بنیادها و تربیت رهبران اصلاح‌طلب

بنیادها و تربیت رهبران اصلاح‌طلب

شناخت مجامع مخفی (قسمت سوم) بنیادها

بنیادها، مؤسساتی هستند که معمولاً در قالب موقوفه‌ها و مؤسسات علمی و پژوهشی غیرانتفاعی و عام‌المنفعه عمل کرده و مصون از هرگونه سوءظن و فشارهای مالی و مالیاتی، به‌عنوان بازوی سرمایه‌سالاران نظام کاپیتالیستی به فعالیت مشغولند. تعداد آن‌ها در ایالات متحده بالغ بر بیست‌وپنج هزار مؤسسه می‌شود.

مشهورترین این بنیادها «بنیاد فورد» [۱]، «بنیاد کارنگی ایندومنت» [۲]، «مورگان» [۳] و… هستند که بر بخش‌هایی از نظام سیاسی و اجرایی آمریکا دست انداخته‌اند. نفوذ بنیادهای فورد و راکفلر در روابط خارجی و مناسبات اجتماعی ایالات متحده و تأثیرگذاری در سیاست‌های این کشور بر بسیاری از تحلیل‌گران و صاحب‌نظران حوزه‌ی سیاست آشکار است.

اگرچه به‌دلیل موقعیت اجتماعی این بنیادها و مراودات آشکار آن‌ها، نمی‌توان به‌صراحت آن‌ها را در ردیف مجامع مخفی به‌شمار آورد، اما از آن‌جا که از سال ۱۹۴۵م تاکنون کمتر شخصیت عالی‌رتبه‌ای را در پست‌های مهم سیاسی می‌توان یافت که برای مدتی در یک یا چندتا از این بنیادها فعالیت نکرده یا حقوقی دریافت نداشته‌اند، از این بنیادها به‌عنوان پلّکانی آشکار برای پرش یا ابزاری در خدمت «مجامع مخفی» پشت‌پرده یاد می‌شود. به‌جز این، این بنیادها به‌عنوان پشتیبان مالی بسیاری از مراکز فرهنگی و پژوهشی آمریکا، نقش عمده‌ای در تصمیم‌سازی، تدوین طرح‌های مهم استراتژیک در حوزه‌های سیاسی، فرهنگی و اجتماعی داخلی و خارجی داشته‌اند.

بنیادها عامل نفوذ و سلطه

همواره پوشش‌های ریاکارانه بر مقاصد اصلی این بنیادهای سیاسی با تمایلات جهانی، سایه می‌افکند. سخنگویان این بنیادها تلاش می‌کنند تا ماهیت فعالیت‌ها را نوع‌دوستانه معرفی کنند؛ در حالی‌که این بنیادها، پس از جنگ دوم جهانی با گسترش فعالیت‌های برون‌مرزی خود، اهداف دیگری را به‌سرعت دنبال کرده‌اند؛ به‌ویژه حضور و نقش بنیادها در سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا را نمی‌توان انکار کرد. هرچند که آنان مزوّرانه درباره‌ی فعالیت‌های سیاسی و نظامی خارجی آمریکا سکوت اختیار می‌کنند، اما مخفیانه، با حمایت از سیاست خارجی آمریکا، حافظ این نظام سلطه‌جو به‌شمار می‌روند.

عموم مردم با مشاهده‌ی ستون‌های نظامی یا لشکر سیاست‌مداران حرفه‌ای «کاخ سفید» و «باکینگهام» [۴]، تیر ملامت و نفرت خود را متوجه سیبل مردان سیاسی و نظامی می‌سازند؛ در حالی‌که نظام سرمایه‌داری و کاپیتالیستی به جز دو رکن سیاسی و نظامی، دوام و بقای خود را مرهون رکن فرهنگی است؛ رکنی که سلطه‌جویی سیاست‌مداران و مردان نظامی را توجیه می‌کند؛ بلکه به این نظام مشروعیت می‌بخشد و باعث تداوم سلطه فرهنگی آن‌ها می‌شود. در واقع این سلطه‌ی فرهنگی است که جاده‌ی سلطه‌جویان سیاسی و نظامی را هموار می‌سازد. ارتش واقعی سلطه‌جویان را در میان جریانی باید جست‌وجو کرد که به غرب مدد می‌دهد تا کنترل فرهنگی خود را تداوم بخشد.

ادوارد برمن در کتاب «کنترل فرهنگ» که به نقش بنیادهای «کارنگی»، «فورد» و «راکفلر» در سیاست خارجی آمریکا می‌پردازد، می‌نویسد:

پنجاه سال پیش از این، آنتونیو گرامشی [۵]، پژوهشگر مارکسیست ایتالیایی نظریه‌ی سلطه‌ی فرهنگی را توضیح داد و نشان داد که طبقات حاکم جامعه، حاکمیت خود را از طریق کنترل باورها و فرهنگ، تداوم می‌بخشند. بنیادهای عمده همگام با نهادهای رسمی حکومتی و سازمان‌های اداره‌کننده‌ی «کمک‌های چندجانبه» از سال ۱۹۴۵م به بعد، به فعالیت‌هایی اساسی در اشاعه‌ی باورهایی معین در میان کشورهای در حال توسعه‌ی «آفریقا»، «آسیا» و «آمریکای لاتین» مبادرت ورزیده‌اند تا از راه حمایت از آنان، اهداف سیاست خارجی ایالات متحده را تضمین کنند.

بنیادها عامل سلطه فرهنگی

قسمت اول از نخستین فصل این کتاب، رابطه‌ی این برنامه‌های بنیادها را با امر کنترل فرهنگ بررسی و صحّت الگویی را که گرامشی ارائه داده است؛ برای درک نقش بنیادها در پیشبرد امپریالیسم فرهنگی آمریکا تأیید می‌‌کند. [۶]

مهم‌ترین محورهای فعالیت بنیادها را در عناوین زیر می‌توان خلاصه نمود:

۱. حمایت از دانشگاه‌های برگزیده؛
۲. حمایت از اشخاص حقیقی و حقوقی تأثیرگذار؛
۳. حمایت از نخبگان داخلی تمامیّت‌خواه غربی؛
۴ توجیه عملکرد مردان سیاسی و نظامی غربی؛
۵. توجیه تناقضاتی که بنیان نظام فرهنگی، سیاسی غرب را به چالش می‌کشد؛
۶. تدوین سیاست خارجی و تنظیم سیاست خارجی و داخلی آمریکا؛
۷. اهدای کمک‌های به‌ظاهر انسان‌دوستانه برای گسترش تأسیسات اقتصادی و تقویت نهادهای آموزشی و فرهنگی همسو با سیاست خارجی آمریکا؛
۸. اعطای کمک‌هزینه تحصیلی به دانشجویان برگزیده در آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین، برای تحصیل در آمریکا (نخبه‌پروری
۹. پایه‌گذاری شبکه‌ی جهانی «نخبگان»؛
۱۰. جلوگیری از تغییرات ریشه‌ای در کشورها زیر اصلاحات محدود و کنترل‌شده.

تردیدی نیست که یکسان‌سازی فرهنگی و همسوسازی سیاست‌ها دو محور اساسی برای سلطه‌ی فرهنگی و کنترل فرهنگی غرب است.

امروزه، به هر کجای جهان که سفر کنید، فرهنگ و تمدن غربی را غالب و تمامی فرهنگ‌ها و تمدن‌های غیرغربی (مذهبی، ملی، منطقه‌ای) را مستحیل در فرهنگ و تمدن غربی مشاهده می‌نمایید.

بنیادها و یکسان سازی فرهنگی

تأسیس حکومت جهانی در گرو سلطه‌ی سیاسی، فرهنگی بر تمام نقاط جهان است و این سلطه تنها از طریق نظام مالی و پلیسی واحد ممکن نیست. «یکسان‌سازی فرهنگی» به‌نحوی که عموم مردم جهان، خود با رغبتِ تمام پذیرای فرهنگ و سیاست سلطه‌جو شوند، نه‌تنها از تنش‌ها و چالش‌ها علیه غرب می‌کاهد، تمامی عوامل مزاحم را هم حذف نموده و از حجم هزینه‌ها نیز می‌کاهد.

جز این، وقتی کمپانی‌های بین‌المللی با حجم انبوهی از تولیدات صنعتی روبه‌رو باشند، این بازارهای مصرف بزرگ در شرق و غرب عالم است که این حجم انبوه تولیدات صنعتی را در خود مستحیل می‌سازد.

وجود اقوام توسعه‌نیافته، درگیر با لغت‌های بومی و مذهبی، فاقد جاده و شهر و خیابان، به هیچ روی به‌نفع صاحبان سرمایه و کمپانی‌های تولیدکننده نیست و این اقوام، تنها وقتی درهای خود را بر روی محصولات فرهنگی و صنعتی غرب می‌گشایند که آن را پذیرفته و طالبش شوند. در آن زمان است که همه‌ی سرمایه‌های خود را تقدیم می‌کنند، از سنّت‌های خویش می‌گذرند و تجدّد را امام خویش می‌سازند.

تربیت نخبگان روشنفکر تجدّدطلب و تزریق مصنوعی تجدّد و مدرنیزاسیون به جوامع غیرغربی و ایجاد تشنگی کاذب، آغوش همه‌ی اقوام را بر روی فرهنگ و تمدن سلطه‌جو می‌گشاید.

این اقوام بی‌آن‌که بدانند، مبتلا و معتاد به محصولات غربی می‌شوند و توسعه‌ی [۷] دیکته‌شده را پذیرفته و قواعدش را در سرزمین‌های خود اعمال می‌کنند و از این مسیر، تداوم حیات سلطه‌جویان را تضمین می‌کنند؛ در حالی‌که هیچ اختیاری برای پس‌زدن و عقب‌نشینی ندارند.

محورهای یاد شده در موضوع فعالیت‌های «بنیادها»، ما را متذکّر نقش اصلی و کلیدی آن‌ها در اعمال سیاست خارجی نظام سلطه و بسط حکومت واحد «نخبگان» می‌کند.

این «بنیادها»، برای اِعمال برنامه‌های خود، از مجموعه‌ای از سازمان‌های به‌ظاهر مستقل و غیرسیاسی مدد می‌گیرند که آن‌ها را در پیشبرد برنامه‌هایشان یاری می‌دهد؛ سازمان‌هایی همچون «صندوق پیشبرد آموزش» [۸]، «مرکز مطالعات عالی علوم رفتاری» [۹]، «شورای بین‌المللی توسعه آموزش» [۱۰]، «شورای پژوهش‌های علوم اجتماعی» [۱۱]، «کمیته خارجی شورای آموزشی آمریکا» [۱۲]، «مؤسسه توسعه خارجی» [۱۳] و… این سازمان‌ها ارتباط تنگاتنگی با بنیادها دارند.

شاید بتوان «ایجاد تغییرات اجتماعی برای هموار شدن راه سلطه‌جویان در کشورهای غیرغربی، به‌ویژه معارض با سلطه‌جویی غرب» را در زمره‌ی مهم‌ترین اهداف بنیادها شناخت.

بنیادها و هموار کردن مسیر سلطه جویی

امروزه در ایران موضوع «جنگ نرم» شناخته شده است، ایجاد جنگ نرم در کشورهایی که همسویی با غرب و نظام سلطه‌ی غربی ندارند، یکی از برنامه‌های بنیادهاست.

بنیادها در مجموع، عمل سخت مردان سیاسی، نظامی را با «نرمی» به ثمر می‌رسانند. در واقع، اقوام و کشورها را برای راحت‌تر خورده‌شدن مهیا می‌سازند.

ادوارد برمن درباره‌ی شروع توسعه‌ی فعالیت بنیادها می‌نویسد:

پس از جنگ جهانی دوم، زمانی‌که رفاه ملی ایالات متحده، ابعاد جهانی یافت، بنیادهای عمده، به‌طور روزافزون به حمایت از نهادهای آموزشی در مناطق مهم استراتژیکی جهان مبادرت ورزیدند، با این امید که این نهادها بتوانند به تربیت افرادی توفیق یابند که نگرش آنان در مورد منافع ملی ایالات متحده، سازگار با همان دیدگاهی باشد که از سوی بنیادهای حامی چنین نهادهایی پذیرفته شده است. این افراد نیز به نوبه‌ی خود، جهان پیرامون خود را به‌گونه‌ای شکل می‌دهند که متضمّن حفظ و گسترش منافع آمریکا باشد. [۱۴]

چنان‌که از تعابیر برمن برمی‌آید، بنیادها وظیفه‌ی «پرورش نخبگان بی‌تعصّب و همسو با منافع آمریکا» را در جهان عهده دارند. شاید خواننده گرامی در خاطر داشته باشد که در سال‌های اولیه‌ی آشنایی «ایران» با غرب، در طیّ چند مرحله، جوانانی را برای آموزش علوم و فنون جدید بورسیه و به اروپا بردند. اینان هسته‌ی اولیه‌ی «از فرنگ برگشتگانی» را تشکیل دادند که منوّرالفکری را در ایران نهادینه ساختند. آنان سنن دینی و شرقی را به سخره گرفتند؛ در دربار قاجار صاحب‌منصب شدند و همچون میرزا ابوالحسن‌خان ایلچی قراداد «گلستان» و «ترکمنچای» [۱۵] را امضا کردند.

با قدرت‌یافتن آمریکا در جهان، و تضعیف موقعیت «انگلستان»، بنیادهای آمریکایی «نخبه‌پروری» را آغاز کردند. این جریان از سال‌های ۱۹۳۰م تاکنون، روندی پیش‌رونده داشته است.

آنان دریافته بودند که این جوانان، آن‌گاه که به کشور خود برگردند، چونان بیماری مبتلا به ویروس (ویروس روشنفکری) آلودگی می‌پراکنند و در مسند حکومتی، تصمیمات بزرگی به‌نفع استعمارگران اخذ می‌کنند. چنین نیز شد. این حربه در کشورهایی با سابقه‌ی بزرگ تاریخی و فرهنگی همچون «ایران»، «مصر» و «ترکیه» که امکان حضور عینی نظامیان غربی را فراهم نمی‌آوردند، تأثیر فراوانی داشته است.

تلاش‌های فرهنگی و آموزشی «بنیادها» در خارج ایالات متحده را کریستوفر لش [۱۶] «جنگ سرد فرهنگی» می‌نامد.

«رَند کورپورِیشن» [۱۷]، یکی دیگر از مؤسّساتی است که توسط «بنیاد فورد» در سال ۱۹۴۵م در شهر «سانتامونیکا» [۱۸] تأسیس شد. این مؤسسه مشهورترین سازمانی است که تشکّلی از روشنفکران و اندیشمندان و دانشمندانی را که برای صنایع نظامی کار می‌کنند، در اختیار دارد.

بنیاد رند کورپوریشن یکی از بنیادها برای سلطه

فهرست برخی دیگر از بنیادهای آمریکایی بدین قرار است:

مؤسسات: «لینکلن» [۱۹]، «استنفورد» [۲۰]، «سالامون» [۲۱] و «استفن بچل» [۲۲] از دیگر نهادهای وابسته به بنیادهای «فورد»، «کارنگی» و «راکفلر» و… بنیاد جنایی «پاروین» [۲۳] که به گفته‌ی خود آمریکایی‌ها، بنیاد مافیا یا اتحادیه جنایتکاران است و توسط آلبرت پاروین [۲۴]، صاحب قمارخانه و مهمان‌خانه‌ی مشهور «فلامینگو» در شهر «لاس وگاس» در سال ۱۹۶۰م تأسیس شد. پاروین از سال ۱۹۴۵م به این‌سو، نامش در صدر فهرست اعضای مافیا و جنایتکاران که از طرف وزارت دادگستری آمریکا تهیه شده، ثبت گردیده است.

«شورای آتلانتیک» [۲۵]، یکی دیگر از مراکز حسّاس و تصمیم‌گیر در ایالات متحده است که از بطن خود، «باشگاه بیلدربرگ» [۲۶] و طرح‌های جنجالی‌ای همچون جهانی‌سازی و حکومت جهانی به رهبری آمریکا را بیرون داده است.

«بنیاد نیکسون» [۲۷] که توسط ریچارد نیکسون رئیس‌جمهور اسبق این کشور تأسیس شد.
«بنیاد سوروس» [۲۸] که توسط جرج سوروس سرمایه‌دار یهودی مجاری‌الاصل تأسیس شد.
«بنیاد هریتیج» [۲۹] که توسط هنری کیسینجر پایه‌گذاری شد. [۳۰]

اصلاح‌طلبان تربیت‌شده به نمایندگی از طرف «بنیادها»، با جایگزین‌ساختن ابزار نرم فرهنگی به‌جای اسلحه‌ی نظامی، از حجم سرمایه‌گذاری آمریکا برای سلطه‌جویی و حضور در کشورهای شرقی و آمریکای لاتین کاستند؛ بلکه احساس نفرت مردم از استعمارگران را به احساس شیرین دوستی نیز تبدیل کردند.

جرج وینسنت، رئیس بنیاد راکفلر در سال ۱۹۱۷م درباره‌ی فعالیت‌های این بنیاد در «فیلیپین» به این موضوع اشاره کرده و گفت:

مراکز ارائه‌ی خدمات درمانی و نیز پزشکان، اخیراً به‌طور مسالمت‌آمیز به مناطقی از جزایر فیلیپین نفوذ کرده‌اند و این واقعیّت را نشان داده‌اند که برای رام‌کردن اقوام بدوی و بدبین نسبت به بیگانگان، طبّ بر مسلسل امتیازاتی دارد. [۳۱]

اروپاییان ۲۰۰ سال قبل، از طریق گسیل‌داشتن میسیونرها و تأسیس بیمارستان‌های مسیحی، این روش را به تجربه نشستند. در آن زمان -که کم و بیش همچنان ادامه دارد- میسیونرها جمع کثیری از مردم ساده‌دل روستایی و شهرستانی مسلمان را مسیحی کردند.

در سال‌های اوج حضور استعمارگران در شرق، میسیونرها، نقش جاده صاف‌کن مردان نظامی و سیاسی را ایفا می‌کردند؛ اما در دوران جدید، بنیادها، «با اعمال کنترل بر تولید و اشاعه‌ی فرهنگ [خاص]»، به گسترش سلطه‌ی طبقه‌ی مسلّط کمک می‌کنند. ارائه‌ی منابع مالی، به‌طور استراتژیک آن‌ها را قادر می‌کند که دیدگاه‌های خاصّی را مشروعیّت بخشیده و به‌طور هم‌زمان دیدگاه‌های دیگر را بی‌ارزش جلوه دهند، نمی‌توان تصور کرد که بدون حمایت محسوس بنیادها، نظریه‌ی نخبه‌گرایی دمکراتیک و نظریه‌ی کثرت‌گرایی [۳۲] مرتبط با آن می‌توانست این‌گونه در اندیشه‌های سیاسی آمریکای پس از جنگ جهانی دوم، حاکمیت یابد. [۳۳]

بنیادها جایگزین میسیونرهای مذهبی

به قول ادوارد برمن، نخبگان حاکم بر «بنیادها»، خط‌مشی‌ها را تعیین و با اتکا به منابع مالی سرشار خود، اجرای آن را تضمین می‌کنند. ارقام زیر میزان نفوذی را که بنیادها از طریق سرمایه‌گذاری‌های استراتژیک داخلی و خارجی خود کسب می‌کنند، به‌خوبی نشان می‌دهد:

* در سال ۱۹۵۵م. امنای بنیاد راکفلر حدود ۱۹ میلیون دلار را به اعطای بورس‌های جدید اختصاص دادند؛
* برای سال مالی ۱۹۵۵-۱۹۵۶م امنای بنیاد کارنگی بودجه‌ای معادل ۷ میلیون و ۲۰۰ هزار دلار را به تصویب رساندند؛
* در سال مالی ۱۹۵۵-۱۹۵۶م بنیاد فورد، مبلغ حیرت‌آور ۵۵۷ میلیون دلار را به این امر اختصاص داد؛
* بودجه‌ی پیش‌بینی شده‌ی بنیاد راکفلر برای سال ۱۹۶۰م به حدود ۳۰ میلیون دلار رسید؛
* بنیاد راکفلر در سال ۱۹۶۶م مجموعاً ۴۱ میلیون و ۸۰۰ هزار دلار برای اجرای طرح‌های خود به تصویب رساند که تقریباً ۸ میلیون دلار از این مبلغ به برنامه‌ی توسعه‌ی دانشگاهی اختصاص یافت.

اهمیت و نقش بنیادهای «کارنگی»، «فورد» و «راکفلر» وقتی درک می‌شود که بدانیم از دهه‌ی ۱۹۳۰م این بنیادها در ارتباط با CFR (شورای روابط خارجی) [۳۴] ایالات متحده نقش حسّاسی را در سیاست خارجی ایفا کرده‌اند. (درباره‌ی جایگاه CFR و نقش آن در سلطه‌ی نخبگان پس از این، سخن به میان خواهد آمد.)

برمن می‌نویسد:

نخبگان مرتبط با بنیادها، شورای روابط خارجی و دستگاه تنظیم سیاست خارجی، به‌طور مستمر از سال ۱۹۴۵م به بعد، مقامات عالی اداری و عضویت در گروه‌های تنظیم سیاست‌ها را در انحصار خود داشته‌اند. [۳۵]

او در جای دیگر می‌نویسد:

معماران سیاست خارجی آمریکا از سال ۱۹۴۵م به بعد، مرتباً بین مراکز سیاست‌گذاری «واشینگتن» و دفاتر بنیادها در «نیویورک» در تردّد بودند. بسیاری از آنان هم‌چنین در مقام مدیریت شرکت‌های بزرگ، مؤسسات مالی یا به‌عنوان وکلای برجسته خدمت کرده‌اند.

یک محقق، در مقاله‌ای و ذیل عنوان «سیطره بنیادهای آمریکا بر دمکراسی» [۳۶] فعالیت‌های این بنیادها را معرفی کرده است که برای مزید اطلاع به بخش‌هایی از آن اشاره می‌شود:

بنیادها Foundation

در حال حاضر در ایالات متحده، بیش از ۲۵ هزار مؤسسات تحت عنوان Foundation یا بنیاد با شرح وظیفه و مأموریت‌های مختلف وجود دارد که در حکم چشم و گوش و بازوهای شرکت‌های بزرگ و برای معدودی از سرمایه‌سالاران نظام کاپتالیستی غرب به انجام وظیفه مشغولند.

چنان‌که اشاره شد، این بنیادها با سوءاستفاده از پوشش خدمات غیرانتفاعی و عام‌المنفعه برای فعالیت‌ها، ضمن در امان ماندن از سوءظن‌ها و تردیدها، خود را از الزامات قانونی و پرداخت مالیات می‌رهانند. هریک از این بنیادها بر صدها مؤسسه‌ی علمی و پژوهشی فرعی و نیز بر بخشی از بدنه‌ی اجرایی یا نظام سیاسی آمریکا و مراکز حسّاس این کشور اشراف دارند.

از سال ۱۹۴۵م تا زمان حاضر، هیچ‌یک از شخصیت‌های آمریکایی مشاغل و پست‌های سیاسی را عهده‌دار نشده است، بدون آن‌که مدتی در این «بنیادها» کار کرده باشد و از آن‌ها حقوق دریافت کرده باشد. در واقع، این بنیادها به‌منزله‌ی اطاق رخت‌کنی برای ورود به مقامات عالی هستند.

آیزنهاور، رئیس‌جمهور اسبق ایالات متحده، مدت‌ها عضو هیئت‌مدیره بنیادهای «فورد» و «کارنگی» بود.

دین راسک [۳۷] و جان فاستر دالاس [۳۸] از وزرای خارجه اسبق آمریکا، هرکدام مدت‌ها ریاست بنیادهای «کارنگی» و «راکفلر» را بر عهده داشتند.

رابرت مک‌نامارا [۳۹]، رالف بانچ [۴۰] (دیپلمات و برنده جایزه صلح نوبل در سال ۱۹۵۰م)، سایروس رابرت ونس [۴۱] (وکیل آمریکایی و وزیر امورخارجه آمریکا در دوره رئیس‌جمهوری جیمی کارتر) و هنری کیسینجر نیز هرکدام سالیان طولانی در هیئت مدیره و دیگر بخش‌های بنیادهای «فورد» و «راکفلر» و «کارنگی» حضور داشتند.

طیّ سال‌های دهه‌ی ۶۰، از میان ۱۹۱ مرکز فرهنگی و پژوهشی عمده‌ی «آمریکا»، ۱۰۷ مرکز با بودجه‌ی مالی بنیاد فورد اداره می‌شدند و ۱۸ مرکز نیز تحت قیومیّت بنیاد راکفلر قرار داشتند. گذشته از این، ۱۱ دانشگاه از میان ۱۲ دانشگاه بلندآوازه‌ی آمریکا که مؤسسه‌ی مطالعات بین‌المللی دارند، با اعانه‌ی مالی بنیاد فورد به حیات خود ادامه می‌دهند. از میان آن‌ها می‌توان به دانشگاه‌های «کلمبیا»، دانشگاه معروف و قدیمی «نیویورک» که قسمت ایران‌شناسی آن شهرت جهانی دارد، دانشگاه «هاروارد»، دانشگاه «استنفورد»، دانشگاه «برکلی» A.L.C.U و انیستیتو تکنولوژی ماساچوست M.I.T اشاره کرد. [۴۲]

این مؤسسات فرهنگی و آموزش عالی، ۹۵ مرکز تحقیقاتی دارند که ۸۳ مرکز از کمک مالی «بنیاد فورد» و ۵ مرکز از «بنیاد کارنگی» تغذیه می‌کنند.

بخشی از فعالیت بنیادهای آمریکا، بُت‌سازی از داخل این کشور با چهره‌های بیرونی و جهانی است که توسط آنان افکار و ایده‌های مخالفان آمریکا، شناسایی و بررسی می‌شود؛ از جمله‌ی این اشخاص می‌توان به زبان‌شناس معروف آمریکایی که اکثراً او را می‌شناسند، آقای نوام چامسکی [۴۳] اشاره کرد. او سالیان طولانی سعی داشت که آمریکا را به‌سبب جنگ «ویتنام» محکوم سازد و گرایشات فاشیستی ایالات متحده را برملا کند. چامسکی به‌طور مداوم، عواقب بمباران‌های ناپالم را گوشزد می‌کرد؛ اما همین قدّیس سیاسی که مظهر و سخنگوی آمریکاییان مبارز است، سالیان طولانی به‌عنوان استاد مؤسسه علمی M.I.T یا همان کارخانه‌ی آدم‌سازی پنتاگون تدریس می‌کرد. او ارتباط تنگاتنگی نیز با نیروی هوایی آمریکا، نیرویی که بمب‌های ناپالم را بر سر ویتنامی‌ها می‌ریخت، دارد.

نوام چامسکی

فعالیت‌های بنیاد فورد نسبت به سایر بنیادها متنوّع‌تر است. بخشی از فعالیت‌های برون‌مرزی این بنیاد که از سال ۱۹۷۳م با مساعدت ۸۵۰ نفر برنامه‌ریز در داخل آمریکا و ۹۲۰ نفر کادر متخصص در خارج از این کشور انجام گرفته، تأسیس درمانگاه‌های صحرایی در «هندوستان»، «برزیل»، «اندونزی» و «سنگاپور» برای عقیم‌سازی مردم این کشورها بوده است.

برای درک پیوندها و روابط میان بانک‌های بین‌المللی، بنیادها و سیاست خارجی آمریکا که توسط «شورای روابط خارجی» تنظیم و کنترل می‌شود، کافی است بدانیم که:

«دیوید راکفلر» در سال ۱۹۶۹-۱۹۷۰م ریاست شورای روابط خارجی و «چیس منهتن بانک» را به‌طور هم‌زمان داشت. حاکمیت «مورگان» در بدو امر و راکفلر در مراحل بعدی در شورای روابط خارجی نباید به‌مثابه یک نوع رابطه‌ی دیکتاتوری یا فرماندهی در مقابل نمایندگان گروه‌های مالی دیگر تلقی شود؛ بلکه به‌نظر می‌آید این نوع رابطه، شکلی از یک رهبری و هماهنگی غیررسمی در یک چارچوب کلی همکاری می‌باشد. همان‌طور که قبلاً متذکر شده‌ایم، نمایندگان تمامی گروه‌های مالی عمده‌ی «نیویورک» در رهبری شورا شرکت داشته و برخی از آن‌ها به‌طور منظّم در مواضع مهمّی جای داشته‌اند. بر این اساس است که می‌بینیم «آلن دالس» سیاست‌مدار و پنجمین رئیس سیا، به‌مدت ۴۲ سال، در مواضع دبیری، نیابت ریاست کل و بالأخره ریاست کل، نقشی فعال در شورا داشته است. [۴۴]

دانیل یرگین، تاریخ‌نگار آمریکایی، در پژوهش خود پیرامون مسائل دوره‌ی پس از جنگ جهانی دوم از نوعی «لیبرالیسم مسیحایی» یاد می‌کند که دستگاه تدوین سیاست خارجی را بر آن داشت تا به جست‌وجوی راه‌هایی برای ایجاد جهانی امن برای دمکراسی و سرمایه‌داری لیبرال بپردازد. طرح‌های کلی سیاست خارجی برای تحقق این آرمان، زائیده‌ی «پروژه مطالعات جنگ و صلح» بود که در سال ۱۹۳۹م آغاز شد.

تا سال ۱۹۴۵م که آخرین گزارش این پروژه تکمیل شد، «بنیاد راکفلر» بیش از ۶۰۰ هزار دلار به این پژوهش، که ویتنی شپردسون [۴۵]، نایب‌رئیس «بنیاد کارنگی»، عضو کمیته‌ی هماهنگ‌کننده‌ی آن بود، اختصاص داده بود.

نتایج پروژه‌ی مطالعات جنگ و صلح، خطوط کلی مبانی سیاست خارجی ایالات متحده را پس از جنگ جهانی دوم به نمایش می‌گذارند. در همان حال، حمایت مالی بنیاد راکفلر و مشارکت افرادی که در آن زمان یا بعداً با یکی از بنیادهای عمده به همکاری پرداختند، در امر تدوین گزارش‌های این پروژه نشان‌دهنده‌ی این است که چگونه دیدگاه‌های بنیادها در تنظیم سیاست خارجی گنجانده می‌شود. [۴۶]

پژوهش این تاریخ‌نگار آمریکایی نشان می‌دهد که «گروه محارم» یا همان «نخبگان» چگونه در هرم مدیریتی و سیاست خارجی ایالات متحده نقش‌آفرینی می‌کنند. پروژه‌ی معروف به «پروژه مطالعات جنگ و صلح» در واقع به تحقق اهداف و سیاست‌هایی می‌انجامد که همه‌ی موانع فراروی بسط سرمایه‌داری لیبرال را حذف می‌کند و در واقع می‌توان گفت این پروژه، به روند استحاله‌ی فرهنگ‌ها و تمدن‌های غیرغربی (آسیایی، آفریقایی و آمریکای لاتین) سرعت می‌بخشد.

اعطای کمک‌های نرم‌افزاری و سخت‌افزاری (فرهنگی و مادی) به کشورهای به‌اصطلاح توسعه‌نیافته برای جبران عقب‌ماندگی‌ها و ورود به «جرگه‌ی توسعه‌یافته‌های تحت کنترل غرب» از طریق سازمان‌های جهانی، بانک جهانی و خط‌دهی بنیادها، در همین راستا قابل شناسایی است.

نطفه‌ی «بانک جهانی» و «صندوق بین‌المللی پول» [۴۷] در توصیه‌نامه‌ی پی.بی (P.B) ۲۴ ژوئیه ۱۹۴۱م پروژه‌ی مطالعات جنگ و صلح بسته شد. این یادداشت لزوم ایجاد نهادهای مالی بین‌المللی‌ای را یادآور می‌شد که بتواند [نرخ برابری] ارزها را تثبیت و سرمایه‌گذاری در امور سازندگی در مناطق عقب‌مانده و توسعه‌نیافته را تسهیل کند. سال بعد یادداشت‌های تفصیلی در همین زمینه تسلیم پرزیدنت «روزولت» و وزارت خارجه شد. در سال ۱۹۴۴م یک کنفرانس بین‌المللی در «برتون وودز» [۴۸] در ایالت «نیوهمپشایر» تشکیل شد و به ایجاد «صندوق بین‌المللی پول» و «بانک جهانی» رأی داد. [۴۹]

«بانک جهانی» به‌ظاهر نهادی مستقل است که وظیفه‌ی اعطای وام به ممالک در حال توسعه را جهت نوسازی اقتصاد خود و بهبود زندگی مردمشان بر عهده دارد؛ اما در واقع، بانک جهانی که ظاهراً دارای یک هیئت امنای بین‌المللی است، مستمراً سیاست‌هایی را در جهت پیش‌برد اهداف سیاست خارجی ایالات متحده و نفوذ سرمایه‌داری در کشورهای کمتر توسعه‌یافته تعقیب کرده است. این بانک هیچ‌گاه تحت ریاست فردی غیرآمریکایی قرار نداشته است.

ایالات متحده بیش از یک‌چهارم مجموع آراء را در اختیار خود دارد و گرچه در انتشارات رسمی بانک، هیچ‌گاه به این موضوع اشاره نمی‌شود، اما اجرای تصمیمات عمده موکول به تصویب وزارت خارجه ایالات متحده است. [۵۰]

از میان دانشکده‌ها و رشته‌های مختلف علمی و دانشگاهی، علوم اجتماعی، بزرگترین نقش را در بسط ادبیات توسعه و مشی روشنفکری لیبرال در میان ساکنان و تحصیل‌کرده‌های کشورهای در حال توسعه، ایفا کرده است.

به‌طور خلاصه، اساتید، منابع و رویکردهای عمومی علوم اجتماعی با تأثیرپذیری از ایدئولوژی لیبرال سرمایه‌داری، زمینه‌های فراوانی را برای سیاست‌گذاری کشورها، مبتنی بر خاستگاه بنیادهای آمریکا و بانک‌های جهانی فراهم آورده است.

همواره مقصود اصلی و راز حمایت‌های سخاوتمندانه‌ی بنیادهای آمریکایی از رشته‌ها و دانشکده‌های علوم اجتماعی کشورهای به‌اصطلاح توسعه‌نیافته پوشیده می‌ماند و از چشم دریافت‌کنندگان بورسیه‌های تحصیلی دور نگه‌داشته می‌شود. این مقاصد به‌ظاهر فرهنگی و در حقیقت سیاسی، در عناوین زیر خلاصه می‌شوند:

۱. ایجاد تشکیک و تردید در برابر آموزه‌های سنّتی، بومی، ملّی و مذهبی کشورهای توسعه‌نیافته یا در حال توسعه؛
۲. دامن‌زدن به چالش‌ها و فاصله‌های میان سنّت‌گرایی و مدرنیته؛
۳. محتوم جلوه‌دادن مدرنیزاسیون به‌عنوان پروسه‌ای ناگزیر برای تجربه‌ی مدرنیته و پیشرفت؛
۴. زمینه‌سازی برای توسعه فرهنگی (پذیرش گرایشات لیبرالی و گذار از سنت‌ها)، به‌عنوان زیرساخت توسعه اقتصادی؛
۵. بسط ادبیات توسعه [۵۱] و بومی‌کردن آموزه‌های آن در میان فرهیختگان جوامع توسعه‌نیافته، با استفاده از ابزار رسانه‌ها؛
۶ تربیت مدیران نوگرا و مهیای پذیرش توسعه‌ی دیکته‌شده در کشورهای توسعه‌نیافته.

کارکردهای سابق‌الذّکر، حمایت‌های بنیادهای آمریکا را از علوم اجتماعی در کشورهای در حال توسعه در پی داشته است. به قول آقای برمن:

راهبردهای علوم اجتماعی که مورد حمایت بنیادها بوده است، برای تربیت رهبرانی مورد استفاده قرار گرفت که کشورهای خود را در زمره‌ی متحدان ایالات متحده قرار دادند. [۵۲]

به این مجموعه، می‌بایست اعطای فرصت‌های مطالعاتی و کمک‌هزینه به اساتید و محققان غیرغربی را که در واقع یکی از اجزای مهم تلاش‌های «بنیادها» برای تربیت اساتید بومی، همراه با خطّ‌مشی آمریکایی است اضافه کرد.

بین سال‌های ۱۹۵۳ و ۱۹۶۵م، «برنامه‌ی ارائه‌ی کمک‌هزینه در زمینه‌ی مطالعات منطقه‌ای خارجی» حدود ده میلیون دلار را در اختیار ۱۲۱۴ تن از پژوهشگران قرار داد که عمدتاً صرف مطالعات تخصصی پیشرفته‌ی مربوط به مناطق مختلف جهان شد. [۵۳]

رواج اصطلاحات و ادبیات توسعه‌ی سیاسی، توسعه‌ی اقتصادی، توسعه‌ی فرهنگی و امثالهم که طیّ سی سال گذشته، صفحات مطبوعات، اخبار همایش‌ها، عناوین نشست‌ها و مقالات دانشگاهی را از خود مشحون ساخته‌اند، جملگی مرهون این دیدگاه آمریکایی می‌باشند که نوسازی و توسعه ملل جهان سوم را راه‌حلی بلندمدت برای توسعه و بسط ارزش‌های آمریکایی می‌شناسد.

این جریان، زیرساخت فرهنگی تجدّد و مدرنیزاسیون قرن بیستمی را مطابق خاستگاه آمریکاییان برای ممالک توسعه‌نیافته، فراهم می‌آورد.

«بنیادها» به‌دلیل آن‌که در ظاهر، غیروابسته و غیرانتفاعی شناخته می‌شوند، امکان ایجاد رابطه با نخبگان غیرغربی را دارند؛ نخبگانی که مأمور می‌شوند تا به نمایندگی از طرف ایالات متحده، زمینه‌های نوسازی در کشور خود را فراهم سازند.

برخی ساده‌اندیشان (یا مأموران دوست نما) در «ایران»، تحقق توسعه‌ی اقتصادی را با همۀ پیش‌فرض‌هایش شرط ضروری رسیدن به عدالت اجتماعی معرفی کردند و بدین‌وسیله همگان را فریفتند تا آن‌جا که برخی برای نشان‌دادن ضرورت دست‌یابی به توسعه‌ی اقتصادی، اقدام به جمع‌آوری شواهد قرآنی و حدیثی می‌کردند؛ در حالی‌که از این نکته غفلت داشتند که استراتژی توسعه تحت نظارت نخبگان بومی مورد حمایت «آمریکا» به اجرا در می‌آید و نسخه‌ی تجویز شده برای (به قول آن‌ها) جهان سومی‌هاست.

بنیادهای «فورد»، «کارنگی» و «راکفلر» به‌طور مستقیم یا از طریق شورای پژوهش‌های علوم اجتماعی، با اعطای کمک‌های سنگین این استراتژی را به‌گونه‌ای هدایت می‌کردند که منافع ایالات متحده در جهان سوم حفظ شود. این منافع به آن سان که در میان سیاست‌گذاران و علمای اجتماعی وابسته به جریان فکری حاکم درک می‌شد، عبارت بود از:

۱. حرکت تدریجی به‌سوی شکلی از دمکراسی غربی؛
۲. ادامه‌ی اتحاد با نظام جهانی سرمایه‌داری؛
۳. ادامه‌ی دسترسی غرب به مواد اولیه‌ای که اهمیت استراتژیک دارند؛
۴. نظم، ثبات و در بهترین حالت حصول خطّ‌مشی‌ای که با ایالات متحده خصومت نداشته باشد.

و همه‌ی این‌ها می‌بایست از طریق پرورش نخبگان بومی انجام می‌گرفت که می‌توانستند منافع حاصل از چنین سیاست‌هایی را درک کنند.

کوتاه سخن این‌که بنیادها در زمره‌ی ابزاری قابل شناسایی‌اند که نظام لیبرال سرمایه‌داری و سازمان‌های جهانی و سرانجام سران جوامع مخفی را در رسیدن به اهداف و استراتژی‌های فرامنطقه‌ایشان یاری می‌دهند و همواره تحت پوشش‌های فریبنده، مقاصد «گروه محارم» و «نخبگان» را دنبال می‌کنند.

قسمت قبلی این مقاله  ؛  قسمت بعدی این مقاله

پی‌نوشت‌ها:

[۱] Ford Foundation
[۲] Carnegie Endowment Foundation
[۳] morgan foundation

[۴] Buckingham Palace، کاخ باکینگهام واقع شده در «لندن»، اقامتگاه خاندان سلطنتی «بریتانیا».

[۵] Antonio Gramsci

[۶] ادوارد برمن؛ «کنترل فرهنگ»، ترجمه حمید الیاسی، نشر نی، صص۷-۸.

[۷] Development
[۸] Fund for Advancement of Education
[۹] Center for Advanced Study in the Behavioral Sciences
[۱۰] International council to Educational Development
[۱۱] Social Science Research Council
[۱۲] Africa-America Institute
[۱۳] Education and overseas Affairs

[۱۴] ادوارد برمن، همان، ص۱۹.
[۱۵] عهدنامه «ترکمنچای» پیمانی است که در اسفند ۱۲۰۶ش. (۲۱ فوریه ۱۸۲۸م) در پی جنگ‌های ایران و روسیه در دوره قاجار بین این دو کشور امضا شد. این عهدنامه بعد از عهدنامه «گلستان» در جنگ در قفقاز جنوبی و آذربایجان موجب شد تا برخی قلمروهای دولت قاجار در «قفقاز» شامل خانات «ایروان» و «نخجوان» از حکومت ایران سلب و به روسیه واگذار شود و طیّ آن ایران حق کشتیرانی در دریای خزر را از دست داد و ملزم به پرداخت ده کرور به‌عنوان غرامت به روسیه شد.

[۱۶] Christopher Lasch
[۱۷] RAND Corporation
[۱۸] Santa Monica
[۱۹] Lincoln
[۲۰] Stanford
[۲۱] Salomon institute
[۲۲] Stephen Bechtel institute
[۲۳] Parvin Foundation
[۲۴] Albert Parvin
[۲۵] Atlantic Council
[۲۶] Bilderberg Group
[۲۷] Richard Nixon Foundation
[۲۸] george soros foundation
[۲۹] The Heritage Foundation

[۳۰] خبرگزاری فارس: سیدمصطفی فرقانی، «بنیادهای آمریکایی، از نگهبانی نظام سلطه تا بت کردن چامسکی».
[۳۱] ادوارد برمن، همان، ص۳۹.

[۳۲] Pluralism

[۳۳] ادوارد برمن، همان، ص۴۶.

[۳۴] Council on Foreign Relations

[۳۵] ادوارد برمن، همان، ص۵۵.
[۳۶] خبرگزاری فارس، همان مقاله.

[۳۷] Dean Rusk
[۳۸] John Foster Dulles
[۳۹] Robert McNamara
[۴۰] Ralph Bunche
[۴۱] Cyrus Roberts Vanc

[۴۲] سیدمصطفی فرقانی، «اتاق‌های فرمان و سربازان جنگ نرم»، سایت باشگاه اندیشه.

[۴۳] Noam Chomaski

[۴۴] «انتقال قدرت از مورگان به راکفلر»، روزنامه دنیای اقتصاد، شماره ۱۹۵۳، ۱۳۸۸/۹/۳، ص۳۲.

[۴۵] Whitney Shepardson

[۴۶] ادوارد برمن، همان، ص۶۴.

[۴۷] International Monetary Fund
[۴۸] Bretton Woods

[۴۹] ادوارد برمن، همان، ص۷۵.
[۵۰] همان.

[۵۱] Developrment

[۵۲] ادوارد برمن، همان، ص۱۲۳.
[۵۳] در «ایران»، در دوران سازندگی و در مقدمه‌ی آن، دانشکده علوم اجتماعی و اساتید آن نقش عمده‌ای را در برگزاری دوره‌های آموزشی، همایش‌ها و بومی‌کردن ادبیات توسعه در ایران ایفا کردند.

منبع: «قبیله لعنت»، جلد هفتم: «فراماسونری در صحنه‌ی حیات سیاسی، اجتماعی ملت‌ها»، نوشته: اسماعیل شفیعی سروستانی، تهران: انتشارات هلال، چاپ سوم، ۱۳۹۸، صص۸۹-۱۰۹.

««« پایان »»»

آشنایی با رنگ‌های به‌کار رفته در مقاله‌ی فوق:

رنگ آبی برای تأکید بر کلمات کلیدی است.
رنگ قهوه‌ای برای نقل‌قول استفاده می‌شود.
رنگ بنفش در تیترهای اصلی استفاده شده.
رنگ قرمز برای لینک‌دادن استفاده شده.

اندیشکده مطالعات یهود در پیام‌رسان‌ها:

پیام رسان ایتاپیام رسان بلهپیام رسان سروشپیام رسان روبیکا

Check Also

کمیته ۳۰۰ کانون توطئه‌های جهانی

کمیته ۳۰۰؛ کانون توطئه‌های جهانی

راه‌اندازی جنگ‌ها، جنایات سازمان‌یافته، کودتا و... در زمره ساده‌ترین برنامه‌های عملیاتی کمیته ۳۰۰ است؛ اما مهم‌ترین هدف این کمیته، تسلّط بر جهان است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

هجده − ده =