ریشههای فراماسونری (قسمت هفتم) خاندان هانوور
سنن و میراث صلیبی در تکوین و ظهور اروپای جدید از جایگاه و اهمیت فوقالعاده برخوردار است و این عاملی است که در تاریخنگاری رسمی غرب مسکوت میماند. این تأثیر را در بررسی تاریخ خاندان هانوور نیز بهروشنی میتوان دید؛ خاندانی که در یکهزار سال موجودیت خود با نامهای «ولف»، «برونسویک» و سپس «هانوور» شناخته میشود.
پیشینهی خاندان وِلف (1) به سران قبایل توتونی ساکسون (ساخِسن) (2) میرسد. ساکسونها، در آغاز در شمال آلمان، جنوب دانمارک و حاشیه دریای بالتیک (منطقه شلسویگ- هلشتاین (3) بعدی) میزیستند و در دوران انحطاط و سقوط امپراتوری روم بهعنوان “دزدان دریایی قدرتمند دریای شمال” (4) شناخته میشدند. در اوایل سده پنجم میلادی، به سرعت در سراسر شمال آلمان و سواحل گل و بریتانیا پراکنده شدند و سرزمینهای مردم بومی این مناطق را به تصرف درآوردند. مورخین سکنه کنونی ساکسون شرقی، غربی و جنوبی در انگلستان (اسکس، وسکس و ساسکس) را از تبار ساکسونها میدانند. (بنگرید: اینجا) آن گروه از ساکسونها که در آلمان ماندند به “ساکسونهای قدیمی” (5) معروفاند و نیاکان بخش مهمی از مردم شمالغربی آلمان بهشمار میروند. آنان به چهار قبیله اصلی تقسیم میشدند: وستفالیها (6)، انگرنها (7)، ایستفالیها (8) و نوردالبنگها (9) (در هلشتاین). توسعهطلبی و تجاوزگری ساکسونها به تعارض ایشان با قبایل فرانک (10) انجامید. سرانجام، در سال 772 شارلمانی، شاه فرانکها، جنگی بزرگ را برای تنبیه آنان و انضمامشان به دولت خود در زیر پوشش جهاد صلیبی برای مسیحی کردن «کفار» آغاز کرد. این جنگ حدود 32 سال (تا سال 804) به درازا کشید و با شکست ساکسونها و سلطه فرانکها بر ایشان پایان یافت. بدین ترتیب، در سده نهم میلادی قبایل ساکسون به اجبار به مسیحیت گرویدند. با فروپاشی امپراتوری شارلمانی، ساکسونها بهسان سایر قبایل توتونی، در رأس منطقه خود قرار گرفتند و در سال 880 میلادی «دوکنشین قبیلهای» (11) ساکسون را تشکیل دادند که قلمرو آن سرزمینهای میان دو رود راین و الب را در بر میگرفت. اولین دوک ساکسون فردی به نام اوتو، پسر یکی از سران قبایل ساکسون است.
شجرهی خاندان ولف / برای مشاهده سایز اصلی اینجا کلیک کنید
این نوکیشان مسیحی، که اندکی پیش به زور شمشیر شارلمانی مسیحی شده بودند، اینک «جهاد صلیبی» برای مسیحی کردن اجباری سایر مردم اروپا را رسالت خود میپنداشتند. بدینسان، سران قبایل ساکسون به یکی از ارکان اصلی موجه توسعهطلبی توتونی به شرق اروپا و سرزمین اسلاوها بدل شدند که از سده دهم میلادی آغاز شد و در سدههای دوازدهم و سیزدهم به اوج رسید.
اولین نیای شناختهشدهی خاندان ولف فردی به نام کنت ولف است که در نیمه اول سده نهم میلادی از ملاکین و متنفذین ساکسون در منطقه باواریا (بایرن) (12) بود. دو دختر او با لویی پرهیزکار (13) پنجمین پسر شارلمانی و امپراتور فرانکها (814 -840) و لویی آلمانی (14) پسر لویی پرهیزکار و شاه فرانکهای شرقی [آلمان] (843-876)، ازدواج کردند. این دو وصلت نشانگر اقتدار و مقام شامخ کنت ولف در میان قبایل توتونی و در دستگاه امپراتوری شارلمانی است. یکی از اعقاب او، به نام ولف اول، در سال 888 شاه بورگوندی شد. حکومت این خاندان بر منطقه فوق تا سال 1032 تداوم یافت. ولف سوم، که در نیمه اول سده یازدهم میلادی میزیست، دوک کارنتیا (15) و حاکم ورونا بود از سران جبهه هوادار پاپ و کلیسای رم. خواهر او با آلبرتو آزوی دوم، (16) لرد شهر استا (در منطقه ونیز) و بنیانگذار خاندان استا (17) ازدواج کرد و بدینسان این خاندان حکومتگر ایتالیایی را به خاندان ولف پیوند زد. حاصل این وصلت پسری است که چون ولف سوم بلاعقب بود، ولف چهارم (18) لقب گرفت و در سال 1070 با عنوان «ولف اول» دوک باواریا شد. او نیای خاندان برونسویک- هانوور (خاندان سلطنتی انگلیس) است.
ولف اول باواریا (ولف چهارم) در جریان اختلافات هنری چهارم (19) امپراتور روم مقدس (1056-1106)، با پاپ از هواداران اصلی پاپ بود. در طول سدههای دوازدهم و سیزدهم میلادی، سرزمینهای آلمان و ایتالیا عرصه ستیز دو جناح هوادار و مخالف اقتدار پاپ بر شاهان و حکمرانان محلی شناخته میشود که به «گوئلفها و گیبلینها» (20) شهرت دارند. «گوئلف» شکل تحریفشده نام «ولف» در زبان ایتالیایی است و منظور همان خاندان ولف است. واژه «گیبلین» از نام قلعه وایبلینگن (21) اخذ شده که محل حکومت خاندان هوهنشتاوفن (دوکهای سوابیا) بود. بدینسان، منظور از «گوئلفها و گیبلینها» در اصل رقابت و ستیز دو خاندان ولف و هوهنشتاوفن بود و سپس بهعنوان عامی بدل گردید که به تمامی موافقان و مخالفان اقتدار پاپ اطلاق میشد.
در آغاز اوضاع به سود خاندان ولف بود. در سال 1125 هنری پنجم (22) آخرین امپراتور خاندان سالی (23) بلاعقب درگذشت و لوثر ساپلینبورگی، دوک قدرتمند و شورشی ساکسون، با نام لوثر دوم (24) در مقام شاه آلمانیها (1125-1137) و امپراتور روم مقدس (1133-1137) جای گرفت. با مرگ لوثر، برای مدتی زمانه علیه ولفها به چرخش درآمد زیرا کنراد سوم (25) از خاندان هوهنشتاوفن، شاه آلمانیها شد (مارس 1138) و خاندان سلطنتی را بنیان نهاد که به مدتن 116 سال بر سرزمینهای آلمانینشین و امپراتوری روم مقدس حکومت کرد.
در زمان سلطنت لوثر دوم و بخشی از دوران کنراد سوم، هنری مغرور (26) از تبار ولف اول باواریا (ولف چهارم)، رئیس خاندان ولف است. هنری ابتدا مارکیز (مارگریو) توسکانی بود. در سال 1126 پدرش مرد و با نام «هنری دهم» دوک باواریا شد. او داماد و از فرماندهان قشون لوثر دوم، ازجمله در جنگهای متعدد با هوهنشتاوفنها بود. با مرگ لوثر، دوکنشین ساکسونی نیز بهعنوان میراث همسرش به تصرف هنری درآمد. معهذا، پس از صعود خاندان هوهنشتاوفن به سلطنت، به انتقام گذشته، هنری از حکومت دو دوکنشین ساکسونی و باواریا خلع شد. او به جنگ با کنراد سوم برخاست و موفق شد ساکسونی را اشغال کند ولی در زمان لشکرکشی به باواریا درگذشت.
هنری شیر برونسویکی
هنری شیر برونسویکی (27) دخترزادهی لوثر سوم و تنها پسر هنری مغرور، را قدرتمندترین حکمران آلمانی زمان خود، پس از امپراتور، میدانند. او پس از مرگ پدر، تلاشی وسیع را برای بازپسگیری میراث خود بهکار گرفت و سرانجام در سال 1142 کنراد سوم دوکنشین ساکسونی را به او مسترد داشت. با مرگ کنراد سوم، برادرزادهاش، فردریک اول بارباروسا (28) (ریش قرمز)، به سلطنت (1152-1190) رسید. این تحول بهمعنی آشتی دو خاندان هوهنشتاوفن و ولف بود زیرا امپراتور جدید از طریق مادر به خاندان ولف تعلق داشت. (مادر او دختر هنری نهم ولف و خواهر هنری مغرور و عمه هنری شیر بود). در سال 1154 فردریک به هنری اجازه داد در سرزمینهای ماوراء رود الب به تأسیس اسقفنشینهای جدید بپردازد و در سال 1156 حکومت باواریا را به او مسترد داشت. در مقابل، هنری به مدت بیست سال سردار و حامی وفادار فردریک بارباروسا بود و در جنگهای متعدد او را همراهی کرد. هنری شیر پس از بازپسگیری باواریا، شهر مونیخ را بنیان نهاد (1157) و تحرک خود را برای گسترش مستملکات خویش شدت بخشید. این اقدامات در پوشش «جهاد صلیبی» و مسیحی کردن کفار اسلاو انجام میشد. بریتانیکا هدف واقعی او را تأسیس یک دولت مقتدر در شمال آلمان، از رود راین تا دریای بالتیک، عنوان میکند. (29) هنری در کنار شهر کوچک برونسویک قلعهای استوار برپا کرد و آن را مرکز حکومت خود قرار داد؛ و در برابر این قلعه مجسمه شیری را بهعنوان نماد خاندان خود برافراشت. از اینروست که وی به «هنری شیر» شهرت دارد.
هنری شیر زمانی که در اوج قدرت بود (1168) با دختر هنری دوم، بنیانگذار سلطنت خاندان پلانتاژنت (آنژو)، و خواهر ریچارد شیردل و جان بیسرزمین، پادشاهان بعدی انگلیس، ازدواج کرد. او در سال 1172 در رأس اردوی مفصلی برای زیارت راهی فلسطین شد و در قسطنطنیه مورد استقبال باشکوه مانوئل اول کومننوس (30) امپراتور بیزانس قرار گرفت. این سفر بر غرور هنری افزود و وی سرکشی در برابر بارباروسا را آغاز کرد. در سال 1176 روابط ایندو بهکلّی تیره شد و سرانجام در سال 1180 امپراتور دو دوکنشین ساکسونی و باواریا و کلیه تیولهای هنری را پس گرفت. دوکنشین باواریا به خاندان ویتلزباخ (31) و بخش مهمی از دوکنشین ساکسون به پسر آلبرت خرس براندنبورگی (32) دشمن اصلی هنری شیر و بنیانگذار خاندان آسکانی (33) اعطا شد. برای هنری تنها مستملکات موروثی برونسویک (34) و لونبورگ (35) باقی ماند. این دو منطقه قلب سرزمین قدیمی قبایل ساکسون است و بخشی از ساکسون سفلی (36) را تشکیل میدهد. هنری شیر مدتی به دربار هنری دوم انگلیس تبعید شد. او در سال 1185 به برونسویک بازگشت ولی به دلیل دسیسه برای بازپسگیری دوکنشین ساکسونی بار دیگر به دربار پدر زنش تبعید شد. او پس از مرگ فردریک بارباروسا به برونسویک بازگشت. بدینسان، حکومت دو دوکنشین باواریا و ساکسونی برای همیشه از چنگ خاندان ولف خارج شد. (37)
حاصل وصلت هنری شیر و دختر هنری دوم انگلیس پسری است بهنام اوتوی برونسویکی (38). او در دربار انگلیس پرورش یافت و با حمایت دو داییاش، ریچارد شیردل و جان بیسرزمین، تلاش برای بازپسگیری مستملکات پدری را آغاز کرد. با مرگ هنری ششم هوهنشتاوفن (1197) گروهی از حکام آلمانی، به رهبری اسقف اعظم کلن، او را با نام اوتوی چهارم بهعنوان شاه آلمانیها برگزیدند. این اقدام ستیزهای خونینی را در سرزمینهای آلمانینشین در پی داشت و سرانجام (1215) به خلع اوتو انجامید.
آشتی نهایی میان دو خاندان ولف و هوهنشتاوفن در زمان فردریک دوم هوهنشتاوفن رخ داد. در سال 1235 امپراتور منطقه برونسویک- لونبورگ را بهعنوان یک دوکنشین جدید بهرسمیت شناخت و حکومت موروثی آنرا به اوتوی کودک (39) نوه اوتوی چهارم، واگذارد. این سرآغاز تاریخ دوکنشین برونسویک است.
جرج یکم خاندان هانوور
در سدههای بعد خاندان ولف، به دلیل حکومت بر این منطقه، به خاندان برونسویک شهرت یافت و مستملکات ایشان در میان وراث مختلف تقسیم و چند پاره شد. در سال 1638 بخشی از این منطقه در زیر حکومت شاخهی برونسویک- کالنبرگ- گوتینگن (40) قرار گرفت. این شاخه به ثروت فراوان رسید و به مهمترین بخش خاندان ولف بدل شد. مهمترین شهر منطقه ایشان هانوور بود و لذا، بهدلیل اهمیت و گسترش روزافزون این شهر، شاخه فوق به خاندان هانوور شهرت یافت. در اواخر سال 1679 یا ژانویه 1680 ارنست اگوستوس (41) دوک هانوور شد. او کمکهای فراوان و پرهزینهای به خاندان هابسبورگ کرد و از طریق ریخت و پاش مالی، با واسطه لفمن بهرندز یهودی (بنگرید: اینجا)، موفق شد مقام نهمین «برگزیننده» (42) امپراتوری روم مقدس را از امپراتور لئوپولد اول دریافت دارد. ارنست اگوستوس در سال 1658 با شاهزاده خانم سوفیا (43) دختر فردریک پنجم پالاتینیت و نوهی جیمز اول بریتانیا، ازدواج کرد. حاصل این وصلت جرج لویی هانوور است که در سال 1714 با نام «جرج اول» بنیانگذار خاندان سلطنتی هانوور بریتانیا شد. جرج لویی هانوور داماد دوک برونسویک- لونبورگ بود و لذا در سال 1705 دوکنشین فوق را نیز به ارث برد. پس از شکست ناپلئون، به دلیل اعمال نفوذ بریتانیا، حکومت هانوور به «پادشاهی هانوور» بدل شد (1814) و مرزهای آن گسترش یافت. در این زمان هانوور، پس از اتریش و پروس و باواریا، چهارمین دولت بزرگ آلمانی شناخته میشد. در سال 1837 دوک کمبرلند، پنجمین پسر جرج سوم انگلیس، با نام ارنست اگوستوس اول بهعنوان شاه هانوور تاجگذاری کرد. با مرگ ارنست اگوستوس اول (1851) تنها پسرش با نام جرج پنجم شاه هانوور شد. در ژوئن 1866 هانوور به اشغال ارتش پروس درآمد، در 20 سپتامبر انضمام آن به امپراتوری پروس اعلام شد و شاه مخلوع به تبعید رفت. پس از مرگ جرج پنجم تنها پسر او، ارنست اگوستوس (دوک کمبرلند) مدعی تاج و تخت هانوور و دوکنشین برونسویک بود. سرانجام، در سال 1913 ارنست اگوستوس، پسر ارنست اگوستوس فوقالذکر، از ادعای سلطنت هانوور صرفنظر کرد، با تنها دختر ویلهلم دوم، امپراتور آلمان، ازدواج نمود و بهعنوان دوک برونسویک منصوب شد. حکومت خاندان ولف بر برونسویک تا انقلاب 1918 آلمان تداوم داشت. ارنست اگوستوس 66 ساله در سال 1953 درگذشت.
شجرهی خاندان هانوور / برای مشاهده سایز اصلی اینجا کلیک کنید
باید افزود که یکی از اعضای خاندان ولف نیز در خردسالی مدت کوتاهی در مقام تزار روسیه جای گرفت. او ایوان ششم (44) نام دارد و حاصل وصلت آنا لئوپولدوونا، خواهرزاده ملکه آنای روسیه، با پرنس آنتون اولریخ برونسویکی (45) است. ملکه آنا او را بهعنوان جانشین خود تعیین کرد. این کودک سه ماهه در اکتبر 1740 بهعنوان «تزار» منصوب شد و کمی بعد مادرش در مقام نایبالسلطنه جای گرفت. در دسامبر 1741 الیزابت، دختر پطر اول، مادر و پسر را خلع کرد و به حکومت ایندو و مشاورین آلمانیشان پایان داد. ایوان بهمدت 23 سال محبوس بود و سرانجام در اوایل سلطنت کاترین دوم (کبیر) در زندان به قتل رسید.
یکی از مختصات قابل تأمل خاندان برونسویک/ هانوور، که در پیدایش ثروت انبوه این خاندان در سده هفدهم و صعود آن به سلطنت بریتانیا (1714) نقش مؤثر داشت، رابطهی عمیق آن با زرسالاری یهودی است و لذا پیوند استوار یهودیانی چون روچیلدها با دربار بریتانیا در طول سه سده بعد را نباید تصادفی یا مولود فضای خاص سیاسی و فرهنگی جامعه انگلیس پنداشت.
پیشینه و ابعاد تاریخی این رابطه چندان آشکار نیست و مثلاً نمیدانیم که یهودیان در جریان تجاوزگریهای «صلیبی» هنری شیر برونسویکی به سرزمینهای «کفار» اسلاو چه نقشی داشتند. معهذا، روشن است که از سده سیزدهم میلادی و تأسیس دوکنشین برونسویک، این شهر بهعنوان یکی از بهترین نقاط آلمان برای مهاجرت و استقرار رباخواران یهودی شناخته میشد و این امر به دلیل رابطهی حسنهی خاندان ولف با یهودیان بود. در شهر هانوور نیز حداقل از سال 1292 یهودیان سکونت داشتند و به صرافی و رباخواری مشغول بودند. در نیمهی سده چهاردهم یهودیان ساکن شهر برونسویک را حدود 150 نفر ذکر کردهاند که در خیابان اصلی شهر، در نزدیکی کاخ دوک برونسویک و بازار شهر، میزیستند. معهذا در اواخر سده چهاردهم و نیمه اول سده شانزدهم در این دوکنشین نیز برخی شورشهای ضدیهودی رخ داد. دائرةالمعارف یهود شورش دوم را در اثر رسالههای مارتین لوتر علیه یهودیان میداند. (46)
در سده هفدهم میلادی به ویژه پس از جنگ سیساله، شاهد حضور فعال صرافان و پیمانکاران یهودی در دربارهای برونسویک/ هانوور هستیم. در پایان جنگ سی ساله (1648) دیوید بوئنو مسکوئیتا، تاجر بزرگ آمستردام، را در مقام رئیس کل امور مالیاتی دوک برونسویک مییابیم. در نسل بعد، در اواخر سده هفدهم و اوایل سده هیجدهم، تاریخ هانوور با نام لفمن بهرندز، صراف و پیمانکار نظامی نامدار دربار ارنست اگوستوس، در پیوند است. بهرندز، از طریق ساموئل اوپنهایمر و سامسون ورتیمر، در دربار هابسبورگ نفوذ فراوان داشت و با بهرهگیری از این نفوذ بود که در سال 1692 موفق به دریافت مقام “برگزینندگی” برای ارنست اگوستوس شد.
لفمن بهرندز
بهرند لهمن، زرسالار نامدار دیگر اواخر سده هفدهم و خویشاوند لفمن بهرندز، نیز رابطه نزدیک با دربارهای برونسویک/ هانوور داشت. نفوذ بهرندز و سایر یهودیان درباری در دوران حکومت جرج لویی بر هانوور تداوم یافت. بدینسان، جرج لویی هانوور پیش از صعود به سلطنت بریتانیا از پیشینهی مفصل ارتباطات یهودی برخوردار بود. بنابراین، عجیب نیست اگر میخوانیم که سامسون گیدئون (ابودینته) صراف بزرگ دربار بریتانیا در دوران سلطنت جرج اول و جرج دوم هانوور بود و با سرمایهگذاری 7 /1 میلیون پوندی خود سرکوب شورشهای جاکوبیتی را برای هانوورها ممکن ساخت. نفوذ زرسالاران یهودی در دربار برونسویک/ هانوور در دوران بعد نیز مشهود است. در نیمه دوم سده هیجدهم هرتس سامسون (47) یهودی درباری دوک برونسویک بود و با مرگ او (1795) دامادش اسرائیل جاکوبسون (48) در این سمت جای گرفت. (49) در این دوران مارکوس شلزینگر و آلکساندر دیوید نیز بهعنوان صرافان و پیمانکاران دربار برونسویک/هانوور شناخته میشوند.
نمیتوان به پدیدهی صعود خاندان هانوور به سلطنت بریتانیا (1714) پرداخت و از نقش لایبنیتس (50) اندیشمند بزرگ آلمانی در این ماجرا سخن نگفت. لایبنیتس بهعنوان فیلسوف و ریاضیدان از شهرت فراوان برخوردار است ولی چهرهی دیگر او بهعنوان مشاور سیاسی و مورّخ رسمی خاندان هانوور و یکی از عوامل مؤثر در صعود این خاندان به سلطنت بریتانیا کمتر شناخته شده است. در بررسی ما، نام لایبنیتس نیز به همان کانونِ آشنایی پیوند میخورد که دربارهی آن به تفصیل سخن گفتهایم و الیگارشی ماوراء بحار و زرسالاری یهودی را بهعنوان استخوانبندی اصلی آن عنوان نمودهایم.
لایبنیتس
زندگی سیاسی لایبنیتس از دوران تحصیل وی در شهر نورنبرگ (51) یعنی از حوالی 20سالگی آغاز میشود. وی در این زمان به گروهی از روزنکروتسیها پیوست. (52) ویل دورانت مینویسد: لایبنیتس «چندی در نورنبرگ به سر برد و مشرب رازورانهی روزنکروتسیان (برادران صلیب گلگون) را… آزمود. به منشیگری آن گروه درآمد و همچون نیوتون… به کیمیاگری پرداخت». (53) و در این دوران بود که به استخدام بارون بوئنبورگ (54) مشاور و وزیر اسقف اعظم و حاکم برگزیننده ماینز، درآمد و در دستگاه وی به کار پرداخت. در این زمان لویی چهاردهم، پادشاهی که فرانسویان او را «لویی کبیر» و «پادشاه خورشید» (55) میخواندند، تهدیدی جدی برای موجودیت امپراتوری روم مقدس و سرزمینهای آلمانینشین شناخته میشد. لذا، شونبورن (56) اسقف اعظم ماینز و بوئنبورگ به لایبنیتس مأموریت دادند «برای مرتفع ساختن این تهدید و انحراف توجه لویی» طرحی تهیه کند و توسعهطلبی نظامی پادشاه فرانسه را به سوی شرق اسلامی و سرزمین مصر سوق دهد. (57)
بدینسان «طرح مصر» تهیه و در سال 1672 لایبنیتس 26ساله برای تقدیم آن راهی پاریس شد ولی زمانی به این شهر رسید که لویی با عثمانی مصالحه کرده و تدارک جنگ با هلند را میدید. وزیر خارجه فرانسه به لایبنیتس اطلاع داد که «جنگهای صلیبی دیگر کهنه شدهاند و مانع از آن شد که شاه را ملاقات کند». ویل دورانت اسفمندانه مینویسد: «اگر این پیشنهاد به مرحلهی عمل درمیآمد، فرانسه به جای انگلستان، هند را تسخیر میکرد و بر دریاها مسلط میشد» او میافزاید:
اگر لویی (128 سال قبل از ناپلئون) ارتشی را برای تصرف مصر گسیل میداشت، میتوانست بر راههای بازرگانی، از جمله بازرگانی هلند، که از اروپا به شرق میرفت و از مصر میگذشت، تسلط یابد… به خطر امپراتوری عثمانی برای عالم مسیحیت پایان دهد، به جای لقب «تازیانه اروپا» که آن موقع داشت به لقب «ناجی اروپا» مفتخر شود. (58)
مأموریت لایبنیتس به «طرح مصر» محدود نبود. تهدید لویی چهاردهم، پادشاهی که بریتانیکا او را «خصم تمامی دنیای پروتستان» (59) میخواند، در زیر لوای مذهب کاتولیک صورت میگرفت. مأموریت دیگر لایبنیتس تنظیم فلسفهای بود که مبانی نظری استواری را برای جلب توجه پادشاه فرانسه به «وحدت کلیسا» و دنیای مسیحیت جلب کند و به تعبیر دورانت، او را از «تازیانه» به «ناجی اروپا» بدل سازد. بریتانیکا این تلاش لایبنیتس را گامی در جهت تدوین نظریهی معروف فلسفی «موناد»های او میداند. (60) توجه کنیم که این همه تلاش سیاسی و نظری برای تحریک لویی چهاردهم علیه عثمانی و ایجاد «وحدت» در اروپا، مقارن با دوران صدارت خاندان کوپرولو در عثمانی است و در زمانی است که اقتدار عثمانی در شرق اروپا و شورش مجارستان موجودیت امپراتوری هابسبورگ را آماج تهدیدی سخت قرار میداد. در این زمان است که اینوسن یازدهم (61) پاپ مخالف لویی چهاردهم و هوادار خاندان هابسبورگ، «خواستار تدارک یک جنگ صلیبی جدید با کفار [عثمانی] شد و بدین منظور حتی به شاه ایران [شاه سلیمان صفوی] نیز متوسل شد». و درست در همین زمان است که بهمنظور برانگیختن احساسات «صلیبی» ماجرای مشکوک شابتای زوی پدید آمد.
لویی چهاردهم
لایبنیتس از دوستان نزدیک برخی اعضای انجمن سلطنتی و شخص اسحاق نیوتون بود و سفرهای متعدد به لندن داشت. اولین سفر او به لندن اندکی پس از مرگ حامیانش، بوئنبورگ (دسامبر 1672) و شونبورن (فوریه 1673)، است. انگیزهی او را از این سفر «جلب حمایت مالی» انجمن سلطنتی لندن عنوان کردهاند. (62) این مقارن با دوران اقتدار لرد شافتسبوری در دربار چارلز دوم است. سرانجام، لایبنیتس راهی مناسب برای تأمین مالی خود یافت و در اکتبر 1676 به خدمت خاندان برونسویک (هانوور) درآمد. جان فردریک، دوک برونسویک- لونبورگ، لایبنیتس را در سمت رئیس کتابخانه خود منصوب کرد. در 7 ژانویه 1680 جان فردریک درگذشت و برادر او، ارنست اگوستوس، دوک هانوور شد. لایبنیتس به خدمت خود ادامه داد و در سال 1685 در سمت مشاور دربار (63) و مورخ رسمی خاندان برونسویک منصوب شد. این درست مقارن با اقتدار لفمن بهرندز در دربار هانوور است.
اولین مأموریت مهم لایبنیتس مورخ در دربار هانوور این بود که از طریق مدارک و مستندات تبارشناختی ثابت کند که منشأ خاندان برونسویک به آلبرتو آزوی دوم و خاندان ایتالیایی استا میرسد. این امر برای دوک ارنست اگوستوس جاهطلب از اهمیت فراوان برخوردار بود زیرا بر بنیاد آن میتوانست به مقام نهمین حاکم برگزیننده امپراتوری روم مقدس ارتقا یابد. لایبنیتس برای تحقیق و یافتن اسناد در این زمینه تا ژوئیه 1690 به سفر در اروپا مشغول بود. بهرروی، این مأموریت بیثمر ماند زیرا با تلاش لفمن بهرندز و یهودیان دربار هابسبورگ، و از طریق ریخت و پاش مالی نه مدارک و مستندات تاریخی، در اکتبر 1692 مقام «برگزیننده» به ارنست اگوستوس اعطا شد. معهذا، لایبنیتس تا پایان عمر به کار خود بهعنوان مورخ خاندان برونسویک ادامه داد. حاصل این تلاش دستنوشتههای مفصلی است که از خلقت جهان آغاز میشود و با تاریخ خاندان برونسویک پایان مییابد. لایبنیتس کتاب فوق را به پایان نبرد و دستنوشتههای او در سالهای 1843-1846 منتشر شد. (64)
در 23 ژانویه 1698 ارنست اگوستوس درگذشت و پسرش، جرج لویی به حکومت هانوور رسید. جرج را حکمرانی «خشن» و «بیسواد» توصیف کردهاند. معهذا، در این دوران لایبنیتس از دوستی نزدیک و علاقهی شاهزاده خانم سوفیا، مادر جرج لویی، و سوفیا شارلوت، خواهر جرج لویی و ملکه بعدی پروس، برخوردار بود. در سال 1700 دوک گلوسستر (65) تنها پسر باقیماندهی ملکه آن درگذشت و مسئله وراثت تاج و تخت بریتانیا مسئله مبرم روز شد. (66) ویلیام سوم (اورانژ) زنده ولی بیمار و بلاعقب بود. جیمز دوم مخلوع و تبعیدی نیز هنوز زنده و مدعی تاج و تخت بریتانیا بود و هواداران مقتدر جاکوبیت او تهدیدی جدی بهشمار میرفتند. در این اوضاع، سوفیا، مادر جرج لویی، نزدیکترین خویشاوند پروتستان خاندان سلطنتی انگلیس شناخته میشد. اینبار مأموریتی بسیار مهم و سرنوشتساز بهعهده لایبنیتس گذارده شد: استدلال تاریخی- حقوقی و زمینهسازی فرهنگی برای اثبات حق خاندان برونسویک (هانوور) در صعود به سلطنت بریتانیا.
بدینسان، لایبنیتس تحرک سیاسی و فرهنگی گستردهای را آغاز کرد و به کمک گروهی از دوستان متنفذ انگلیسیاش این مأموریت را سامان داد. (67) در اثر این تلاش پیگیر و مؤثر بود که در 12 ژوئن 1701 (در زمان حیات ویلیام اورانژ) در پارلمان بریتانیا قانونی به تصویب رسید که طبق آن تاج و تخت بریتانیا، پس از ملکه آن به شاهزاده خانم سوفیا و «وراث پروتستان او» انتقال مییافت. در دوران سلطنت ملکه آن، سوفیا مشتاقانه چشم به راه خبر مرگ او بود و این امر نفرت ملکه را برمیانگیخت. سرانجام، سوفیا زودتر (ژوئن 1714) درگذشت (68) و دو ماه بعد پسرش، جرج لویی، پادشاه بریتانیا و ایرلند شد. پیشتر گفتیم که در زمان بیماری و مرگ ملکه آن بخش مهمی از رجال سیاسی و اکثر مردم بریتانیا به سلطنت جیمز سوم استوارت تمایل داشتند و اگر حکومت به وی انتقال نیافت بهدلیل دسیسههای بغرنجی است که الیگارشی ویگ طراحی و اجرا نمود.
در پرتو چنین پیوندهایی است که لایبنیتس در سیاست اروپای اوایل سده هیجدهم از نفوذ فراوان برخوردار شد. او پس از دیداری با پطر کبیر روسیه (اکتبر 1711)، در وین اقامت گزید؛ در مقام «مشاور» (69) کارل ششم، امپراتور روم مقدس (1740-1711) و مدعی تاج و تخت اسپانیا، جای گرفت و عنوان «بارون» را دریافت کرد. بارون فن لایبنیتس کمی پس از رسیدن خبر مرگ ملکه آن و صعود جرج هانوور به سلطنت بریتانیا (اوت 1714)، به هانوور بازگشت و کار بر روی تاریخ خاندان برونسویک را از سر گرفت. او در 14 نوامبر 1716، دو سال پس از استقرار سلطنت هانوور در بریتانیا، در هانوور در گذشت. بریتانیکا لایبنیتس را «میهن پرست و جهانوطن، دانشمندی بزرگ و یکی از نیرومندترین ارواح تمدن غرب» میخواند. (70)
پینوشتها:
1. Welf
2. Sachsen
3. Schleswig-Holstein
4. Britannica CD 1998
5. Old Saxons
6. Westphalians
7. Engerns (Angrarians)
8. Eastphalians
9. Nordalbingians
10. Frank
تاریخ فرانسه از سال 125 پیش از میلاد آغاز میشود که این سرزمین به امپراتوری روم منضم شد. در آن دوران فرانسه کنونی مأوای قبایل گل بود. با فروپاشی امپراتوری روم در نیمه اول سده پنجم میلادی، سرزمین گل به عرصه تاخت و تاز قبایل توتونی (آلمانی) شرق رود راین بدل شد. ابتدا واندالها و بورگوندیها و ویسیگویتها به این سرزمین حمله بردند. کمی بعد قبیله آلمانی زبان فرانک ظاهر شد. در سال 481 نوجوانی 15 ساله به نام کلاویس (Clovis) به ریاست قبایل فرانک رسید. برخی مورخین، کلاویس را “بربری بیرحم و شرور” توصیف کردهاند.
Americana, 1985, vol. 11, p.745
او زنی مسیحی از خاندان سران قبایل بورگوندی را به همسری گرفت. دوران اولیه ریاستش به جنگ با قبایل آلامانی گذشت و پس از شکست آنها حرکت به سوی مناطق جنوبی راین را آغاز کرد. او عهد کرده بود که اگر در جنگ با آلامانیها پیروز شود به مسیحیت میگرود. چنین شد و کلاویس در سال 496 یا 506 تعمید یافت. انگیزه کلاویس سیاسی بود زیرا در این زمان بیشتر مردم مسیحی گل در زیر سلطه قبایل ویسیگوت و بورگوندی بودند و در آرزوی ظهور یک ناجی. گروش کلاویس به مسیحیت برای او شهرت و محبوبیت به ارمغان آورد و حمایت مردم و روحانیون گل را به سود وی برانگیخت. پس از پیروزی بر آلامانیها، کلاویس طی سالهای 500-507 تمامی مستملکات ویسیگوتها را در سرزمین گل تصرف نمود و قلمرو خود را تا کوههای پیرنه گسترش داد. او در سال 511 درگذشت و مستملکاتش میان چهار پسرش تقسیم شد. شاهان مروونژی تا سال 714 میلادی بر فرانسه حکومت کردند. در سال 754 پادشاهی فرانکها به خاندان کارولنژی انتقال یافت. پین اول (Pepin، متوفی 639) بنیانگذار ثروت و قدرت خاندان کارولنژی، رئیس کاخ و پیشکار شاهان مروونژی بود و اعقاب او نیز در این سمت بودند. شارلمانی، بنیانگذار امپراتوری روم مقدس سلطنت خاندان کارولنژی را به سراسر اروپا گسترش داد. کارولنژیها تا سال 987 بر فرانسه، تا سال 911 بر آلمان و در سالهای 774-902 بر ایتالیا حکومت کردند. به نوشته سیسیل روت، در این دوران بازرگانی اروپای غربی بیشتر در دست یهودیان بود و تجارت برده نیز از این امر مستثنی نبود. در اسناد کارولنژی «جهود» و «بازرگان» به صورت دو کلمه مترادف به جای هم بهکار میرود. (آرتور کستلر، خزران، ترجمه محمدعلی موحد، تهران: خوارزمی، 1361، ص 202) پس از فروپاشی حکومت خاندان کارولنژی در فرانسه، یکی از سران فرانک به نام هوگ کاپه (Hugh Capet) قدرت را به دست گرفت و سلطنت خاندان کاپه (Capetians) را بنیان نهاد. هوگ یا «هوگ کبیر» در سال 956 دوک فرانکها شد و با مرگ لویی پنجم (987)، آخرین شاه کارولنژی فرانسه، سلطنت را به دست گرفت. شاهان کاپه حکومت فرانسه را بر بنیانهای اکید موروثی استوار کردند و بدینسان طی 13 نسل سلطنت از پدر به پسر انتقال یافت. تنها در سال 1316 بود که به دلیل مرگ پسر خردسال لویی دهم، برادر او به پادشاهی رسید. در سال 1328 سلطنت فرانسه به خاندان والوا انتقال یافت که شاخه کوچک خاندان کاپه بودند.
11. stemduchies
12. Bavaria, Bayern
سکنه اولیه منطقه باواریا قبایل سلتی بودند. این منطقه از حوالی سال 15 قبل از میلاد تا سده پنجم میلادی در قلمرو امپراتوری روم بود. در حوالی سالهای 488 تا 520 به اشغال قبایل توتونی “بایواری” (Baiuwarii) درآمد. نام “باواریا” مشتق از ایشان است. از حوالی نیمه سده ششم تا نیمه دوم سده هشتم، بایواریها در زیر سلطهی یکی از خاندانهای دوک قبایل فرانک قرار گرفتند. در سال 788 منطقه فوق به امپراتوری شارلمانی منضم شد، در سال 817 در سهم لویی پرهیزکار قرار گرفت و در سال 843 بهعنوان ارث به لویی آلمانی رسید. مردم باواریا در نیمه دوم سده نهم میلادی و در دوران حکومت لویی آلمانی به مسیحیت گرویدند.
13. Louis, I, The Pious (778-840)
14. Louis, II, The German (804-876)
15. Carinthia
16. Alberto Azoo II (966?-1097)
17. House of Este
خاندان ایتالیایی استا از تبار زن ایتالیایی آلبرتوی آزوی فوق الذکر است. این خاندان از سده یازدهم میلادی تا به امروز تداوم دارد و اعضای مشروع و نامشروع آن بر میلان، مادنا، رادجو و فرارا حکومت کردند. حکومت ایشان بر برخی از این مناطق تا نیمه دوم سده نوزدهم تداوم داشت. آخرین وارث این خاندان آرشیدوک رابرت است که در سال 1953 با پرنسس مارگریتای ساوی- آئوستا ازدواج نمود.
18. Welf IV, Welf I of Bavaria (d. 1107)
19. Henry IV (1050-1106)
20. Guelphs and Ghibellines
21. Waiblingen
22. Henry V (1086-1125)
23. Salian
سالی یکی از سه شاخهی اصلی قبایل فرانک است. یکی از سران این تیره، به نام کنراد سوابیایی، در سال 1024 شاه سرزمینهای آلمانی نشین و در سال 1027 امپراتور روم مقدس شد. او بنیانگذار خاندان سلطنتی سالی است که با مرگ هنری پنجم منقرض شد. هوهنشتاوفنها مدعی وراثت سلطنت این خاندان بودند زیرا کنت فردریک (متوفی 1106) نیای خاندان هوهنشتاوفن و بانی قلعه اشتاوفن در جبال سوابیا، با دختر امپراتور هنری چهارم ازدواج کرد. کنراد سوم حاصل این وصلت است.
24. Lothair II [Lothair of Supplinburg] (1075-1137)
گاه “لوثر سوم” خوانده میشود
25. Conrad III (1093-1152)
26. Henry the Proud [Heinrich der Stolze] (c. 1108-1139)
27. Henry the Lion of Brunswick [Heinrich der Löwe] (1129/30-1195)
28. Frederick I, Barbarossa (1123?-90)
29. Britannica, 1977, vol. 8, p. 776.
30. Manuel I Comnenus (c. 1122-1180)
31. Wittelsbach
از خاندانهای حکومتگر آلمانی. نام آنها از قلعه ویتلزباخ در باواریای علیا گرفته شده است. سرآغاز تاریخ خاندان ویتلزباخ به نیمه دوم سده نهم میلادی میرسد. در سال 1180 امپراتور روم مقدس یکی از اعضای خاندان فوق را با عنوان “اوتوی اول” در سمت دوک باواریا منصوب کرد. او اولین دوک باواریاست. در سال 1255 باواریا میان دو شاخه از خاندان ویتلزباخ تقسیم شد: دوکنشین باواریا و کنت نشین پالاتینیت کنارهی راین (پالاتینیت سفلی). دوک باواریا در مونیخ و کنت پالاتینیت در هایدلبرگ مستقر بودند. از آن پس منطقه فوق به عرصه خصومت و رقابت عموزادگان بدل شد. دو تن از ویتلزباخها بهعنوان امپراتور روم مقدس برگزیده شدند: لویی چهارم در سالهای 1314-1347 و کارل هفتم در سالهای 1742-1745. در نیمه دوم سده هفدهم سه تن از اعضای این خاندان به پادشاهی سوئد رسیدند. اعضای خاندان ویتلزباخ تا انقلاب 1918 آلمان و اعلام جمهوری در باواریا حکمرانان موروثی منطقه بودند.
32. Albert the Bear of Brandenburg (1100?-1170)
اولین حاکم مرزبان (مارگریو) براندنبورگ و از رهبران توسعهطلبی آلمانی سده دوازدهم در شرق اروپا. او سرزمینهای پهناوری را از تصرف قبایل “کافر” اسلاو خارج کرد و رعایای توتونی خود را به این مناطق انتقال داد.
33. Ascanian
خاندان حکومتگر آلمانی که اقتدار آنان تا سده بیستم تداوم داشت. نام آنان از قلعه آسکرسلبن (Aschersleben) اخذ شده. در آغاز کنت بودند و در زمان آلبرت خرس براندنبورگی به مارگریوی (مارکیزی) ارتقا یافتند. شاخهای از این خاندان تا سال 1918 بر دوکنشین آنهالت حکومت کرد.
34. Brunswick, Braunschweig
35. Lüneburg
36. Lower Saxony, Niedersachsen
37- از حوالی نیمه سده سیزدهم دوک ساکسونی به یکی از هفت “برگزیننده” امپراتور روم مقدس بدل شد. در سال 1422 حکومت این منطقه به خاندان وتین انتقال یافت. ترکیب خاندانهای هانوور (ولف) و وتین (ساکسونی) خاندان سلطنتی کنونی انگلیس را میسازد. (بنگرید به: اینجا)
38. Welf Otto IV, Otto of Brunswick (1175?-1218)
39. Otto the Child (d. 1252)
40. Brunswick-Calenberg-Göttingen
41. Ernest Augustus I (1629-1698)
42. Kurfürst (Elector)
در کوران رقابت و ستیز خاندانهای حکومتگر آلمانی بر سر تصاحب مقام امپراتوری روم مقدس، از حوالی سال 1273 چهار تن از متنفذترین ایشان به همراه سه تن از اسقفهای آلمان شورایی تشکیل دادند و تعیین امپراتور بعدی را به دست گرفتند. اعضای این شورا “برگزیننده” (کورفورست) نامیده میشدند. این شورا با “فرمان طلایی” سال 1356 کارل چهارم، شاه بوهم (1346-1378) و امپراتور روم مقدس (1355-1378)، تسجیل شد. اعضای سکولار (غیرروحانی) آن عبارت بودند از دوک ساکسونی، کنت پالاتینیت کنارهی راین (سفلی)، مارگریو (مارکیز= حاکم مرزبان) براندنبورگ و شاه بوهم. اعضای روحانی عبارت بودند از اسقفهای تریر و ماینز و کلن. این اقدام مورد حمایت پاپ بود و گامی در جهت محدود کردن خودکامگی حکام سکولار آلمان و تلاش ایشان برای کاهش نظرات کلیسا انگاشته میشد. کارل چهارم نیز هوادار جدی کلیسای رم بود تا بدان حد که ویلیام اوکامی، متأله نامدار مسیحی او را “شاه کشیشان” خوانده است. بعدها، حکمرانان باواریا (1623-1778)، هانوور (از 1629) و ورتمبرگ و هسه کاسل (از 1803) به ترکیب این جمع افزوده شدند. با انحلال امپراتوری روم مقدس (1806) این مقام از بین رفت ولی حاکم هسه کاسل تا اواخر سده نوزدهم عنوان “برگزیننده” را همچنان به کار میبرد.
43. Sophia of the Palatinate (1630-1714)
44. Ivan VI (1740-1764)
45. Anton Ulrich of Braunschweig-Bevern-Lüneburg
46. Judaica, vol. 4, p. 1421; vol. 7, pp. 1277-1278.
47. Hertz Samson
48. Israel Jacobson (1768-1828)
49. ibid, vol. 9, p. 1240.
50. Gottfried Wilhelm Leibniz (1646-1716)
51. Nürnberg
52. Gould, ibid, vol. III, p. 94.
53- دورانت، همان مأخذ، ج 8، ص 752.
54. Baron von (Johann Christian) Boyneburg (1622-1672)
55. Louis le grand monarque, le roi soleil
56. Johann Philipp von Schönborn
57. Britannica, 1977, vol. 10, p. 786.
58- دورانت، همان مأخذ، ج 8، ص 753.
59. ibid, vol. 11, p.123.
60. ibid, vol. 10, p. 786.
واژه “موناد” (monad) از “موناس” (monas) یونانی به معنی “واحد” اخذ شده. این مفهوم را فیثاغورثیان به کار میبردند به معنای عدد “یک” که تمامی اعداد بعدی از آن مشتق شده. قبل از لایبنیتس، جیوردانو برونو در رسالهی دربارهی واحد، عدد و شکل (1591) اندیشه مونادی را مطرح ساخت. لایبنیتس این مفهوم را بسط داد و “موناد” را در بنیان هستیشناسی فلسفی خود قرار داد. “موناد” جوهری واحد، بنیادی، غیرمادی و پویاست و نظم جهان هستی تجلی مشتقات مادی اوست. از آنجا که لایبنیتس معتقد بود هر پدیدهای را میتوان به صورت نظمی از اعداد، شکلها و رنگها خلاصه کرد، او را آغازگر دانش جدید کامپیوتر میدانند.
61. Innocent XI Blessed [Benedetto Odescalchi] (1611-1689)
به رغم مخالفت لویی چهاردهم فرانسه در 21 سپتامبر 1676 پاپ شد و تا زمان مرگ در این سمت بود. از لئوپولد اول، امپراتور هابسبورگ، و جان سوم پادشاه لهستان در جنگ علیه عثمانی حمایت میکرد.
62. ibid.
63. Hofrat
64. Annales Imperii: Occidentis Brunsvicenses.
65. William, Duke of Gloucester
66- ملکه آن نوزده فرزند زایید که همه در زمان زایمان یا پس از آن مردند.
67. Britannica, 1977, vol. 10, pp. 787-788.
68- به نوشته بریتانیکا، احتمالاً نامه غضبآلودی از ملکه آن سبب تسریع مرگ سوفیا شد.
69. Reichhofrat
70. Britannica, 1977, vol. 10, p. 788.
منبع: عبدالله شهبازی ؛ زرسالاران یهودی و پارسی استعمار بریتانیا و ایران، ج4، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.
خاندان هانوور ، خاندان هانوور ، خاندان هانوور ، خاندان هانوور ، خاندان هانوور
تنها با یک کلیک به کانال تلگرام اندیشکده مطالعات یهود بپیوندید: