رسالت گمشده (قسمت دوم) جنگ سرد
جنگ جهانی دوم یکی از نقاط عطف تاریخ بشر است… بعد از جنگ اول جهانى، نظم جدیدى در عالم و بخصوص در منطقهى ما بهوجود آمد؛ قدرتهایى جان گرفتند، قدرتهاى برتر عالم شدند؛ و بعد از جنگ دوم جهانى که تا کنون حدود هفتاد سال از پایان آن میگذرد، این نظم جهانى استقرار پیدا کرد و مدیریت عالم به شکل خاصى درآمد. غرب در واقع، چه به شکل نظام سوسیالیستى و چه به شکل نظام لیبرالیستى، که هردو غربى بودند، حاکم بر مدیریت جهان شد… آسیا و آفریقا و آمریکاى لاتین و مناطق گوناگون دنیا تحت نفوذ و هیمنه و ارادهى اینها در طول این هفتاد سال حرکت کردند. (امام خامنهای ۱۳۹۳/۰۶/۱۳)
و اینگونه بود که جهان دو قطبی سمت و سوی خود را پس از جنگ جهانی دوم بر محور ابرقدرتی اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده آمریکا آغاز نمود و دوران پرماجرای نیمهی دوم قرن بیستم را برای ساکنان جهان رقم زد.
جهان دو قطبی بلافاصله پس از پایان جنگ جهانی دوم در سپتامبر ۱۹۴۵م آغاز و به مدت ۴۵ سال، تا زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱م ادامه داشت و ابرقدرتی شوروی و آمریکا موضوعی غیر قابل تفکیک از این دوران محسوب میگردد.
دو ابر قدرت شوروی و آمریکا گرچه هیچگاه به تقابل مستقیم نظامی با یکدیگر روی نیاوردند، اما در پرتو چینش و نظم صورتدادهی خود بر جهان و تقسیم عرصهی بینالملل به دو بلوک غرب و شرق، جنگها، انقلابها، کودتاها و تحولات بسیاری را مدیریت نموده و رویدادهایی فراموشنشدنی را برای جهان رقم زدند. تقابلی که فضای کلی موجود در جهان را آبستن تحولات پیچیدهای ساخت و در مفهومی با عنوان جنگ سرد (Cold War) تبلور پیدا کرد.
جنگ سرد اصطلاحی بود که پس از پایان جنگ جهانی دوم و در ماجرای بروز اختلافات میان شوروی و آمریکا در تقسیم غنایم این جنگ موضوعیت پیدا کرد و نخستینبار توسط یک سیاستمدار یهودی آمریکایی بهنام برنارد باروک (Bernard Baruch) به کار برده شد!
گرچه گسترهی جنگ سرد در طول ۴۵ سال حاکمیت خود بر فضای تقابلی میان این دو ابرقدرت، به بسیاری از نقاط جهان بهویژه آسیا کشیده شد و جهان با جنگها و درگیریهای بسیاری مواجه گردید، اما با این همه هیچگاه تقابل میان شوروی و آمریکا، بهصورت مستقیم وارد مرحلهی سخت نظامی نشد و به محدودهی درگیری غیرمستقیم و زورآزمایی تبلیغاتی و رسانهای این دو ابرقدرت در جهان خلاصه گردید که امروزه ماحصل آن را میتوان با مرور آثار هنری برجای مانده از آن دوران، بالأخص محصولات سینمایی بلوک شرق بر محوریت سینمای اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی (Cinema of the Soviet Union) و بلوک غرب به سرپرستی بنگاه سینمای آمریکا (Cinema of the United States) به مرکزیت هالیوود مشاهده نمود.
صنعت سینما همانگونه که در دوران جنگ جهانی اول و دوم مؤثر ظاهر گردید و اهداف قدرتهای دخیل در عرصهی نبرد سخت را در حوزهی اذهان و افکار جوامع بشری پیگیری نمود، در دوران حاکمیت فضای جنگ سرد نیز بهگونهای بیبدیل ظاهر شد.
با این تفاوت که سینما پیش از این بهعنوان ابزاری رسانهای جهت پیشبرد اهداف جنگ سخت موضوعیت داشت، اما در دوران جنگ سرد به نحوی کاملاً برعکس، حتی جنگهای نظامی نیز بهعنوان عاملی پیشبرنده برای اهداف رسانهای و افزایش سلطهی بینالمللی بهواسطهی تسخیر اذهان جهانی تعریف شدند.
در طول ۴۵ سال درگیری رسانهای و تبلیغاتی وسیع میان شوروی و آمریکا و حاکمیت فضای جنگ سرد، جنگها و درگیریهای بسیاری همچون جنگ ویتنام (Vietnam War) بهمدت بیست سال (۱۹۵۵-۱۹۷۵)؛ جنگ افغانستان (Soviet–Afghan War) بهمدت نُه سال (۱۹۷۹-۱۹۸۹)؛ جنگ کره (Korean War) بهمدت سه سال (۱۹۵۰-۱۹۵۳) و بحران موشکی کوبا (Cuban Missile Crisis) در اوت ۱۹۶۲ و درگیریهایی همچون بیستوهشت سال تنش دیوار برلین (Berlin Wall) که از سال ۱۹۶۱ تا ۱۹۸۹ جریان داشت و یا جنگ ششروزه ۱۹۶۷ (Six-Day War) و بیش از یک سال بحران کانال سوئز (Suez Crisis) و حتی جدایی بحرین از ایران در سال ۱۹۷۰م و پنج سال جنگ ظفار (۱۹۷۰-۱۹۷۵) و صدها جنگ و درگیری دیگر در سطح جهان به وقوع پیوست.
تمامی این جنگها را میتوان بهعنوان عاملی جهت پیشبرد اهداف این دو ابرقدرت در محدودهی درگیری مستقیم و زورآزمایی تبلیغاتی و رسانهای شوروی و آمریکا در جهان و سرانجام افزایش سلطهی بینالمللی آنان خلاصه نمود.
۴۵ سال حاکمیت فضای جنگ سرد بر عرصهی روابط بینالملل بهوضوح سطح و جایگاه رسانه را در جهان پیشِ رو معین ساخت و موقعیت منحصر بهفرد سینما را بهعنوان «هنر – صنعت – رسانه» بیش از پیش برای جهانیان معنا بخشیده و مفهوم تقابلات نرم (Soft Conflict) را در تصورات عمومی جوامع موضوعیت بخشید.
جنگ سرد اثبات کرد که صنعت سینما ابزاری است که میتواند تبلیغات سیاسی را بهنحوی دلچسب و در قالب هنر، به مخاطبان خود منتقل و اطلاعات هماهنگ و پیامهای جهتدار را برای بسیج افکار عمومی ارائه نماید و این در حالی بود که رهبران ارشد جهان در فاصلهی جنگ اول و دوم جهانی به موقعیت انحصاری سینما پی برده و بر جایگاه و نقش بیبدیل این صنعت اعتراف کرده و در حد توان خویش در مسیر توسعهی سینما و بهرهگیریِ حداکثری از ظرفیتهای آن اقدام نموده بودند.
جنگ نقطهی عطف تاریخ ملتهاست و این قاعده در مورد جنگ سرد نیز برقرار بود؛ جنگی که اگر چه در بطن خود درگیریهای نظامی بسیاری را در جهان موجب گردید، اما درگیری رسانهای و تبلیغاتیِ وسیع میان شوروی و آمریکا را حکایت میکرد.
جنگ سرد به خوبی نشان داد که چگونه قدرت رسانه همچون قدرت نظامی و تسلیحاتی، میتواند از یک سو موجب اضمحلال و نابودی فرهنگها و تمدنها شود و از سویی دیگر ملتهایی با تمسک به این قدرت بتوانند اسباب ظهور و بروز تمدنی خود را در جهان فراهم کنند.
جنگ سرد نشان داد که رسانه و بهطور ویژه سینما از این قدرت برخوردار است که در مخاطبان خود تغییر و تحول ایجاد نموده و اسباب تغییر نگرش و یا متقاعد کردن جوامع را فراهم سازد و در فرهنگ جوامع نقش غالب را بازی نموده و این نقش را نه فقط با بازتاب دادن فرهنگ، بلکه با شرکت در فرهنگسازی نیز به اجرا گذارَد.
نزاع میان دو ابرقدرت شوروی و آمریکا در فضای جنگ سرد، در ابعاد مختلف تقابلات سخت (Warfare Hard) نظامی و تسلیحاتی و همچنین نیمهسخت (Semi Hard Conflict) اقتصادی و سیاسی قابل مشاهده است، اما عرصهی اصلی جنگ میان این دو ابر قدرت در عرصهی تقابلات نرم (Soft Conflict) جریان داشت.
گرچه شدت روز افزون این تقابل در ۴۵ سال فضای جنگ سرد هر لحظه امکان بروز یک جنگ جهانی میان این دو ابرقدرت را نوید میداد، اما در نهایت این اتفاق رخ نداد و بدون هرگونه نبرد مستقیم، ایالات متحده آمریکا توانست در عرصهی تقابلات نرم و در درگیری رسانهای و تبلیغاتی بر حریف خود برتری یابد و ارکان قدرت اتحاد جماهیر شوروی را در سال ۱۹۸۹م متزلزل و نهایتاً ابرقدرت رقیب خود را در سال ۱۹۹۱م به فروپاشی کشانَد و جهان دو قطبی را از منظر خود به جهانی تک قطبی مبدل سازد.
در بلوک شرق ولادیمیر لنین، تئوریسین و رهبر انقلاب ۱۹۱۷م و بنیانگذار اتحاد جماهیر شوروی رسماً اعلام کرد که: از نظر ما فیلم مهمترین هنر است (For us, cinema is the most important art) و همسر خود نادژدا کروپسکایا (Nadezhda Krupskaya) را مسئول مستقیم پیگیری امور سینمایی شوروی کرد.
اینان ضمن پیگیری پروپاگاندای (Propaganda) مطلوب فرهنگی سوسیالیسم، آثار سینمایی شاخصی همچون جک فراست (Jack Frost – 1964)؛ تولد یک ملت (The Birth of a Nation)؛ سولاریس (Solaris)؛ رَزمناو پوتمکین (Battleship Potemkin)؛ کودکی ایوان (Ivan’s Childhood) و دهها اثر سینمایی دیگر را تولید کردند.
اما بلوک شرق هیچگاه نتوانست در برابر قدرت رسانهای بلوک غرب و هجمهی پروپاگاندای آمریکایی، بایستد و مطلوبِ فرهنگیِ لیبرالیسم را به چالش بکشد. هالیوود در ژانرهای مختلف سینمایی، هر روز اسطورهی آمریکایی جدیدی را به عرصه میکشاند و هر روز بر قدرت رسانهای خود در جنگ سرد میافزود.
در این میان، صنعت سینمای ایران که شروع فعالیت آن از سال ۱۲۸۳ (۱۹۰۴م) با افتتاح اولین سینمای عمومی در ایران آغاز شد، از همان ابتدا بهصورتی کاملاً خود باخته، عرصهی فرهنگی کشور را در اختیار فیلمهای خارجی قرار داد و طی ۲۶ سال تنها محصولات سینمای آمریکا، فرانسه، آلمان، شوروی و حتی مصر را به نمایش گذاشته و به خورد جامعهی مسلمان ایران داد!
سینمای ایران سرانجام در سال ۱۳۰۹ (۱۹۳۰م) اولین فیلم سینمایی صامت ایرانی تحت عنوان آبی و رابی (Abi and Rabi) و پس از آن فیلم صداداری با عنوان دختر لُر (Lor Girl) را در سال ۱۳۱۲ (۱۹۳۴م) تولید کرد و عملاً بدون خط فکریِ خاص و بهدور از توجه به تحولات جهان پیرامون و بالاخص دو جنگ خانمانسوز جهانی که تأثیرات ویژه و همهجانبهای بر ایران داشت، اقدام به بسط و گسترش خود نمود.
این قاعده که: «جنگ نقطهی عطف تاریخ ملتهاست» در مورد ایران نیز صادق بود و همانگونه که مرزهای جغرافیایی ایران در طول جنگ جهانی اول مورد تعرض واقع شده و سرانجام به تشکیل حکومت مستبد رضاخان میرپنج در سال ۱۳۰۵ (۱۹۲۶م) منجر گردید؛ فرهنگ و تمدن ایرانی نیز دستخوش تغییرات ویژهای بود که هیچگاه سینمای ایران قصدی برای دیدن و شنیدن آن نداشت!
سینمای ایران در دوران پس از جنگ جهانی اول بدون هرگونه جریانسازیِ صحیح فکری و یا تولید آثار ملی، تنها به نمایش آثار سرگرمکنندهی سینمای جهان و بالأخص محصولات هالیوود مبادرت ورزیده و همراستا با نوسازیِ فرهنگیِ! پهلوی و بهدور از توجه به دغدغههای ملی و همچنین تحولات جهانِ پیرامون، به عامل رسانهای نفوذ فرهنگ غرب مبدل گردید.
مشی سینمای ایران در بیهویتی و اصالت بخشیدن به موضوع سرگرمی در طول جنگ جهانی دوم و پس از آن، عینیّتی غیر قابل انکار به خود گرفت و نشان داد که نهتنها دغدغهای برای توجه به موضوعات ملی و فراملی ندارد، بلکه سعی میکند تا بهعنوان ابزار رسانهای متجدد، دائماً به بُنمایههای سنتی فرهنگ انسانِ مسلمانِ ایرانی و باورهای دینی او بتازد.
جنگ جهانی دوم تأثیرات فرهنگی بسیاری بر جامعهی مسلمان ایران گذاشت و این در حالی بود که سینمای ایران سعی نمود تا بهجای حساسیت نسبت به موضوعاتی نظیر اشغال ایران توسط نیروهای متفقین و قحطی و نابسمانانی کشور و فرار رضاشاه کبیر! به امر دول بیگانه و حضور شاه فاسد جوانی چون محمدرضا پهلوی بر اریکهی سلطنت و تشکیل یکی از مهمترین اجتماعات تاریخ جنگ با حضور رؤسای جمهور انگلیس، آمریکا و شوروی در تهران تحت عنوان کنفرانس تهران در آذرماه سال ۱۳۲۲ (۱۹۴۳م) که بدون هماهنگی با تهران صورت گرفت و همچنین صدها موضوع مهم دیگر، همچنان بر اساس مشیِ عاشقانهسازی اولیه خود که در آثاری همچون دختر لُر و طوفان زندگی و شرمسار و… تبلور مییافت، ادامهی مسیر دهد و با افزودن بر حجم ضدمذهبی آثارش، بر تولید آثار بیمایهی عاشقانه و مؤنثمحور تأکید ورزیده و تا به آنجا پیش رود که گونهای جدید و سبکی منحصر بهفرد از فیلمسازی را با عنوان فیلمفارسی (Persian Film) عرضه کند!
با کمال تأسف میتوان سینمای ایران را موجودی مفلوک تصور کرد که در اوج تحولات جهانی پس از جنگ جهانی اول، سر در گریبانِ سینمای غرب نمود و عملاً ذهن و فکر جامعهی ایران را در اختیار آثار سینمایی مهاجم قرار داده و با حفظ این فلاکت در دوران پس از جنگ جهانی دوم، اقدام به تولید محصولاتی فاسد کرد که ابعاد داستانی آن بر وجوه نازل و بسیار پست روابط انسانی بنا نهاده شده بود.
سینمای ایران در این دوران با تمرکز بر نگاه جنسیتی، نوعی افراطی از روابط مبتذل را به مخاطب مسلمانِ ایرانی حقنه مینمود که این امر به جهت بیهویتی ذاتی سینمای آن عصر، با تلفیقی طنزآمیز از دو رویکرد مطرح فیلمسازی جهان، یعنی سبک غربیِ سینمای هالیوود (Hollywood) با سبک شرقیِ سینمای بالیوود (Bollywood)، همراه گردیده و نوعی ویژه از سینما را مبتنی بر شگردهای داستانیِ کمعمق و پیش پا افتاده به مخاطب ایرانی عرضه میداشت.
سینمای ایران در این دوران نوعی ویژه از سینما که متوسل به رایجترین ترفندهای سینمای قصهگو میگردید را بر پردهی نقرهای خود آورد و با افتخار هرچه بیشتر، سکس، عرقخوری و رقص در کافه با دامنهایی با طول یک وجب و خیانت و نهایتاً آواز و کُتککاری را در کنار سِرو آبگوشت، به اجزای لاینفک صنعت سینمای ایران و بهعنوان ارکان اصلی و مؤلفههای ساختاری فیلمفارسی مبدل سازد و در سیری باطل، در هر یک از آثار بر کثرت و شدت برهنگی و روابط خارج از عُرف شخصیتهای داستانی بیافزاید.
اوج حاکمیت فیلمفارسی را میتوان دههی ۱۳۴۰ هجری شمسی دانست؛ زمانی که گنج قارون (Ganj-e Qarun) بهعنوان اثری کاملاً کپی شده از سینمای هند، در هفته سوم اکران خود در سال ۱۳۴۴، از فروشی ویژه برخوردار گردید؛ فیلمی که با صحنههایی آبکی و بیمنطق، به ترسیم روابط غیرمنطقی و نامعقول جوانکی فقیر با یک دختر از طبقهی ثروتمند جامعه و خصومت میان پدر و پسر میپرداخت و توانست در عرض یک سال و نیم اکران خود، به فروش بیست و پنج میلیون ریالی نایل گردد!
اما در نهایت، فضای عمومیِ جامعهی اسلامی ایران، بالأخص از اویل دهه ۱۳۵۰ در برابر چنین سینمایی واکنش منفی نشان داد و حاکمیت فیلمفارسی را که با شعار «ابزاری جهت ایجاد فراغت»، نوعی غفلت را بر فضای جامعهی ایران حاکم مینمود، به چالش کشید.
ادامه دارد…
نویسنده: دکتر موسی اسماعیلنژاد
قسمت قبلی این مقاله ؛ قسمت بعدی این مقاله [بزودی]
جنگ سرد ، جنگ سرد
اندیشکده مطالعات یهود در پیامرسانها: