «انقلاب هند» و… مقایسه شود، اما در این میان بر کسی پوشیده نیست که «جهان غرب» به سرپرستی «ایالات متحده آمریکا» قریب به چهلوپنج سال گذشته و در طول دوران حیات جمهوری اسلامی ایران همواره سعی داشته و دارد تا آنچه را که از تجربیات خود در تقابل با «بلوک شرق» و در ماجرای فروپاشی شوروی اندوخته و در فرایند «جنگ سرد» تجربه نموده است را بازتولید نموده و در مواجهه با نظام جمهوری اسلامی مورد استفاده قرار دهد.
ادامه دارد…
نویسنده: محمدرضا مهدویپور
دروغ ، دروغ ، دروغ ، دروغ ، دروغ ، دروغ
اندیشکده مطالعات یهود در پیامرسانها: